حل کردن برایِ الگو

در منتخب سردبیر/نوشته شده در دههٔ ۱۹۸۰ توسط
🖋 راهِ حل‌های خوب چه راهِ حل‌هایی هستند و چه خصوصیت‌هایی دارند؟ این یادداشتِ کلاسیک و ماندگار توسط وِندل بری، شاعر، نویسنده و مزرعه‌دارِ آمریکایی نوشته شده است. او سه نوع راهِ حل را معرفی می‌کند: (۱) راهِ حل‌هایِ بدی که منجر به بروزِ مجموعه‌ٔ نوینی از مشکلات می‌شوند، (۲) راهِ حل‌هایِ بدی که فوراً وضعیتِ مشکلِ کنونی را بدتر می‌کنند و (۳) راهِ حل‌هایِ خوب که در هارمونی با الگوهای بزرگ‌تر عمل می‌کنند. او به کمکِ چند مثال‌ از کشاورزی و دامداریِ صنعتی برخی از مهم‌ترین خصوصیت‌های یک راه حلِ خوب را بر می‌شمارد و معیارهایی چهارده‌گانه برای آن ارائه می‌دهد. اگر چه تمرکزِ متن بر کشاورزی و دامداری است، اما بینش و درون‌مایهٔ آن به حوزه‌های دیگر صنعتی و اجتماعی نیز مربوط می‌شود. این یادداشت در اوایلِ دههٔ ۱۹۸۰ نوشته شده و متنِ اصلی را می‌توانید از این‌جا دریافت کنید.

 

🖋 مترجم: روزبه فیض

مخمصهٔ کنونی ما در کشاورزی این است: روش‌هایِ صنعتی که به شکلی خیره‌کننده برخی از مشکلاتِ ما در تولیدِ غذا را حل کرده‌اندْ با «عوارضِ جانبی»[۱]side effects همراه بوده‌اند. این عوارضِ جانبی چنان مخرب‌اند که بقاءِ کشاورزی را به خطر انداخته‌اند. شاید بهترین نشانه از ماهیت و بزرگیِ این مخمصه این باشد که به هیچ وجه به کشاورزی محدود نمی‌شود. دغدغهٔ آنیِ من در این نوشته، نقشِ طعنه‌آمیزِ روش‌هایِ کشاورزیِ صنعتی است که نه فقط سلامتِ خاک، بلکه سلامتِ جوامعِ انسانی را نیز تخریب می‌کند. با این‌حال، آن‌چه دربارهٔ کشاورزی می‌گویم را می‌توانم دربارهٔ سیستم‌هایِ آب و فاضلابِ[۲]sanitation آلوده‌کننده، مدرسه‌هایِ تولید کنندهٔ فارغ‌التحصیلانِ بی‌سواد، درمان‌هایِ پزشکی‌‌‌ِ بیماری‌زا، یا سلاح‌هایِ هسته‌ایِ منفجر شونده در میانِ مردمی که قرار است از آن‌ها مراقبت کنند نیز بگویم. این نوعی غافلگیریِ ویژهٔ زمان ماست: علاج به لاعلاجی تبدیل می‌شود و امنیت به تخلیهٔ محله یا شهر می‌انجامد. فقط در صورتی شروع به درکِ چراییِ بروزِ این غافلگیری خواهیم کرد که بپذیریم مخمصهٔ کشاورزی، خصوصیتیِ منحصر به کشاورزی نیست و به زمانه‌ٔ ما اختصاص دارد. در این صورت است که می‌توانیم معیارهایِ قضاوت‌مان را تغییر دهیم تا بتوانیم مانع از بروزِ این غافل‌گیری‌ها شویم.

برایِ حلِ مشکلاتِ کشاورزی و سایرِ مشکلاتِ کنونی‌، سه نوع راهِ حل پیشِ رویمان داریم:

اولین نوعِ راهِ حل‌ها آن‌هایی هستند که منجر به بروزِ مجموعهٔ جدیدی از مشکلات می‌شوند. خصوصیتِ اصلیِ این راهِ حل‌ها این است که مشکلاتِ جدید در خارج از حوزه‌ٔ دید یا صلاحیتِ ارائه دهندهٔ راهِ حل قرار دارند—همان‌طور که در کشاورزیِ صنعتی، راهِ حل‌هایِ صنعتی به کار گرفته شده برایِ حلِ مشکلِ تولید، بدونِ استثنا به ایجادِ مشکلاتی در تعمیرات، حفاظت[۳]conservation، اقتصاد، سلامتیِ اجتماع[۴]community health و غیره منجر شده‌اند.

به عنوانِ نمونه، تغذیهٔ گاوها در دامداری‌هایِ بزرگ و متمرکزِ صنعتی[۵]feedlots را در نظر بگیرید. مادامی که توجهِ ما محدود به خودِ گاوداری باشد، می‌توانیم نظم و کارآیی تغذیهٔ گاوها را به درجه‌ای بالا و کارخانه‌‌گون[۶]factory-like order and efficiency برسانیم. اما حتی در همان محدودهٔ گاوداری هم نظمِ مکانیکیْ[۷]mechanical order به بی‌نظمیِ زیستی[۸]biological disorder منجر می‌شود؛ چرا که می‌دانیم اختلالاتِ سلامتی و وابستگی به داروجات در دام‌هایی که در محل‌هایِ بسته نگهداری می‌شوند به مراتب بیشتر از آن‌هایی است که در مرتع رشد می‌کنند.

