ایوان ایلیچ و بیراهه‌ی تولیدِ صنعتی

در منتخب سردبیر/نوشته شده در سال ۲۰۱۳ توسط

در این یادداشت نویسنده ضمنِ معرفیِ ایده‌ی «بیراهه‌ی تولیدِ صنعتی» ارتباطِ آن‌را با نقدِ ایوان ایلیچ از جوامعِ صنعتی شرح می‌دهد. در این‌جا «بیراهه» به معنایِ خارج شدن موقت از مسیرِ اصلی است، با این قصد که این کار رسیدن به هدفِ اصلی را ساده‌تر کند. انسان (همچون خداوندگارش) قادر است برایِ رسیدن به هدفی والاتر، مسیرِ خود را دورتر کند و به بیراهه برود. اما مشکل از آن‌جا آغاز می‌شود که او هدفِ اصلی را فراموش کند و در بیراهه گم شود. این نوشته گزیده‌ای از این مقاله است.

ترجمه: روزبه فیض

همان‌طور که می‌دانیم ایوان ایلیچ[۱]Ivan Illich نقدی دستِ اول و قدرتمند از تولیدِ صنعتی ارائه کرده است. از نظرِ‌ او وجهِ مشخصه‌یِ تولیدِ صنعتی را نباید در رابطه‌ی بینِ «تولید» و «صنعت» جستجو کرد—این روی‌کردی است که نگرشِ مارکسیستی به سرمایه‌داری ارائه می‌دهد. در عوض، منطقِ «بیراهه‌ی تولید»[۲]detour of production خصوصیتی بنیادی در اندیشه‌ی اوست.

ماکس وِبِر نشان داد که روحِ سرمایه‌داری و اخلاقِ کالوینیِ مبتنی بر جبرگرایی[۳]Calvinist ethics رابطه‌ی نزدیکی با یکدیگر دارند. به شکلی مشابه، ایوان ایلیچ نشان داد که رابطه‌ی نزدیکی بینِ سرمایه‌داری و سیستمِ فلسفی لایبنیتز[۴]Leibniz وجود دارد. مشهور است که لایبنیتز، خالقِ تئودیسه[۵]Theodicy این تِز را ارائه کرد که خصوصیتِ ویژه‌ی انسان‌ها را باید در ظرفیت‌شان برایِ انتخابِ بیراهه[۶]capacity to make detours به مثابهِ وسیله‌ای[۷]means برایِ رسیدن راحت‌تر به هدفِ[۸]ends موردِ نظرشان جستجو کرد. انسان‌ها قادر به انتخابِ مسیرِ طولانی‌تر (راهِ انحرافی، بیراهه) هستند، به شرطِ این‌که بر این باور باشند که آن‌ها را سریع‌تر یا راحت‌تر به هدف خواهد رساند. آن‌ها می‌توانند موقتاً از مصرفِ آن‌چه آماده‌ی استفاده است چشم‌پوشی کنند، به این شرط که به این نتیجه برسند این سرمایه‌گذاری (تأخیر در مصرف) منجر به افزایشِ مصرف‌شان در آینده خواهد شد. آن‌ها ممکن است به یک فرصتِ عالی نه بگویند، به این امید که بتوانند در آینده از فرصتی عالی‌تر بهره‌مند شوند. از نظرِ رفتارشناسان‌[۹]ethologists، داشتنِ این ظرفیت، معرفِ «هوشمندی»[۱۰]intelligence است؛ مفهومی که با «عقلانیتِ ابزاری»[۱۱]instrumental rationality ماکس وِبرِ پیوندِ نزدیکی دارد.

