آیا تحصیلات به ذات خود ارزشمند است؟ آیا اینکه معلومات خودمان را به واسطهی درس خواندن بیشتر کنیم لزوماً به معنای این است که کار خوب و مفیدی انجام دادهایم؟ از نظر «دیوید اُر»[۱]David Orr، مفهوم تحصیلات – دست کم به آن معنی که امروز آنرا میشناسیم – باید واکاوی و نقد شود. مقالهی اصلی در سال ۱۹۹۱ منتشر شده است[۲]Orr, D. What Is Education For? Context Institute 52 (1991)..
مترجم: روزبه فیض
اگر امروز یک روز کاملا معمولی در سیارهی ما زمین باشد، باید انتظار داشته باشیم که ۲۹۷ کیلومتر مربع از جنگلهای بارانی[۳]rainforest را از دست بدهیم. یعنی با نرخی در حدود یک هکتار در ثانیه. در ضمن ما ۱۸۴ کیلومتر مربع از زمینهای مفیدمان را – در نتیجهی سوء مدیریت و ازدیاد جمعیت – به گسترش کویر خواهیم باخت. امروز بین ۴۰ تا ۱۰۰ گونهی زیستی را برای همیشه از دست خواهیم داد – منقرض میشوند – بی آنکه کسی بداند این عدد ۴۰ است یا ۱۰۰. امروز جمعیت کرهی زمین ۲۵۰ هزار نفر افزایش مییابد. امروز ما ۲۷۰۰ تن مواد کلروفلوروکربنی[۴]chlorofluorocarbons و ۱۵ میلیون تن کربن به جو زمین اضافه خواهیم کرد. امشب زمین اندکی گرمتر و دریاهایش اسیدیتر خواهند بود و رشتهی حیات اندکی نازکتر خواهد شد.
واقعیت امروز این است که بسیاری از چیزهایی که سلامتی و کامیابی شما در آینده به آن بستگی دارد در معرض خطر جدی قرار دارند: تعادل و پایداری آب و هوا، تابآوری[۵]resilience و بهرهوری[۶]productivity سیستمهای طبیعی[۷]natural systems، زیبایی طبیعی جهان و تنوع زیستی[۸]biological diversity.
شایان ذکر است که این کارها توسط آدمهای نادان انجام نمیشود بلکه عمدتاً نتیجهی کار آدمهای تحصیل کرده است که دارای مدارک مختلف در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا هستند. سال گذشته، «اِلی ویزل»[۹]Elie Wiesel در انجمن جهانی[۱۰]Global Forum مسکو به نکتهی مشابهی اشاره کرد. او گفت طراحان و عاملان هولوکاست وارثان کانت و گوته بودند. در آن دوران از بسیاری جهات، آلمانیها در شمار تحصیلکردهترین مردمان زمین بودند. اما تحصیلات آنها نتوانست به صورت موثری در مقابل بَربریّت بایستد. مشکل تحصیلات آنها چه بود؟ به عقیدهی ویزل «آنها به جای ارزشها، به نظریهها توجه کردند؛ به جای انسانیّت، روی مفاهیم متمرکز شدند؛ به جای آگاهی بر انتزاع، و به جای پرسش بر پاسخ تاکید کردند. آنها به ایدئولوژی و کارایی بیشتر از وجدان بها دادند».
همین حرفها را دربارهی شیوهای که سیستم آموزشیمان به ما یاد داده تا دربارهی جهان طبیعی بیاندیشم نیز میتوان گفت. اینکه تنها نمونهی مردمانی که موفق شدهاند برای مدتهای مدیدی به صورت پایدار در این سیاره زندگی کنند امکان خواندن یا نوشتن نداشتهاند یا مانند آمیشها[۱۱]Amish ارزش ویژهای برای مطالعه کردن قائل نبودند، موضوع کم اهمیتی نیست. منظور من این است که تحصیلات به خودی خود تضمینکنندهی شایستگی، حکمت، حَزم و دوراندیشی نیست. هر چه از این نوع آموزش [که امروز شاهدش هستیم] بیشتر داشته باشیم مشکلاتمان عمیقتر خواهد شد. حرفهایی که میزنم در دفاع از بیسوادی یا جهل نیست، بلکه به این معناست که ما باید ارزش تحصیلات را با معیارهای جدیدی بسنجیم. آموزشی که برای رشد شایستگی و بالا بردن توانایی بقاء انسان موثرتر باشد ارزشمندتر است. هر نوع تحصیلاتی نمیتواند به ما برای حل معضلهایی که پیش رویمان قرار دارند کمک کند، بلکه یک گونهی مشخص از تحصیلات مورد نیاز ماست.