اما اگر صرفاً به محدودهٔ گاوداری (دامداری) نگاه نکنیم چطور؟ خارج از مرزهایِ گاوداری مشکلات چند برابر می‌شوند. اولین مشکلی که تعذیهٔ صنعتیِ دام‌ها در مقیاسِ انبوه[۹]pen feeding ایجاد می‌کند مربوط به مسأله‌ی خارج کردنِ فضولاتِ دامی[۱۰]manure-removal از فضایِ دامداری است. این فضولات نه تنها می‌توانند به عاملِ بیماری‌زا برایِ خودِ دام‌ها تبدیل شوند، بلکه حوزه‌هایِ آبریزِ محلی و اکوسیستم‌هایِ مختلف مرتبط با آن‌—از جمله اجتماع‌هایِ انسانی—را نیز بیمار می‌کنند. عدمِ بازگشتِ فضولاتِ دامی به همان خاکی که علوفه را تولید کردهْ به کاهشِ باروریِ خاک[۱۱]soil fertility خواهد انجامید، چرا که موادِ غذایی خارج‌شده از خاک [هنگامِ رشد و برداشتِ علوفه‌ها] به آن باز نگشته است. در عینِ حال، خیلی خوب می‌دانیم که تجمعِ زیادِ دام‌ها در دامپروری‌هایِ صنعتیِ بزرگ معمولاً همزادِ مزرعه‌هایِ بزرگِ تک‌محصولیِ غلاتِ نقدآور[۱۲]cash-grain monocultures در سایرِ نقاط است و این نوع کشاورزی را ترویج می‌کند. این مزارعِ تک‌محصولیْ معمولاً با مجموعه‌ای از مشکلاتِ کشاورزیک[۱۳]agricultural problems همراه هستند: فرسایشِ خاک[۱۴]soil erosion، فشرده‌شدنِ خاک[۱۵]soil compaction و رشدِ اپیدمیکِ آفت‌ها، گیاهانِ هرز و بیماری‌هایِ گیاهی. علاوه بر این، کشاورزیِ تک‌محصولی با مجموعه‌‌ای از چالش‌هایِ اقتصادی-کشاورزیک مواجه است: وابستگی به فن‌آوری‌هایِ خریداری شده؛ وابستگی به خریدِ سوخت، کودِ شیمیایی و انواعِ سموم؛ و وابستگی به اعتبارهایِ بانکی. اما این همهٔ داستان نیست، چرا که مشکلاتِ اجتماعی نظیرِ کاهشِ جمعیت بومیِ منطقه و انتقالِ منابع، خدمات و بازارها به شهرهایِ دورتر نیز نتیجهٔ معمولِ کشاورزیِ تک‌محصولی هستند. با این‌حال، همهٔ این مشکلاتْ بخشی از حلقهٔ اولِ تأثیراتِ نامطلوبِ یک راهِ حلِ بد به شمار می‌روند. چنانچه مراقبتِ کافی انجام نگیرد، شاخ‌و‌برگ‌هایِ این مشکلاتْ راهِ خود را به طبیعت،‌ حیاتِ شهرها و زندگیِ فرهنگی و اقتصادیِ یک ملّت باز خواهند کرد.

دومین نوعِ راهِ حل‌ها آن‌هایی هستند که به سرعت مشکلی که قرار است حل کنند را بدتر می‌کنند. آن‌ها همزیستی شومی ایجاد می‌کنند که در آن مشکل و راهِ حل به صورتِ رفت‌و‌برگشتی یکدیگر را تقویت می‌کنند؛ و این روند، تا آن‌جا که به این منطق مربوط می‌شود، بی‌پایان است. به عنوانِ مثال، مشکلِ فشرده‌شدنِ خاک را می‌توان به کمکِ استفاده از یک تراکتورِ بزرگ‌تر «حل» کرد، اما تراکتورِ بزرگ‌تر خاک را بیشتر فشرده می‌کند و در نتیجه تراکتورِ بزرگ‌تری لازم می‌شود و این دورِ باطل همین‌طور ادامه می‌یابد. همزیستیِ مشابهی نیز بینِ نیروگاه‌هایِ برقِ زغال‌سنگ‌سوز[۱۶]coal-fired power plants و دستگاه‌هایِ تهویهٔ مطبوع[۱۷]air conditioners وجود دارد‌ [آلودگیِ هوا نیاز به تهویهٔ مطبوع را بیشتر می‌کند؛ افزایشِ نیاز به تهویهٔ مطبوع نیاز به تولیدِ برق و آلودگیِ ناشی از آن‌را بیشتر می‌کند]. خصوصیتِ بارزِ این نوع راهِ حل‌ها این است که هیچ‌کس به جز تولید کنندهٔ سوخت و تجهیزات از آن‌ها سودی نمی‌برد.

این دو نوع راهِ حل به وضوح «بد» هستند. آن‌ها در راستایِ تقویتِ یک «خوب» به بهایِ تخریبِ یک یا چند «خوب» دیگر هستند و من معتقدم اگر بتوانیم همهٔ تأثیرهایِ آن‌ها را محاسبه کنیم، در اغلبِ موارد—و چه بسا همیشه—به زیانِ طبیعت، کشاورزی و ثروتِ مشترکِ[۱۸]commonwealth انسان‌ها هستند.

این نوع راهِ حل‌ها پیوسته در جستجویِ ارائهٔ تعریفی ویژه از مشکل هستند؛ تعریفی که یا نادرست استْ یا آن‌قدر تنگ‌نظرانه ارائه شده که در عمل نادرست است. تعریف کردنِ مشکلاتِ کشاورزیک به گونه‌ای که انگار فقط به کشاورزی—یا تولید، یا تکنولوژی یا اقتصاد—مربوط هستند، کج‌فهمی است. فرقی نمی‌کند که این کج‌فهمی عمدی باشد یا غیرعمدی، به خاطرِ کسبِ سودِ بیشتر، یا صرفاً پیروی کورکورانه‌ای از الگوهایِ فکریِ رایجِ زمانه. مشکل را باید در تمامیتش حل کرد، نه این‌که فقط به جنبه‌ای ملموس و تقلیل‌یافته‌ از آن پرداخت.