نظریه‌ی اقتصادی[۱۲]economic theory نیز با این تِز هماهنگ است؛ چرا که رفتارِ عقلانی را رفتاری می‌داند که هدفش بیشینه کردنِ یک ارزشِ[۱۳]val‍ue معین است. البته اصلِ بیشینه‌سازی[۱۴]principle of maximization را باید به صورتِ جهانی[۱۵]global یا مطلق، و نه صرفاً محلی[۱۶]local یا نسبی، در نظر گرفت. فرض کنید بر فرازِ قله‌ی کوهی ایستاده‌ایم و از آن‌جا به قله‌ی بلندتری می‌نگریم. ارتفاعِ جایی که ایستاده‌ایم از لحاظِ محلی بیشینه‌ است (تعریفِ قله)، اما اگر هدفمان بیشینه‌سازیِ محلیِ ارتفاع نباشد، لازم است ابتدا از این کوه پایین برویم تا سپس بتوانیم از کوهِ بعدی صعود کنیم و به قله‌ی بلندتری برسیم. عکسِ این روی‌کرد را می‌توان در «سفسطه‌ی گامِ اول»[۱۷]first-step fallacy یافت: موفقیت‌هایِ ناچیز لزوماً مقدمه‌ی موفقیت‌هایِ بزرگ نیستند. مثلاً اگر هدف‌تان رسیدن به کره‌ی ماه باشد و بتوانید خودتان را به بالایِ یک درخت برسانید، در این صورت نه تنها یک گام به ماه نزدیک‌تر نشده‌اید، بلکه برایِ رسیدن به ماه ابتدا باید به سطحِ زمین بازگردید تا بتوانید روشِ موثرتری را برایِ رسیدن به ماه دنبال کنید.

لایبنیتز انسان را تنها موجودی می‌دانست که قادر است «یک گام به عقب بردارد تا بتواند جهشی رو به جلو انجام دهد»[۱۸]step back in order to leap forward. از نظرِ لایبنیتز این خصوصیتِ انسان، خداگونه است: خداوند با هدفِ ایجادِ بهترین دنیایِ ممکن، به شیطان اجازه‌ی حضور و فعالیت داد. اگر چنین نمی‌کرد و دنیایی بدونِ حضورِ شیطان می‌ساخت، در تحلیلِ نهایی، دنیا به مراتب بدتر می‌شد. از نظرگاهِ خالقِ یکتا، که نگاهی کل‌نگر و جامع دارد، وجودِ شیطان هزینه‌ای[۱۹]sacrifice است که ضرورتاً برایِ رسیدن به خوبیِ بزرگ‌تر تحمل می‌شود. هزینه‌ای که حکمِ «بی‌راهه» [برایِ رسیدن به هدفی اصلی‌تر] را دارد.

سه مفهومِ «عقلانیتِ ابزاری»، «عقلانیتِ اقتصادی» و «توجیهِ حضورِ شیطان» قرابتِ زیادی با هم دارند و بنیادِ منطقِ مدرن را تشکیل می‌دهند. عقلانیتِ اقتصادی در درجه‌ی اول یک اقتصادِ اخلاقی[۲۰]moral economy است و شاملِ مدیریتِ عقلانیِ «هزینه»[۲۱]sacrifice می‌شود. هزینه در واقع همان «هزینه‌ی تولید»[۲۲]production cost است، بی‌راهه‌ای که برایِ دستیابی به حداکثرِ خوبی اجتناب‌ناپذیر است.

نقدِ ایوان ایلیچ از جامعه‌ی صنعتی به ما نشان می‌دهد که منطقِ مدرن، که ریشه در ظرفیتِ ما در انتخابِ بیراهه برایِ رسیدن به بهره‌وری یا بارآوریِ[۲۳]productivity بیشتر دارد، می‌تواند عنان از دست دهد و به شدت «پادبهره‌ور»—مخربِ بهره‌وری[۲۴]counterproductive—گردد. این دگردیسیِ عقلانیت به بی‌خردی نیز به نوبه‌ی خود ریشه‌هایِ مذهبی دارد.