روشهای عاقلانه، هدفهای جنونآمیز
اما چه شد که فرهنگ و آموزش معاصر راه را به بیراهه رفتند؟ ادبیّات میتواند ما را در این زمینه راهنمایی کند: «فاوستِ کریستوفر مارلو»[۱۲]Christopher Marlowe’s Faust که روحش را به خاطر دانش و قدرت فروخت؛ «دکتر فرانکشتاینِ مری شلی»[۱۳]Mary Shelley’s Dr. Frankenstein که نخواست مسئولیت آنچه خلق کرده بود را به عهده بگیرد و «کاپتان آهابِ هِرمان مِلویل»[۱۴]Herman Melville’s Captain Ahab که گفت «همهی روشهای من عاقلانهاند اما نیّت و هدف من جنونآمیز است» نمونههای روشنگری هستند. در این شخصیتهاست که ما با ذات سائقهی مدرن برای سلطه یافتن بر طبیعت رو به رو میشویم.
از لحاظ تاریخی، پیشنهاد «فرانسیس بیکن» مبنی بر آشتی بین معرفت و قدرت، پیشاپیشْ خبر از اتّحاد معاصر بین دولت، کسب و کار و دانش را داده بود. اتّحادی که فساد و شوربختی زیادی با خود به همراه آورده است. متمایز کردن و برتری دادن خِرَد توسط گالیله، پیشاپیش خبر از سلطهی ذهنِ تحلیلگر[۱۵]analytical mind بر ذهنی که مولّد خلاقیت، طنز و تمامیّت[۱۶]wholeness است داده بود. و ریشهی جدایی رادیکال «ذهن» و «جسم» را در معرفتشناسی دکارت باید جستجو کرد. این سه نفر به کمک یکدیگر بنیاد سیستم آموزشی مدرن را نهادند. بنیادهایی که اکنون در هالهای از جنس اسطورهها (myths) فرو رفتهاند. اسطورههایی که آنها را بدون چون و چرا پذیرفتهایم.
اجازه دهید به شش تا از این اسطورهها اشاره کنم.
اولین اسطوره این است: «جهل یک مشکل قابل حل است»[۱۷]ignorance is a solvable problem. اما جهل یک مشکل حل شدنی نیست، بلکه بخشی لاینفک از وضعیت انسانی است. توسعهی دانش همواره منجر به توسعهی نوعی از جهل نیز میشود. در سال ۱۹۳۰، بعد از اینکه «توماس میجلی پسر»[۱۸]Thomas Midgely Jr. کلروفلوئوروکربنها (CFC) را کشف کرد، آنچه قبلاً فقط بخش ناچیزی از جهل ما بود تبدیل به یک شکاف مرگبار در معرفت ما از درک زیستکره گردید. تا اوایل دههی ۱۹۷۰ به ذهن هیچکس نرسید که بپرسد «این مادّه روی چه چیزهایی چه تاثیرهایی میگذارد؟». تا برسیم به دههی ۱۹۹۰، کلروفلوئوروکربنها لایهی اوزون را در سراسر زمین نازکتر کرده بودند. کشف کلروفلوئوروکربنها منجر به افزایش دانش ما شد؛ اما همراه با آن جهل ما نیز افزایش یافت، چنانکه محیط یک دایرهی در حال رشد، افزایش مییابد.
دومین اسطوره این است: «اگر دانش و فنآوری ما به حد کافی برسد توانایی مدیریت سیارهی زمین را به دست خواهیم آورد»[۱۹]with enough knowledge and technology we can manage planet Earth. «مدیریتِ سیاره» به گوش ما قشنگ میآید و با شیفتهگیمان به نمایشگرهای دیجیتال، کامپیوترها، کلیدها و شمارهگیرها جور در میآید. اما پیچیدگیهای زمین و سیستمهای حیاتی آن هرگز به صورتی ایمن قابل مدیریت نخواهند بود. ما هنوز چیز زیادی دربارهی اکولوژی چند سانتیمتر بالایی خاک سطحی[۲۰]topsoil نمیدانیم، همانطور که دربارهی روابط آن با سیستمهای بزرگترِ زیستکره[۲۱]biosphere چندان نمیدانیم.