هر دو نوعِ یاد شده از راه‌حل‌هایِ بد، مشکلاتی که قرار است حل کنند را «حل نشده» باقی می‌گذارند. تراکتورهایِ بزرگ‌تر مشکلِ فشردگیِ خاک را حل نمی‌کنند، همان‌طور که دستگاه‌هایِ تهویهٔ مطبوع نمی‌توانند مشکلِ آلودگیِ هوا را حل کنند. به همین ترتیب، جمع کردنِ تعدادِ زیادی دام در یک محیطِ کوچکِ صنعتی نمی‌تواند مشکلِ تولیدِ غذا را حل کند؛ بلکه روشی سنجیده است که اجازه می‌دهد حرص و جاه‌طلبی‌‌‌های بزرگ از تولیدِ غذا سود ببرند. مشکلاتِ واقعیِ تولید غذا در درونِ مجموعه‌ای پیچیده از تأثیراتِ متقابل و در هم تنیده از خاک، گیاهان، حیوانات و انسان‌ها رخ می‌دهند. در نتیجه راهِ حلِ واقعیِ آن‌ها باید از لحاظِ اکولوژیک،‌ کشاورزیک و فرهنگیْ «سالم»[۱۹]healthful باشد.

شاید تا وقتی «سلامتی»[۲۰]health را به یک هدف تبدیل نکنیم، نتوانیم نوعِ سومِ راهِ‌ حل‌ها را شناسایی کنیم: راهِ حل‌هایی که به مجموعه‌ای زاینده از راهِ حل‌هایِ دیگر منجر می‌شوند—مثلاً وقتی دام‌هایِ گوشتی[۲۱]meat animals در همان مزرعه‌ای رشد کنند که علوفهٔ آن‌ها را تولید می‌کند؛ یا برعکس، علوفه در همان مزرعه‌ای تولید شود که دام‌ها در آن زندگی می‌کنند. اما حتی این توصیفِ پیشِ پا افتاده نیز نشان‌گرِ نوعی دغدغه‌‌مندی نسبت به الگو و کیفیت است که الزاماً به پیچیده‌تر شدنِ روش‌هایِ متداولِ تولید می‌انجامند: مزرعه‌دار گیاهان و حیوانات را در یک رابطه‌ و وابستگیِ متقابل قرار می‌دهد. او باید دغدغهٔ برقراریِ رابطهٔ متقابلِ متوازن یا متقارنی داشته باشد که در چارچوبِ الگویی زیستیْ و نه صنعتی قرار دارد. راهِ حلی که در برگیرندهٔ مشکلاتِ مختلفی نظیرِ باروریِ خاک[۲۲]fertility، پرورشِ خاک[۲۳]soil husbandry، فاضلاب، بهداشت و همهٔ مشکلاتی که راهِ حلِ درستِ آن‌ها به سلامتِ بیشتر می‌انجامد خواهد بود. سلامتیِ خاک، گیاهان، حیوانات، مزرعه، مزرعه‌دار، خانوادهٔ مزرعه‌دار و اجتماعِ پیرامونِ آن‌ها همه در الگویی در هم تنیده و مرتبط، یا به عبارتی الگویی از الگوها[۲۴]pattern of patterns قرار دارند.

بنابراین یک راهِ حل بد، به این دلیل بد است که تأثیری مخرب بر الگوهایِ بزرگ‌تری که آن را در بر گرفته‌اند می‌گذارد. در اغلبِ موارد، تخریب‌ به این دلیل رخ می‌دهد که این راهِ حل‌ها مبتنی بر نوعی نادانی یا بی‌اعتنایی به الگوهایِ بزرگ‌تر هستند. یک راهِ حلِ بد، فقط یک قصد یا هدفِ معین دارد (مانندِ افزایشِ تولید) و همان‌ را نیز دنبال می‌کند. در این راستا، این راهِ حل‌ها معمولاً به شکلِ خیره‌کننده‌ای موفق هستند؛ البته به قیمت پرداختنِ بهایِ گزافِ زیستی و اجتماعی.

یک راهِ حلِ خوب، به این دلیل خوب است که در هارمونی با الگوهایِ بزرگ‌تر قرار دارد. شیوه‌ی عملکردِ یک راهِ حلِ بد در درونِ الگویِ بزرگ‌ترِ خود را می‌توان با عمل‌کردِ یک بیماری یا اعتیاد در بدن مقایسه کرد. به همین منوال می‌توان شیوهٔ عملکردِ یک راهِ حلِ خوب در درونِ الگویِ بزرگ‌ترِ خود را با عملکردِ یک عضوِ سالم در بدن قیاس کرد. اما درکِ این نکته کلیدی است—برخلافِ آن‌چه ذهنیت‌هایِ مکانیکی یا صنعتی با علاقه تکرار می‌کنند—که یک عضوِ سالمْ سلامتی را به بدن «اعطا» نمی‌کند، همان‌طور که به خاطرِ سلامتیِ بدن موردِ سوءاستفاده قرار نمی‌گیرد، بلکه خود بخشی از سلامتیِ بدن است. سلامتیِ عضو و سلامتیِ موجودِ زنده (ارگانیسم) یک چیز هستند، همان‌طور که سلامتیِ موجودِ زنده، همان سلامتیِ اکوسیستم است. این نکته را جان تاد[۲۵]John Todd به خوبی درک کرده است که ساختارهایی نظیرِ عضو[۲۶]organ، موجودِ زنده[۲۷]organism و اکوسیستم[۲۸]ecosystem به زنجیره‌ای از همبستگی‌هایِ قابلِ قیاس با یکدیگر تعلق دارند که با اندامک[۲۹]organelle شروع می‌شود و به زیستْ‌سپهر[۳۰]biosphere ختم می‌گردد.