خطری که افرادی که با نیتِ رسیدن به هدفی والاتر، به سراغِ بیراهه می‌روند را تهدید می‌کند این است که دچارِ حواس‌پرتی شوند. آن‌ها ممکن است فراموش کنند که در بیراهه هستند و بیراهه را با راهِ اصلی اشتباه بگیرند. اگر قرار است گامی که به عقب بر می‌دارید منجر به چند گامِ رو به جلو شود حتماً باید نگاه‌تان را رویِ هدفِ اصلی‌تان ثابت نگاه دارید. اگر هنگامی که گامِ رو به عقب را بر می‌دارید نگاه‌تان را نیز به عقب برگردانید، این خطر را به جان می‌خرید که هدف‌تان را به کلی فراموش کنید و عقب‌نشستنِ خود را نوعی پیشرفت قلمداد کنید. به عبارتِ دیگر، ممکن است «وسیله» را به جایِ «هدف» اشتباه بگیرید. در این صورت، عقلانیت به پادبهره‌وری منجر می‌شود و به شکنجه‌ی تانتالوس[۲۵]torture of Tantalus شبیه می‌شود[آ]تانتالوس، در اسطوره‌های یونان پسر زئوس و پلوتون (اساطیر روم) است. او با دیونه ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد، پلوپس، نیوبه و بروتئاس. به مجلس شام خدایان دعوت شد اما شام و شراب را ربود و اسرار خدایان را برای انسان‌های فانی فاش کرد. درمهمانی خود نیز برای آزمون خرد خدایان، پسرش پلوپس را قطعه قطعه کرد و پخت. همه خدایان جز دمتر که شانه پلوپس را خورد، به حیله او پی بردند و پلوپس را به زندگی بازگرداندند و شانه‌اش را از عاج ساختند. تانتالوس به شکنجه ابدی در هادس محکوم شد. او در رودخانه‌ای ایستاده بود که آب تا چانه‌اش بالا آمده بود اما تا می‌خواست آب بنوشد، آب خشک می‌شد و بر بالای سرش درخت میوه‌ای بود که تا می‌خواست میوه‌ای بچیند باد میوه‌ها را می‌برد و سنگ بزرگی نیز همواره بر بالای سرش از ریسمانی آویزان بود..

ارزشِ مصرفی[۲۶]use value را می‌توان به دو شیوه‌ی مختلفِ تولید ایجاد کرد: خودبَسَنده (خودوَند)[۲۷]autonomous و ناخودبَسَنده (ناخودوَند)[۲۸]heteronomous. به عنوانِ مثال آموختن ممکن است به صورتِ فی‌البداهه و بدونِ برنامه‌ریزیِ قبلی و در محیطی که تخیل و خلاقیت را تحریک می‌کند رخ دهد؛ در عینِ حال می‌تواند از طریقِ دریافتِ راهنمایی از معلمِ حقوق‌بگیر و مطابقِ برنامه‌ی درسیِ از پیش‌تعیین شده رخ دهد. شخص می‌تواند سلامتیِ خود را از طریقِ اتخاذِ شیوه‌ی زندگیِ فعال و شاداب تأمین کند؛ و در عینِ حال می‌تواند در صورتِ بروزِ بیماری سلامتی‌اش را از طریقِ مراجعه به خدماتِ پزشکِ آموزش‌دیده جویا شود. فرد می‌تواند رابطه‌اش با فضا و مکانی که در آن سکنی گزیده را از طریقِ استفاده از روش‌هایِ کم‌سرعتِ جاپیمایی[۲۹]locomotion مانندِ پیاده‌روی یا دوچرخه‌سواری شکل دهد؛ در عینِ حال او می‌تواند رابطه‌ا‌ی ابزاری با فضا و مکان برقرار کند و با هدفِ عبور هر چه سریع‌تر از میانِ آن از حمل و نقل موتوری استفاده کند. فرد می‌تواند به شخصِ دیگری که از او درخواستِ یاری کرده مستقیماً کمک کند؛ در عینِ حال او می‌تواند او را به دریافتِ خدماتِ حرفه‌ای هدایت کند.