اما آنچه ما شاید بتوانیم مدیریتش کنیم «خودمان» هستیم: خواستهها، اقتصادها، سیاستها و جوامعمان را. در عوض همهی حواس ما به مدیریت کردن سیاره است تا شاید بتوانیم از گرفتن تصمیمهای سختی که تدبیر، اخلاق و عقل سلیم میطلبند پرهیز کنیم. اینکه ما خودمان را به گونهای سازمان دهیم که نیازهایمان در این سیارهی محدود جا بگیرد به مراتب عقلانیتر از آن است که تلاش کنیم سیاره را مطابق آرزوها و خواستههای بیپایانمان تغییر دهیم.
سومین اسطوره این است: «دانش ما در حال افزایش یافتن است و به واسطهی آن نیکی بشری افزایش مییابد». ما شاهد انفجار اطلاعات هستیم، به این معنا که دادهها، واژهها و مطالب با سرعتی زیاد در حال افزایش یافتن هستند. اما این انفجار را نباید با افزایش معرفت و بینش[۲۲]knowledge and wisdom – که نمیتوان به سادگی آنها را سنجید – اشتباه گرفت. اگر بخواهیم با خودمان روراست باشیم، دقیقتر آن است که اذعان کنیم دانش و معرفت ما در برخی حوزهها در حال افزایش است در حالی که برخی دیگر از انواع دانش و معرفت در حال از دست رفتن هستند. همانطور که «دیوید اِرنفلد»[۲۳]David Ehrenfeld اشاره میکند بسیاری از دپارتمانهای زیستشناسی دیگر عضو هیأت علمی جدیدی در حوزههای «سامانهشناسی زیستشناختی»[۲۴]systematics، دانشِ ردهبندی[۲۵]taxonomy یا پرندهشناسی[۲۶]ornithology استخدام نمیکنند. به عبارت دیگر، به خاطر تاکید بیش از حدی که اخیراً روی زیستشناسی مولکولی[۲۷]molecular biology یا مهندسی ژنتیک[۲۸]genetic engineering – که حوزههای تحقیق سودآورتر اما نه لزوما مهمتری هستند – شده است دانشهای مهمی در حال از دست رفتن هستند. یک قرن از زمانی که «آلدو لئوپولد»[۲۹]Aldo Leopold از ضرورت توسعهی دانشی به نام «علم بهداشت و سلامت زمین»[۳۰]land health سخن گفت سپری شده است، حوزهای از دانش که ما هنوز فاقد آن هستیم.
اما آنچه در حال از دست رفتن است فقط مربوط به برخی حوزههای دانش نمیشود. ما دانشهای بومی[۳۱]vernacular knowledge را نیز از دست میدهیم. منظورم از دانشِ بومی، معرفتی است که مردمانِ یک سرزمین نسبت به محلهایشان[۳۲]places دارند. به زبان «بَری لوپِز»[۳۳]Barry Lopez:
ناچارم اذغان کنم که پدیدهای غریب، اگر نه خطرناک، در حال وقوع است. سال به سال از تعداد افرادی که تجربهی دست اولی نسبت به «زمین» دارند کاسته میشود. جمعیت روستایی به شهرها مهاجرت میکنند… در آستانهی ضایعهی از دست رفتن دانش شخصی و محلی – یعنی دانشی که علم واقعی جغرافیا و دانشی که در نهایت یک کشور باید به آن تکیه کند – هستیم. پدیدهای که نمیتوانم آنرا به خوبی توصیف کنم اما گمان میکنم شوم و نگران کننده است در حال ظهور کردن است.