سخن گفتن از راهِ حل‌هایِ خوب، بی‌آن‌که چنین راه‌ِ حل‌هایی در نظر و در عمل وجود داشته باشند، چندان فایده‌ای نخواهد داشت. بخشی از کارِ ما در «مزرعهٔ نوین»[۳۱]The New Farm یافتن و درک کردنِ آن دسته از مزرعه‌دارانی است که فعالیت‌هایشان با شرایطِ لازم برای سلامتی هماهنگی دارد.

اِرل اِسپنسر[۳۲]Earl F. Spencer، نمایندهٔ این مزرعه‌داران است و به شکلی چشم‌گیر از زکاوتی جامع برخوردار است. او در نزدیکیِ نیویورک، مزرعه‌ا‌ی ۲۵۰ جریبی دارد که در آن گاوهایِ شیرده نگاه می‌دارد.

قبل از سالِ ۱۹۷۲، اِرل اِسپنسر برنامهٔ «متعارفی» را دنبال می‌کرد که قرار بود تعداد گاوهایش را به ۱۲۰ رأس برساند. مطابقِ این برنامه، او نهایتاً می‌توانست تمامیِ خوراکِ دام‌ِ موردِ نیازش را خریداری کند؛ این در حالی بود که در آن زمان، مصرفِ سالیانهٔ کودِ شیمیاییِ او چیزی حدودِ ۳۰ تن بود. در سالِ ۱۹۷۲، هنگامی که گله‌اش به ۷۰ رأس دام افزایش یافته بود، بارشِ زیاد و هوایِ مرطوب، برداشتِ آن‌سال را حدوداً نصف کرد. انتخابی که پیش روی او قرار داشت واضح بود: یا باید نیمی از علوفهٔ موردِ نیازِ دام‌هایش را خریداری می‌کرد، یا نیمی از گله‌اش را می‌فروخت.

او تصمیم گرفت نیمی از گله‌اش را بفروشد؛ تصمیمی که به شدت غیرِمرسوم بود و اتخاذِ آن به خودیِ خود نیازمندِ زکاوتی مستقل می‌بود. اما مرحلهٔ بعد به شخصیتِ نیرومند و هوشِ به مراتب سرشارتری نیاز داشت: او باید این نکته را می‌فهمید که معنیِ واقعیِ تصمیمش تغییرِ عمیق در الگوی مزرعه‌داری او و پیش‌فرض‌هایش به عنوانِ یک مزرعه‌دار است. حالا که گلهٔ جدیدش به نصف کاهش یافته بود، متوجه شد که پیش از آنْ گله‌اش بیش از حد بزرگ بوده و از زمین‌هایش سوءاستفاده می‌کرده است. او ۶۰ جریب از ۱۲۰ جریب خاکِ قابلِ کشت را به ذرت و ۶۰ جریبِ دیگر را به یونجه[۳۳]alfaalfa اختصاص داده بود. در اغلبِ قسمت‌هایِ مزرعه‌اش، او سه سالِ پشتِ سرِ هم ذرت کاشته بود. او نتیجهٔ وخیم این رویه‌ را به صورتِ علائمِ بیماری مشاهده می‌کرد: وابستگی شدید به خرید منابع مختلف، تحلیل رفتنِ ساختار خاک[۳۴]deteriorating soil structure، کاهش مواد آلی خاک[۳۵]declining quantities of organic matter، افزایش فرسایش و کاهشِ محصول‌دهی[۳۶]yield با وجود کاربردِ گستردهٔ کود. به علاوه، به خاطر استفادهٔ زیاد از کنسانتره به عنوان خوراکِ دام، گاوهایش از ناحیهٔ جهاز هاضمه و موارد دیگر بیمار شده بودند.

او شروع کرد به پرسیدنِ سوال‌های بنیادینی دربارهٔ طبیعتِ موجودات و زمینی که با آن سر و کار داشت. از خود پرسید «آیا می‌تواند نوعی توازن میانِ نیازهایِ آن‌ها و خودش برقرار کند؟» و چنین نتیجه گرفت که «موفقیتْ یعنی در توازن بودن با طبیعت» و وقتِ آن رسیده که «مزرعه‌اش، که پیش از این به شکلی کُشنده در حالِ دویدن بوده، آهسته‌تر حرکت کند و به پیاده‌روی خو کند.» تصمیمِ کلیدیِ او برای کاهشِ تعدادِ دام‌هایش به چند اقدامِ عملیِ دیگرْ منجر شد:

۱- برنامه‌ای پنج‌ساله—که بعدها به هشت‌ سال تمدید گردید—برایِ حذفِ کاملِ کودهایِ شیمیایی.

۲- طرحی برای افزایش به کار گرفتنِ کودِ حیوانی در مزرعه، شاملِ ساخت یک مخزن بتونیْ برای انباشت و نگهداریِ کودهای حیوانی[۳۷]concrete manure pit.

۳- اتخاذِ رویه‌هایِ بهتر کِشت، افزایشِ تعدادِ دفعات تناوب‌هایِ زراعی[۳۸]crop rotation و زمان‌بندیِ بهتر.