برخلافِ محصولاتی که توسطِ شیوه‌هایِ ناخودبسنده تولید[۳۰]heteronomous mode of production می‌شوند، آن‌چه توسطِ شیوه‌هایِ خودبسنده تولید می‌شود را معمولاً نمی‌توان اندازه‌گیری، ارزیابی، مقایسه، یا تجمیع کرد. در نتیجه نقش و اهمیتِ شیوه‌‌ی تولیدِ خودبسنده خارج از حوزه‌ی دسترسِ اقتصاددان‌ها باقی می‌ماند و به همین دلیل هم در شاخص‌هایی نظیرِ تولیدِ ناخالصِ ملی[۳۱]Gross National Product لحاظ نمی‌شود. این نکته به این معنا نیست که شیوه‌ی تولیدِ ناخودبسنده ذاتاً مضر است. به هیچ‌ وجه. دقیقاً برعکس. اما پرسشِ مهمی که ایلیچ ارائه می‌دهد نوعِ رابطه‌ی این دو نوع تولید با یکدیگر است. هیچ‌کس منکرِ این نیست که تولیدِ ناخودبسنده‌ می‌تواند ظرفیتِ خودبسنده‌ی افرادِ جامعه را برایِ تولیدِ ارزشِ مصرفی بالا ببرد. مدرسه‌ها نقشِ مهمی در آموزش دارند، همان‌طور که نقشِ نهادِ پزشکی برایِ سلامتی مهم است و غیره. اما ناخودبسندگی[۳۲]heteronomy یک بیراهه است. بیراهه‌ای که قرار است ما را به صورتِ موقت از خودبسندگی دور کند، بلکه بتوانیم به خودبسندگیِ بیشتر و بهتری دست یابیم. اما هم‌افزاییِ مثبت[۳۳]positive synergy بینِ این دو شیوه‌ی تولید فقط تحتِ شرایطِ بسیارِ ویژه‌ای میسر می‌شود. خارج از این آستانه‌هایِ بحرانیِ معین، تولیدِ ناخودبسنده به بازآراییِ کاملِ محیطِ فیزیکی، نهادین[۳۴]institutional و نمادینِ[۳۵]symbolic یک جامعه منجر می‌شود که نتیجه‌ی آن تخریب و ناکامیِ ظرفیت‌هایِ خودبسنده‌‌ی آن است. این اتفاق به نوبه‌ی خود چرخه‌ی رذیلتی[۳۶]vicious circle را ایجاد می‌کند که ایلیچ آن‌را «پادبهره‌وری» می‌نامد. با فلج شدنِ خودبسندگیِ انسان، تقاضا برایِ جایگزین‌هایِ ناخودبسنده به شدت افزایش می‌یابد. این افزایشِ تقاضا از یک سو به افراد کمک می‌کند تا بتوانند زندگی در جهانی که روز به روز بیگانه‌تر می‌شود را تحمل کنند؛ ولی به طورِ همزمان شرایطی که وجودِ آن‌ها را ضروری ساخته را تقویت می‌کند. این فرایند به نوبه‌ی خود نتیجه‌ی تناقض‌آمیزی دارد. از آستانه‌ی بحرانیِ معینی که عبور کنیم، هر چه تولیدِ ناخودبسنده‌‌ فراگیرتر می‌شود به مانعی بزرگ‌تر برایِ تحققِ اهدافِ تعریف‌ شده‌ی خودش بدل می‌گردد. چنین است که پزشکی منجر به تخریبِ سلامتی می‌شود، آموزش ما را احمق می‌سازد، حمل و نقلِ موتوری ما را فلج می‌کند، ارتباطات ما را کور و کر می‌کند، اطلاعات معنا را نابود می‌کند، و سوخت‌هایِ فسیلی امتدادِ حیاتِ رویِ زمین را به مخاطره‌ی جدی می‌اندازند.

ایلیچ معتقد بود (یا به صورتِ‌ سمبولیک چنین بیان می‌کرد) که این پدیده‌ی شتاب‌ناکِ خودبی‌سامان‌سازی[۳۷]self-deregulation و این واکنش‌هایِ زنجیره‌ایِ بی‌مهار را تنها می‌توان به کمکِ اصطلاحاتِ مذهبیِ عاریت گرفته شده از اسطوره‌هایِ یونانی درک کرد: حسادتِ خدایان آن‌ها را وادار ساخت تا انسان‌هایی که به گناهِ غرور آلوده شده بودند را از طریقِ فرستادنِ الهه‌ی انتقام، نمسیس[۳۸]Nemesis، تنبیه کنند. آیا ایلیچ واقعاً چنین باوری داشت؟ البته که نه. اما او معتقد بود که اسطوره‌هایِ سنتی قادر بودند حدودی برای شرایطِ انسانی تعریف کنند. تقدس‌زدایی از جامعه یا آن‌چه ماکس وبِر آن‌را افسون‌زدایی از جهان[۳۹]disenchantment می‌نامد به شکلی ناگزیر به غرور ختم می‌شود که مجازاتِ آن پادبهره‌وری است.