چهارمین اسطوره پیرامون تحصیلات عالی است: «ما قادریم که تا حدّ قابل قبولی آنچه را که از هم گسستهایم به حالتِ اوّل بازگردانیم». در برنامهی درسی مدرن، ما دنیا را تکه تکه کردیم و نام آن ذرّهها و تکّهها را «رشته»[۳۴]disciplines و «گرایش»[۳۵]subdisciplines گذاشتیم. در نتیجه اغلب دانشآموزان و دانشجویان ما، بعد از ۱۲ یا ۱۶ یا ۲۰ سال تحصیل و بدون اینکه بینشی وسیع و همبسته از یکپارچهگی چیزها به دست آورده باشند از نهادهای آموزشی فارغالتحصیل میشوند. این مسأله هم برای شخص آنها و هم برای زمین عواقب جدی به همراه دارد. به عنوان مثال ما پیوسته اقتصاددانهایی تربیت میکنیم که ابتداییترین اصول «علم اکولوژی» را نمیدانند. شاید به همین دلیل باشد که در حساب و کتاب بودجهی ملی کشور، هزینههای مربوط به «فقیرتر شدن زیستی»[۳۶]biotic impoverishment، «فرسایشِ خاک»[۳۷]soil erosion، مواد سمیای که وارد هوا یا آب[۳۸]poisons in the air or water میشوند یا «تحلیل یافتن منابع»[۳۹]resource depletion را لحاظ نمیکنیم. ما درآمد حاصل از فروش یک تن گندم را به تولید ناخالص ملیمان اضافه میکنیم در حالی که فراموش میکنیم سه تن خاک سطحیای که طی تولید این مقدار گندم از دست رفته را از آن کم کنیم. تصوّر ما از ثروتمان بسیار اغراقآمیز است، چرا که تحصیلاتِ ناکارآمد باعث شده بتوانیم خودمان را فریب دهیم.
پنجمین افسانه چنین است: «هدف آموزش و پرورش این است که ابزارهایی برای تعالی و موفقیت به شما اعطا کند». این اسطوره را «توماس مرتون»[۴۰]Thomas Merton اینطور توصیف کرده است: «تولیدِ انبوهِ افرادی که تنها کاری که از عهدهشان بر میآید مشارکت در حلِّ جدولهای کلمات متقاطع پیچیده اما کاملا تصنعی است». وقتی از او خواستند که دربارهی موفقیّت خودش بگوید پاسخ داد: «باید بگویم که موفقیّت من در تألیف یک کتاب پرفروش کاملاً تصادفی بوده است، آن هم در اثر بیتوجهی و سادهلوحی من. من نهایت تلاشم را خواهم کرد که دیگر چنین کاری انجام ندهم». توصیهی او به دانشجوهایش چنین بود: «هر چیزی که دلتان میخواهید بشوید: دیوانه، میخواره، حرامزاده در هر شکل و فرمی که مایل هستید. اما به هر قیمتی که شده از یک چیز دوری کنید: موفقیت».
واقعیّت ساده این است که سیّارهی زمین نیازی به آدمهای «موفق» بیشتری ندارد. اما به شدّت محتاج فعالان صلح، شفا دهندهها، راویان، مرمّتگران و عشّاق است. او به مردمانی نیاز دارد که در محلّههای خود خوب زندگی میکنند. آدمهایی میخواهد که از شهامت اخلاقی کافی برخوردار باشند تا در مبارزه برای ساختن جهانی قابل سکونت و انسانی شرکت کنند. و این چیزها ارتباط چندانی با تعریفی که فرهنگ ما از «موفقیّت» ارائه میدهد ندارند.
آخرین اسطوره به ما میگوید «فرهنگ ما نمایندهی اوج دستاوردهای بشری است: ما – و فقط ما – مدرن، صاحب فنآوری و توسعهیافته هستیم». این البته نشانهی بدترین نوع تکبّر فرهنگی و خوانِش بسیار نادرستی از تاریخ و انسانشناسی است. اخیراً این نگرش به صورت دیگری خود را نشان داده است: «ما در جنگ سرد پیروز شدیم و برتری سرمایهداری بر کمونیسم قطعی شده است. کمونیسم شکست خورد چون به ازای هزینهای بسیار گزاف تولید بسیار اندکی داشت». اما سرمایهداری هم شکست خورده است، چرا که بسیار زیاد تولید میکند، بسیار کم تقسیم میکند و اینکار را به بهایی بسیار گزاف برای فرزندان و نوههایمان انجام میدهد. سرمایهداری شکست خورده است، چرا که اخلاقیات را کاملا تخریب میکند. دنیای ما آنگونه که مبلغان و سیاستمداران، بیثمرانه توصیف میکنند شاد نیست. ما دنیایی ساختهایم که در آن جمعیت عیّاش معدودی بهرهی زیادی از ثروت آن میبرند در حالی که بر شمار طبقههای فقیر آن روز به روز افزوده میشود. بدترین جلوهی این جهان را باید در خیابانهای پر از مواد مخدر، خشونتهای بیمعنا، آشوب و ناآرامی و ناامیدانهترین اشکال فقر آن یافت. واقعیت این است که ما در فرهنگی رو به زوال زندگی میکنیم. به زبان «ران میلر»[۴۱]Ron Miller, editor of Holistic Review:
فرهنگ ما توجهی به بهترین و شریفترین بخشهای روح انسانی نمیکند؛ بذر بینش، تخیل و حساسیت نسبت به زیباییها یا معنویات را نمیکارد و مشوق مهربانی، سخاوت، مراقبت و محبت نیست. در دهههای پایانی قرن بیستم، جهانبینی «اقتصادمحور، تکنوکراتیک و دولتمحور» تبدیل به هیولایی شده است که توانایی عشقورزیدن و ستودن زندگی را در روح انسان تخریب میکند.