۴- کاهشِ میزان غله‌ در خوراک دام‌ها و جایگزین کردن آن با خوراک‌هایِ حاویِ سبوس و فیبر[۳۹]roughage. این سیاستْ مصرفِ غله در مزرعهٔ او را به نصف کاهش داده است: از حدود ۲۷۰۰ به ۱۴۰۰ کیلوگرم.

۵- برنامهٔ جدیدی برای پرورشِ حیوانات به شکلی که با مصرفِ سبوس و فیبر سازگارتر باشند.

ملموس‌ترین نتیجهٔ این برنامهْ کاهشِ چشم‌گیرِ هزینهٔ تولید، و افزایش ۲۵ درصدی بازدهیِ تولید به ازای هر گاو است. این‌کار از نظر اخلاقی نیز مقبول به نظر می‌رسد؛ موضوعی که اِرل اسپنسر کاملاً از آن آگاه است. اما حسِ رضایتِ او صرفاً اخلاقی نیست: نتیجه از نظرِ عملی و اقتصادی نیز بهتر است: «ما تعدادِ دام‌هایمان را به نیم کاهش دادیم و به آن‌هایی که باقی ماندند نیمی از میزانِ قبلی غله می‌دهیم. در نتیجه [نیاز ما به غله به یک چهارم کاهش یافته و] نیازی نیست چندین سال متوالی ذرت بکاریم و فقط دو سالِ متوالی کافی است. اما کشتِ کمترِ ذرت به این معناست که ما نیاز کمتری به شخم زدن داریم، سوختِ کمتری طی کشت، رشد و برداشت مصرف می‌کنیم و تجهیزاتِ گران‌قیمتِ ما کمتر مستهلک می‌شوند. علاوه بر این، هزینه‌ای که به دام‌پزشک پرداخت می‌کنیم نیز کاهش یافته است.» اگر برنامهٔ او خوب پیش برود تا سالِ ۱۹۸۱ به کلی بی‌نیاز از خرید کودهای شیمیایی خواهد شد.

تجربهٔ ارل اسپنسر و سایرِ مزرعه‌دارانِ نمونه و مقایسهٔ آن با رویه‌های مخربِ مزرعه‌داری، این امکان را به ما می‌دهد که معیارهایی کلیدی برای کشاورزی طراحی کنیم. شکی نیست که این یک فهرستِ مقدماتی است، با این‌حال اطمینان دارم که به کمکِ این معیارها می‌توان فرقِ بینِ مزرعه‌هایِ سالم و ناسالم را تشخیص داد. علاوه بر این، آن‌ها به ما کمک می‌کنند که ذهن‌هایِ خیلی ‌ساده‌‌شده‌ای[۴۰]oversimplified که می‌خواهند فلان مشکل را برای رسیدن به سوددهی یا حجمِ تولیدِ بیشتر حل کنند را از ذهن‌هایِ به قدرِ کفایتْ پیچیده که می‌‌خواهند مشکلات را در راستایِ سلامتی، کیفیت یا همبستگیِ الگوها حل کنند متمایز سازیم. به نظر من اعتبار این معیارها به واسطهٔ عمومیت و کاربردپذیری‌شان[۴۱]general applicability ذاتی است. آن‌ها همان‌قدر که می‌توانند در خدمتِ مزارع قرار داشته باشند، می‌توانند برای طراحی سیستمِ فاضلاب یا شیوهٔ مدیریت یک خانواده به کار گرفته شوند.

۱- راهِ حلِ خوب محدودیت‌هایِ یک موقعیت را می‌پذیرد و تا حد امکان از آن‌چه وجود دارد و در دسترس است بهره می‌جوید. هر چه یک راهِ حلْ دورتر و جاه‌طلبانه‌تر باشد، کمتر قابلِ اعتماد است. این درست که مزرعه شاید خیلی کوچک‌ باشد، اما بزرگ کردنِ آن وسوسه‌ای فریباست؛ یک مشکل را حل می‌کند در حالی‌که چندین مشکل دیگر ایجاد می‌کند.

۲- راهِ حلِ خوب محدودیت‌هایِ یک رشته [یا حوزهٔ معرفتی یا کاربردی] را می‌پذیرد. مشکلاتِ کشاورزیک را باید با راهِ حل‌هایی حل کرد که ماهیتِ کشاورزیک دارند، نه راهِ حل‌هایِ تکنولوژیکی یا اقتصادی.

۳- راهِ حلِ خوب توازن‌ها، تقارن‌ها و هارمونی‌‌ها را در قالبِ یک الگو بهبود می‌بخشد—راهِ حل خوب یک راهِ حلِ کیفی است. راهِ حلِ خوب بخشی از آن‌ الگو را، به قیمتِ نادیده‌گرفتنِ سایرِ بخش‌های‌ِ آن‌، بزرگ‌تر یا پیچیده‌تر نمی‌سازد.

۴- راهِ حلِ‌ خوب بیش از یک مشکل را حل می‌کند و مشکلِ نوینی ایجاد نمی‌کند. من از «سلامتی» حرف می‌زنم که تقریباً در تضاد با همهٔ درمان‌ها قرار دارد؛ از همبستگی با الگو می‌گویم که تقریباً با همهٔ راهِ حل‌هایِ جزء جزء و جداافتاده در تضاد است. شاید در نگاه اول، بازگشتِ پسماندهایِ آلی[۴۲]organic wastes به خاکْ به خودیِ خود خوب به نظر برسد؛ اما این موضوع همیشه درست نیست. بازگشتِ پسماندهایِ آلی به خاک فقط وقتی خوب است که در زمان و مکان مناسب انجام گیرد، در چارچوبِ الگوی مزرعه باشد، حاویِ مواد سمی نباشد، مقدارِ آن خیلی زیاد نباشد و انرژی یا پول زیادی صرفِ جا‌به‌جایی آن نشود.