به عنوانِ یک مثال اجازه دهید به «کار»[۴۰]work اشاره کنم. منظورم از کار در این‌جا فعالیتِ مرتبط با شیوه‌ی ناخودبسنده‌ی تولید است (انواعِ شغل در جامعه‌ی صنعتی). کار به این معنا نمونه‌ی بی‌نظیری از بیراهه‌ی تولید[۴۱]detour of production است. کار در ذاتِ خود نوعی هزینه‌ی تولید است. به همین دلیل منطقِ اقتصادی در تلاش برایِ کمینه‌‌سازیِ آن است. اما این بیراهه‌ی تولید در جوامعِ صنعتی و به واسطه‌ی تقسیمِ کارِ افراطی که شاخصه‌ی آن‌ها است به کلی از معنایِ اصلیِ خود (بیراهه، فرع) منحرف شده و به هدف بدل گشته است: ایجادِ کار، به خودیِ خود، به هدفِ تولیدِ صنعتی تبدیل شده است (نه این‌که صرفاً وسیله‌ای برایِ تولیدِ بهترِ صنعتی باشد). آیا کار یک ورودی برایِ تولیدِ صنعتی است، یا عالی‌ترین خروجیِ آن؟ به همین دلیل برخی از اشکالِ تولید که معمولاً زاید یا حتی مضر تشخیص داده می‌شوند ادامه می‌یابند، با این توجیه که آن‌ها می‌توانند برایِ جامعه کار تولید کنند. کهنه‌گیِ عمدیِ اشیاء[۴۲]planned obsolescence، چپاولِ منابعِ طبیعیِ تجدیدناپذیر، مصرفِ بیهوده‌ی انرژی و آلوده‌سازیِ بی‌پروایانه‌ی محیطِ زیست. هیچ‌کس جرات نمی‌کند اقدامِ موثری برایِ پایان دادن به آن‌ها انجام دهد، چرا که آن‌ها تضمین کننده‌ی «کار» هستند. همه‌ی این‌ها مجاز می‌شوند، چرا که انگار مهم‌ترین هدفِ جامعه‌ی صنعتی تولیدِ بیراهه‌ی تولید، یعنی کار در قامتِ «شغل» است.

ایلیچ به ما می‌آموزد که تولیدِ ناخودبسنده‌ و کارِ مرتبط با آن به فارماکونِ یونانی[۴۳]pharmakon می‌مانند؛ همزمان هم زهرند و هم پادزهر.

هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیست‌محیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر می‌شوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، درباره‌شان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بی‌قید‌ و شرطِ محتوای آن‌ها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری به‌وجودآورندگان‌شان نیست.


  1. Ivan Illich 

  2. detour of production 

  3. Calvinist ethics 

  4. Leibniz 

  5. Theodicy 

  6. capacity to make detours 

  7. means 

  8. ends 

  9. ethologists 

  10. intelligence 

  11. instrumental rationality 

  12. economic theory 

  13. val‍ue 

  14. principle of maximization 

  15. global 

  16. local 

  17. first-step fallacy 

  18. step back in order to leap forward 

  19. sacrifice 

  20. moral economy 

  21. sacrifice 

  22. production cost 

  23. productivity 

  24. counterproductive 

  25. torture of Tantalus 

  26. use value 

  27. autonomous 

  28. heteronomous 

  29. locomotion 

  30. heteronomous mode of production 

  31. Gross National Product 

  32. heteronomy 

  33. positive synergy 

  34. institutional 

  35. symbolic 

  36. vicious circle 

  37. self-deregulation 

  38. Nemesis 

  39. disenchantment 

  40. work 

  41. detour of production 

  42. planned obsolescence 

  43. pharmakon 


  1. آ) تانتالوس، در اسطوره‌های یونان پسر زئوس و پلوتون (اساطیر روم) است. او با دیونه ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد، پلوپس، نیوبه و بروتئاس. به مجلس شام خدایان دعوت شد اما شام و شراب را ربود و اسرار خدایان را برای انسان‌های فانی فاش کرد. درمهمانی خود نیز برای آزمون خرد خدایان، پسرش پلوپس را قطعه قطعه کرد و پخت. همه خدایان جز دمتر که شانه پلوپس را خورد، به حیله او پی بردند و پلوپس را به زندگی بازگرداندند و شانه‌اش را از عاج ساختند. تانتالوس به شکنجه ابدی در هادس محکوم شد. او در رودخانه‌ای ایستاده بود که آب تا چانه‌اش بالا آمده بود اما تا می‌خواست آب بنوشد، آب خشک می‌شد و بر بالای سرش درخت میوه‌ای بود که تا می‌خواست میوه‌ای بچیند باد میوه‌ها را می‌برد و سنگ بزرگی نیز همواره بر بالای سرش از ریسمانی آویزان بود. 

برو بالا