هدف تحصیلات چه باید باشد؟
اگر قرار باشد که آموزش و پرورش توانایی ما را برای بقاء در زیستکره افزایش دهد، آنگاه نهادهای فعلی آموزش و پرورش را باید مورد بازاندیشی قرار دهیم. اجازه دهید در این زمینه شش اصل مهم پیشنهاد دهم.
اصل اول: «هر نوع آموزشی، خواه ناخواه نوعی آموزش زیست محیطی است»[۴۲]all education is environmental education. با انتخاب محتوای آموزشی و شمول یا عدم شمول مطالب گوناگون ما به محصّلان میآموزیم که بخشی از جهان طبیعی هستند، یا برعکس بخشی مجزا از آنند. به عنوان مثال اگر در محتوای آموزش «درس اقتصاد» چیزی دربارهی قوانین ترمودینامیک و اکولوژی نگنجانیم، در واقع این درس مهم را به محصّلان میدهیم که فیزیک و اکولوژی هیچ ارتباطی با اقتصاد ندارند. اما این صد در صد نادرست است. همین را دربارهی رشتههای مختلف و قسمتهای دیگر برنامهی آموزشی[۴۳]curriculum نیز میتوانیم بگوییم.
اصل دوم: این اصل برگرفته از مفهوم یونانی «پایدیا»[۴۴]paideia است. «هدف آموزش و پرورش تسلط یافتن بر موضوع درس[۴۵]subject matter نیست، بلکه هدف آن تسلّط فرد بر خود است». موضوع درس فقط یک ابزار است. همانطور که برای تراشیدن یک قطعه سنگ مرمر میتوانیم از چکش یا اسکنه استفاده کنیم، میتوانیم برای شکل دادن شخصیتمان از ایدهها و معلومات استفاده کنیم. آموزش و پرورش ما معمولاً بین هدفها و وسیلهها سردرگم است، گویی هدفِ ما از تحصیلات این است که ذهنِ محصّل را با انواع و اقسام حقایق، مهارتها، روشها و اطلاعات پر کنیم بدون اینکه توجه کنیم چگونه و با چه تاثیراتی از آنها استفاده خواهد شد. یونانیها بهتر از ما میدانستند.
اصل سوم: «کسب دانش با خود مسئولیت به همراه میآورد، مسئولیت اینکه مطمئن شویم از آن به خوبی در جهان استفاده میشود». نتیجهی بخش بزرگی از تحقیقات معاصر شباهت زیادی به آنچه «ماری شلی»[۴۶]Mary Shelley پیشبینی کرد دارد: هیولاهای تکنولوژی و محصولات جانبیاش که نه تنها هیچکس مسئولیتشان را به عهده نمیگیرد، بلکه حتی از کسی انتظار نداریم که مسئولیت آنها را بپذیرد. مسئولیت «کانالِ لاو»[۴۷]Love Canal با کیست؟[آ]کانال لاو ناحیهای در ایالت نیویورک در نزدیکی آبشار نیاگاراست که یک شرکت شیمیایی آمریکایی در اوسط قرن بیستم بیش از ۲۲۰۰۰ تن زبالهی سمّی در خاکِ آن دفن کرد. تلاشهای بعدی برای مسکونی کردن این منطقه به رسوایی و شکست انجامیده است. امروز این منطقه هنوز غیرقابل سکونت است. به گفتهی یک مقام ادارهی بهداشت شهر نیویورک کانال لاو نمونهای ملّی از شکست ما در نشان دادن دغدغه برای نسلهای آتیمان است. چرنوبیل چطور؟ تخریب لایهی اوزون چطور؟ نشت نفتی «والدز»[۴۸]Valdez oil spill چطور؟ علت رخ دادن این تراژدیها دانشهایی بود که خلق شده بودند بدون اینکه نهایتاً کسی در قبال کاربرد آنها مسئول باشد. این موضوع را میتوانیم در سایهی آنچه من «مشکلِ مقیاس»[۴۹]a problem of scale مینامم ببینیم. دانش ما برای انجام دادن کارهای گسترده و مخاطرهآمیز به مراتب از توانایی ما برای به کاربردن مسئولانهی آن پیشی گرفته است. خواه ناخواه بخشی از این دانش، مسئولانه به کار گرفته نخواهد شد، یعنی به شیوهای ایمن و در راستای اهداف خوب.