۵- راهِ حلِ خوب مجموعه‌ای گسترده از شرایط[۴۳]criteria را برآورده می‌سازد؛ یعنی به عبارتی، از همهٔ جهات خوب است. مزرعه‌ای که راهِ حل‌های درستی برای مشکلاتش یافته باشدْ نه تنها بارآور و مولد است، بلکه سالم، زیبا، نگهدارنده[۴۴]conservative و مطبوع برای زندگی نیز هست. واضح است که این معیار تا وقتی اعتبار دارد که الگویِ زندگی در مزرعهْ توسطِ مزاحمت‌ها و اختلال‌های الگوهای بزرگ‌تری که آن‌را احاطه‌ کرده‌اند آسیب نبیند. فرضاً در یک نظامِ اقتصادِ صنعتی که در آن درآمدِ مزرعه کم و هزینه‌هایش زیاد است، یک مزرعه به سختی می‌تواند اقتصادِ سالمی داشته باشد. با این حال این طور به نظر می‌رسد که حتی در چنین اقتصادی، احتمالِ بقاء مزرعه‌دارانی که از کشاورزی فاصلهٔ زیادی نمی‌گیرند و در ورود به حوزهٔ صنعت یا بانک‌داری افراط نمی‌کنند بیشتر خواهد بود—و کسانی که حقیقتاً مانند مزرعه‌داران زندگی کنند، نه مانندِ کسب‌و‌کارپیشه‌گان[۴۵]businessmen. این نکته به خصوص در مورد مزرعه‌های کوچک صادق است.

۶- راهِ حلِ خوب تمایزِ واضحی بین نظمِ زیستی[۴۶]biological order‌ و نظمِ مکانیکی[۴۷]mechanical order، یا بینِ زراعت و صنعت قائل می‌شود. مزرعه‌دارانی که نتوانند این دو را از هم تمیز دهند، مشتری‌هایی آرمانی برای شرکت‌های تولید کنندهٔ‌ تجهیزاتِ کشاورزی خواهند بود و اغلب از درک این‌ نکته که مهم‌ترین نیرویِ یک مزرعه در خاکِ آن پنهان است عاجزند.

۷- راهِ حل‌های خوب حاشیه‌هایِ امنیتِ بزرگی دارند، چرا که از همهٔ ظرفیت‌هایشان استفاده نمی‌کنند. بنابراین شکستِ یک راهِ حل به معنایِ ناممکن شدنِ راه‌حل‌های دیگر نیست. تمایلِ کشاورزی صنعتی در این است که تخم‌مرغ‌هایش را در سبدهایِ کمتر و کمتری بگذارد. این یعنی «اعلام ورشکستگی» معمولاً تنها گزینهٔ پیشِ رویِ کشاورز یا مزرعه‌دارِ بحران‌زده است. اما کشتِ غلات نباید نگهداری از دام‌ها را ناممکن سازد، همان‌طور که نیرومند بودن نباید فرد را از به کار بردنِ نیرویی اندک عاجز سازد.

۸- راهِ حلِ خوب همواره پاسخی برای این پرسش دارد: «چقدر کافی است؟»[۴۸]How much is enough? راه‌حل‌های صنعتی همواره مبتنی بر این فرض هستند که «کافی» یعنی هر آن‌چه قابلِ استحصال است. اما این رویکردْ کشاورزی را نابود می‌کند، همان‌طور که طبیعت و فرهنگ را نیز. سلامتِ خوبِ یک مزرعه یعنی رعایتِ محدودیت در اندازه و مقیاسِ آن. به این دلیل که ظرفیتِ مزرعه‌دار برای توجه کردن [به همهٔ جنبه‌هایِ مزرعه] محدود است. علاوه بر این، محدودیتِ اندازه خواه‌ناخواه در هر الگویی وجود دارد: مربعی را در نظر بگیرید. اگر یکی از ضلع‌هایش را از یک‌سو بکشید و بزرگ کنید مربع را تخریب کرده‌اید. در هر کاری همیشه نقطه‌ای وجود دارد که اگر از آن عبور کنید افزایشِ کمیّت به معنایِ کاهشِ کیفیت خواهد بود. در برخی انواعِ کشاورزیِ صنعتی، نظیرِ کشتِ غلاتِ نقدآور[۴۹]cash grain farming، می‌توان فن‌آوری را به مثابهِ جایگزینی برای مهارت در نظر گرفت—این بینش را وامدار پروفسور تیموتی تیلور[۵۰]Professor Timothy Taylor هستم. اما حتی در این نوع کشاورزی نیز این امکانْ توهم‌آلود است؛ توهمی که فقط تا آن‌لحظه دوام می‌آورد که بتوانیم عواقب[۵۱]consequences را نادیده بگیریم. اگر دام‌ها را واردِ الگوی مزرعه‌داری کنیم، عمرِ این توهم به مراتب کوتاه‌تر خواهد بود، چرا که دامداری، به شکلی مصرانه، مهارتی انسانی است. یک مزرعهٔ سالم از الگویی تبعیت می‌کند که ذهنِ یک انسان قادر به درک، ساختن و نگهداریِ آن باشد؛ یعنی بتواند در شرایطِ مختلف پاسخ‌های متفاوت و خوب بدهد و پیوسته به آن توجه و رسیدگی کند. درست است که ظرفیتِ ذهنی مزرعه‌داران یکسان نیست، ولی این به این معنا نیست که چنین محدودیتی را—یعنی ظرفیتِ ذهنی مزرعه‌دار را—به کلی نادیده بگیریم یا بی‌اهمیت بشماریم.

۹- راهِ حلِ خوب باید ارزان باشد و نباید یک نفر را به قیمتِ آسیب‌رساندن و فقیر کردنِ دیگری ثروتمند کند. در کشاورزی، «ورودی‌ها» به نوعی همان «خروجی‌ها»، یعنی هزینه‌ها، هستند [هزینه‌ها معمولاً صرفِ ورودی‌ها می‌شود]. به عنوانِ یک قاعدهٔ کلی، باید به راهِ حل‌هایی که هزینهٔ [زیادی] را بر تولیدکننده تحمیل می‌کنند به دیدهٔ تردید نگریست—نه این‌که لزوماً آن‌ها را نفی کرد. من فکر می‌کنم این قاعده دربارهٔ همهٔ انواعِ فعالیت‌ها صادق است، اما به ویژه در کشاورزی‌ کاربرد دارد؛ چرا که کشاورزیِ [خوب] فعالیتی است که به سختی در یک اقتصادِ صنعتیْ زنده می‌ماند.

۱۰- راهِ حلِ خوب را [همیشه] می‌توان در عمل نشان داد و مالکان یا کارشناسانِ غایب قادر به ارائهٔ آن نیستند. مشکلات را باید حینِ انجامِ کار و در مکان حل کرد؛ با استفاده از ویژگی‌هایی مشخص [در هر موقعیت]، نظیرِ معلومات، درست‌کاری و مراقبت[۵۲]particular knowledge, fidelity, and care، و توسطِ افرادی که از عواقبِ اشتباه‌هایشان مستقیماً رنج ببرند. هیچ رویهٔ نظری یا آرمانی وجود ندارد [که همه‌جا به کار بیاید]. ممکن است برخی از پیشنهادها یا راهنمایی‌هایی که توسطِ افرادِ فاقدِ تجربهٔ عملی ارائه می‌شوند ارزشمند باشند، اما ارزشِ آن‌ها محدود است و نباید به عنوانِ توصیه‌هایی قطعی و عمومی در نظر گرفته شوند. تقسیمِ سرمایه، مدیریت و کار از خصوصیت‌های نظامِ صنعتی هستند،‌ اما به کلی با کشاورزیِ سالم بیگانه‌اند؛ همان‌طور که احتمالاً با سلامتیِ تولید و ساختِ صنعتی[۵۳]manufacturing بیگانه‌اند. سلامتِ خوب یک مزرعه به ذهنِ مزرعه‌دار بستگی دارد؛ و سلامتِ ذهنِ او نیز به کارِ‌ فیزیکیِ او وابسته است و بُرهانِ خود را از آن می‌گیرد. ذهن و جسمِ یک مزرعه‌دارِ خوب—جسمْ به معنایِ مدیریت و کارِ او—به شکلی تنگانگ با قلب و ریه‌های او کار می‌کنند. سرمایهٔ یک مزرعهٔ خوش-زراعت[۵۴]well-farmed farm بنا به تعریف شاملِ مزرعه‌دار، ذهن و جسمِ او هر دو، می‌شود. مزرعه‌دار و مزرعه یک چیز هستند، یک موجودِ زنده[۵۵]organism.

۱۱- اگر بتوانیم ذهن و جسم و مزرعهٔ یک مزرعه‌دار را به مثابهِ یک جاندارِ واحد در نظر بگیریم، و اگر بفهمیم که مسألهٔ دوام و دیرپاییِ این موجودِ زندهْ در واقع چیزی جز بسندگی و یکپارچگیِ یک الگو نیست[۵۶]sufficiency and integrity of a pattern، در آن صورت خواهیم توانست واژهٔ «اُرگانیک»[۵۷]organic را به شکلی مفید واردِ مجموعهٔ معیارهایمان کنیم. اُرگانیک واژه‌ای است که در سراسرِ این نوشته در حالِ تعریف کردنش بوده‌ام، بی‌آن‌که نامی از آن برده باشم. یک مزرعهٔ اُرگانیک، اگر به صورتی مناسب تعریف شود، مزرعه‌ای نیست که از مجموعه‌‌ای از رویه‌هایی مشخص استفاده کند و از برخی دیگر پرهیز نماید؛ بلکه مزرعه‌ای است که ساختارِ آن بر اساسِ تقلید از ساختارهای یک سیستمِ طبیعی شکل گرفته است؛ درست مانندِ یک موجودِ زنده دارایِ یکپارچگی، استقلال و وابستگیِ بی‌خطر است. به قولِ سِر آلبرت هوارد[۵۸]Sir Albert Howard یک مزرعهٔ خوب به بیشه‌ای می‌ماند که خود را کود می‌دهد[۵۹]manures itself. به این معنا، مزرعه‌ای که بخشِ بزرگی از باوری‌اش را به صورتِ بذر یا کود وارد می‌کند، همان‌قدر غیرارگانیک است که مزرعه‌ای که بیش از حد باروری‌اش را [در غالب محصولات] صادر می‌کند، یا وابسته به وارداتِ کودهایِ شیمیایی است.