اصل چهارم: «فقط وقتی میتوانیم مدعی دانستن چیزی شویم که تأثیرات آن بر افراد و جوامعشان را درک کرده باشیم». من در «یانگتاون» واقع در ایالت اوهایو[۵۰]Youngstown, Ohio بزرگ شدهام. این شهر در اثر تصمیم شرکتها برای خارج کردن سرمایههایشان[۵۱]disinvest از اقتصاد منطقه آسیب زیادی دید. در این مورد خاص، فارغالتّحصیلان رشتهی مدیریت بازرگانی[۵۲]MBA که دربارهی روشهای مالکیت هرمی[۵۳]leveraged buyout، معافیتهای مالیاتی[۵۴]tax break و تحرّک سرمایه[۵۵]capital mobility آموزش دیده بودند، کاری را انجام دادند که هیچ ارتش تجاوزگری نمیتوانست انجام دهد: آنها به نمایندگی از چیزی به نام «سود و زیان نهایی»[۵۶]bottom line و با مصونیت کامل قضایی، یک شهر آمریکایی را نابود کردند. اما «سود و زیاد نهایی» یک جامعه شامل هزینههای دیگری نیز میشود. مثلا بیکاری، جرم، افزایش نرخ طلاق، مِی خوارگی، سوء استفاده از کودکان و زندگیهای ویران شده. در این نمونهی خاص، آنچه در دانشکدههای بازرگانی و اقتصاد به محصّلان آموزش داده بودند شامل ارزش «جوامع خوب»[۵۷]good communities یا هزینهی انسانی «عقلانیّت تنگنظرانهی اقتصادیای که کارایی و انتزاع اقتصادی را بر مردم و جوامع ترجیح میدهد» نبود.
اصل پنجم: پنجمین اصل را وامدار «ویلیام بلیک»[۵۸]William Blake هستم و به «اهمیّت جزئیات ویژه و برتری مثالها بر واژهها»[۵۹]the importance of “minute particulars” and the power of examples over words مربوط میشود. محصّلان ما دربارهی مسئولیتهای جهانی آموزش میبینند، در حالی که نهادهای آموزشی آنها معمولاً سرمایههایشان را به شیوههایی بسیار غیرمسئولانه به کار میگیرند. آنچه به محصّلان آموزش داده میشود عملاً چیزی جز «ریاکاری»[۶۰]hypocrisy و نهایتاً ناامیدی نیست. بدون اینکه کسی به آنها بگوید، دانشجویان یاد میگیرند که نمیتوانند بر شکاف ترسناک بین «واقعیت» و «ایدهآلها» غلبه کنند. ما عمیقاً به استادان و مدیرانی نیاز داریم که بتوانند الگوهایی از صداقت، دلسوزی و فرزانگی ارائه دهند. ما به نهادهای آموزشیای احتیاج داریم که توانایی به کار گرفتن کامل و بی کم و کاست ایدهآلها را در همهی فعالیتهای خود داشته باشند.
اصل ششم: به نظر من «شیوهای که در آن یادگیری رخ میدهد به همان اندازهی محتوای آموزشی درسها اهمیت دارد». «فرایند» بخش مهمی از یادگیری است. درسهایی که به صورت «نُطق»[۶۱]lecture ارائه میشوند انفعال را ترویج میکنند. کلاسهای درسی که در فضاهای داخلی[۶۲]indoor classes تشکیل میشوند این توهّم را تقویت میکنند که آموزش فقط در میان چهاردیواریها و مُنفک از «جهان واقعی»[۶۳]real world رخ میدهد. کالبد شکافی قورباغه در کلاس زیستشناسی درسهایی دربارهی طبیعت به محصلان میدهد که هیچ استادی هرگز قادر نیست با کلام بیان کند. معماری دانشکدهها «آموزش مجسمی» است که اغلب انفعال، تکگویی، سلطهجویی و مصنوعیت[۶۴]artificiality را تشویق میکند. حرف من این است که آنچه به دانشجویان آموزانده میشود به مراتب متنوعتر و ظریفتر از «محتوای درسهایشان» است.
تکلیفی برای دانشگاه
برای اینکه بتوانیم تحصیلات و آموزش و پرورش را با محک «پایداری» یا «پایایی»[۶۵]sustainability بسنجیم، چه کارهایی باید انجام دهیم؟ من چهار پیشنهاد میدهم. اول: به شما معلمها و استادها پیشنهاد میکنم در سراسر محیط دانشگاه و با همهی افراد دربارهی راههایی که میتوانید کارتان را انجام دهید گفتگو کنید. آیا چهار سال تحصیل در مقطع کارشناسی، فارغالتّحصیلان شما را به شهروندانِ بهتری برای سیارهی زمین تبدیل کرده یا اینکه آنها به بیان «وندل بری»[۶۶]Wendell Berry به «خرابکاران حرفهای دورهگرد»[۶۷]itinerant professional vandals تبدیل شدهاند؟ آیا این دانشگاه در توسعهی یک اقتصاد پایدار در این منطقه[۶۸]sustainable regional economy مشارکت میکند یا به بهانهی افزایش کارآیی[۶۹]efficiency آن را تخریب میکند؟
پیشنهاد دوم من این است که جریان همهی منابع مختلف[۷۰]resource flows به دانشگاه را مورد بررسی قرار دهید: غذا، انرژی، آب، مواد مختلف و زباله. دانشکدهها و دانشجوها همه با هم باید چاهها، معدنها، مزرعهها، گاوداریها و جنگلهایی که دانشگاه از آنها تغذیه میکند را مطالعه کنند. به همین ترتیب آنها باید بدانند زبالهها و پسماندهای دانشگاه به کجا میرود. همه با هم همکاری کنید و دنبال روشهایی باشید که بتوانید قدرت خرید دانشگاه را به سمت به کارگیری گزینههای بهتر سوق دهید؛ گزینههایی که به محیط زیست آسیب کمتری میرسانند، گازکربنیک و گازهای گلخانهای کمتری تولید میکنند، مواد سمی کمتری در آنها به کار گرفته شده و بازدهی انرژی بالاتر و استفاده از انرژی خورشیدی را تشویق میکنند. با همکاری هم به ساخته شدن یک اقتصاد پایدار در این منطقه کمک کنید. هزینههای غیرمستقیمی که به صورت دراز مدت بر منطقه تحمیل میشوند را کاهش دهید و به الگویی برای دانشگاههای دیگر تبدیل شوید. نتیجهی این نوع مطالعات باید در تار و پود برنامهی درسی گنجانیده شود: به کمک درسها، سمینارها، سخنرانیها و تحقیقات میانرشتهای[۷۱]interdisplinary. هیچ دانشجویی نباید بدون اینکه درک و توانایی تحلیل جریانهای ماده و انرژی[۷۲]resource flows را به دست آورده باشد فارغالتحصیل شود. هیچ دانشجویی نباید قبل از اینکه فرصت کافی برای مشارکت در یافتن راه حلهای واقعی برای مشکلات واقعی یافته باشد از دانشگاه خارج شود.
پیشنهاد سوم من مربوط به داراییها و سرمایهگذاریهای دانشگاه است. آیا سرمایهگذاریها بر اساس اصول والدز ((Valdez principles)) انجام میشوند؟ آیا در شرکتهایی که فعالیتهای مسئولانهای در راستای نیازهای جهان انجام میدهند سرمایهگذاری میشوند؟ آیا میشود بخشی از این داراییها را به منظور بالا بردن بازدهی مصرف انرژی و تکوین اقتصاد پایدار در سراسر این منطقه، به صورت بومی و در همین منطقه سرمایهگذاری کرد؟
و آخرین پیشنهاد من این است که «سواد اکولوژیک»[۷۳]ecological literacy را در اهداف آموزشی دانشگاه و برای همهی دانشجویان بگنجانید. هیچ دانشجویی نباید بدون درک مقدماتی مفاهیم زیر از این دانشگاه یا هیچ نهاد آموزش عالی دیگری فارغالتحصیل شود:
- قوانین ترمودینامیک
- اصول اولیّهی اکولوژی
- ظرفیت تحمل[۷۴]carrying capacity
- انواع انرژی و خصوصیتهای مهم آن[۷۵]energetics
- محاسبهی هزینهی حداقلی با توجه به تحلیل کاربرد نهایی[۷۶]least-cost, end-use analysis
- چطور میتوان در یکجا، خوب زندگی کرد[۷۷]how to live well in a place
- محدودیتهای تکنولوژی
- مقیاس مناسب[۷۸]appropriate scale
- کشاورزی و جنگلداری پایدار
- اقتصاد متوازن و بدون رشد[۷۹]steady-state economics
- اخلاق زیست محیطی[۸۰]environmental ethics
آیا فارغالتحصیلان این دانشگاه میدانند که – به زبان آلدو لئوپولد – «چیزی بیش از چرخدندههای یک مکانیسم اکولوژیک نیستند به گونهای که اگر همراه با آن مکانیسم کار کنند سرمایهی ذهنی و مادی آنها میتواند به صورت نامحدودی گسترش یابد و اگر نخواهند با آن همکاری کنند در نهایت توسط آن خرد و خاک خواهند شد؟». لئوپولد میپرسد: «اگر تحصیلات این نکته را به ما نیاموزد پس به چه دردی میخورد؟»
هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر میشوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، دربارهشان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بیقید و شرطِ محتوای آنها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری بهوجودآورندگانشان نیست.
دیوید اُر از چهرههای شناخته شده در حوزهی «مطالعات زیست محیطی» است که تالیفات متعددی در حوزهی آموزش اکولوژیک (eco-literacy) و طراحی زیست محیطی (environmental design) دارد.
David Orr ↩
Orr, D. What Is Education For? Context Institute 52 (1991). ↩
rainforest ↩
chlorofluorocarbons ↩
resilience ↩
productivity ↩
natural systems ↩
biological diversity ↩
Global Forum ↩
Amish ↩
Christopher Marlowe’s Faust ↩
analytical mind ↩
wholeness ↩
ignorance is a solvable problem ↩
Thomas Midgely Jr. ↩
with enough knowledge and technology we can manage planet Earth ↩
topsoil ↩
biosphere ↩
knowledge and wisdom ↩
systematics ↩
taxonomy ↩
ornithology ↩
molecular biology ↩
genetic engineering ↩
Aldo Leopold ↩
land health ↩
places ↩
disciplines ↩
subdisciplines ↩
biotic impoverishment ↩
soil erosion ↩
poisons in the air or water ↩
resource depletion ↩
Ron Miller, editor of Holistic Review ↩
all education is environmental education ↩
curriculum ↩
subject matter ↩
Mary Shelley ↩
a problem of scale ↩
Youngstown, Ohio ↩
disinvest ↩
MBA ↩
leveraged buyout ↩
tax break ↩
capital mobility ↩
bottom line ↩
good communities ↩
the importance of “minute particulars” and the power of examples over words ↩
hypocrisy ↩
lecture ↩
indoor classes ↩
real world ↩
artificiality ↩
sustainability ↩
itinerant professional vandals ↩
sustainable regional economy ↩
efficiency ↩
resource flows ↩
interdisplinary ↩
resource flows ↩
ecological literacy ↩
carrying capacity ↩
energetics ↩
least-cost, end-use analysis ↩
how to live well in a place ↩
appropriate scale ↩
steady-state economics ↩
environmental ethics ↩
آ) کانال لاو ناحیهای در ایالت نیویورک در نزدیکی آبشار نیاگاراست که یک شرکت شیمیایی آمریکایی در اوسط قرن بیستم بیش از ۲۲۰۰۰ تن زبالهی سمّی در خاکِ آن دفن کرد. تلاشهای بعدی برای مسکونی کردن این منطقه به رسوایی و شکست انجامیده است. امروز این منطقه هنوز غیرقابل سکونت است. به گفتهی یک مقام ادارهی بهداشت شهر نیویورک کانال لاو نمونهای ملّی از شکست ما در نشان دادن دغدغه برای نسلهای آتیمان است. ↩