۱۲- حالا که اصطلاحِ «اُرگانیک» را به کار گرفته‌ام، می‌توانم صریح‌تر و مفیدتر برخی نکاتی را که پیش از این به صورتِ غیرمستقیم گفتم تکرار کنم. در یک موجودِ زنده (ارگانیسم)، آن‌چه برای یک قسمت خوب است، برای بخش‌های دیگر نیز خوب است. آن‌چه برای ذهن خوب است، برای بدن نیز خوب است؛ آن‌چه برای بازو خوب است، برایِ قلب نیز خوب است. می‌دانیم که بعضی وقت‌ها لازم است که یک بخش به خاطرِ کل قربانی شود؛ شاید زندگیِ یک فرد را بتوان با قطع کردنِ یکی از بازوهایش نجات داد. اما این‌را هم می‌دانیم که این نوع راهِ حل‌ها درمان‌هایی ناامیدانه، برگشت‌ناپذیر و ویران‌گر هستند؛ هرگز نمی‌توان یک بدن را از طریقِ قطعِ یکی از اعضایش بهتر کرد. این درمان‌ها منطقی بی‌خطر را تداعی نمی‌کنند و گرایش‌هایی مرگ‌بار هستند: شما نمی‌توانید بازویتان را از طریقِ قربانی کردنِ زندگی‌تان نجات دهید. شاید بسیاری از ما که با تاریخچه‌هایِ کشاورزی در منطقهٔ خودمان آشنایی داریم، دشت‌هایی را بشناسیم که در مواقع سختی قربانی شده‌اند تا مزرعه نجات یابد. می‌دانیم که این نوع اقدامات امکان‌پذیر، ولی خطرناک هستند. این خطر وقتی جدی‌تر می‌شود که خاکِ سطحی[۶۰]topsoil را قربانیِ محصول کنیم. در ضمن اگر فهمِ ما از مزرعه به مثابهِ یک موجودِ زنده باشد، خواهیم دید که قربانی کردنِ خاک برای افزایشِ سلامتیِ گیاهان، یا قربانی کردنِ سلامتِ گیاهان برای افزایشِ سلامتیِ دام‌ها، یا قربانی کردن سلامتِ دام‌ها برای افزایشِ سلامتیِ مردم ناممکن است. در یک الگویِ زیستی—همان‌طور که در یک اجتماع—روش‌ها و انگیزه‌های استثمارکنندهٔ اقتصادِ صنعتی، در کوتاه‌مدت مخرب و در بلندمدت متمایل به خودکشى‌[۶۱]suicidal هستند.

۱۳- این در طبیعتِ هر الگویِ ارگانیک است که در چارچوبِ یک الگویِ ارگانیکِ بزرگ‌تر محاط باشد. بنابراین، یک راهِ حل در صورتی برای یک الگو خوب است که یکپارچگی الگویِ بزرگ‌ترِ محیطی را حفظ کند. به عنوانِ مثال، یک راهِ حلِ کشاورزیکِ خوب نمی‌تواند به آلودگی یا فرسودگیِ حوزهٔ‌ آبریز بیانجامد. آن‌چه برای آب خوب استْ برای زمین نیز خوب است، آن‌چه برای زمین خوب استْ برای گیاهان خوب استْ، آن‌چه برای گیاهان خوب استْ برای دام‌ها خوب است، آن‌چه برای دام‌ها خوب استْ برای انسان‌ها خوب است، آن‌چه برای انسان‌ها خوب استْ برای هوا خوب است، آن‌چه برای هوا خوب استْ برایِ آب خوب است. و بالعکس.

۱۴- نباید فراموش کنیم که این راهِ حل‌هایِ‌ انسانی‌ که «اُرگانیک» می‌نامیم‌شان، «طبیعی» نیستند: ما دربارهٔ مصنوعاتِ اُرگانیک[۶۲]organic artifacts حرف می‌زنیم. اُرگانیک به این‌معنا که تقلید یا تشبیهی از طبیعت هستند. تواناییِ ما در ساختِ چنین مصنوعاتی مبتنی بر فضلیت‌هایی کاملاً انسانی است: حافظهٔ دقیق، مشاهده، بینش، تخیل، قوهٔ اختراع، تکریم، پرستش،‌ راستی و خودداری[۶۳]restraint. خودداری—برایِ ما و همین‌ حالا—از همه مهم‌تر است: تواناییِ پذیرفتن و زندگی کردن در چارچوبِ محدودیت‌ها؛ مقاومت کردن در برابرِ تغییراتی که صرفاً جدید یا مُدِ روز هستند؛ مقاومت کردن در برابر طمع و غرور؛ مقاومت کردن در برابرِ وسوسهٔ «حل کردن» مشکلات از طریقِ نادیده گرفتن‌شان و پذیرفتن‌شان به عنوانِ «بده‌بستان‌»[۶۴]trade-offs، یا آن‌ها را به نسل‌هایِ‌ آینده واگذار کردن. بنابراین، یک راهِ حلِ خوبْ باید در هارمونی با منشِ خوب، ارزش‌ِ فرهنگی و قانونِ اخلاق باشد.


پی‌نوشت: روایتی دیگر از معیارهای چهارده‌گانهٔ وِندل بری برای راهِ حل‌هایِ خوب. این روایت نوشتهٔ بری نیست و به صورتِ آزاد ترجمه، برداشت و تلخیص شده است:

۱- راهِ حلِ خوب محدودیت‌هایِ نهادینه در یک موقعیت را می‌پذیرد، به جایِ این‌که با نپذیرفتن یا انکارِ آن‌ها دور از دسترس و گران شود.
۲- راهِ حلِ خوب نظمِ بومی را می‌پذیرد، به جایِ این‌که نظمی بیگانه را بر آن تحمیل کند.
۳- راهِ حلِ خوب توازن و تقارن را تقویت می‌کند، به جایِ‌ این‌که در جستجویِ بهبودسازی‌ِ یک جنبه یا یک جزء به خسرانِ سایرِ جنبه‌ها و اجزاء بیانجامد.
۴- راهِ حلِ خوب بیش از یک مشکل را حل می‌کند، به جایِ این‌که به شیوه‌ای تکه‌تکه با یک وضعیتِ پیچیده مواجه شود.
۵- راهِ حلِ خوب طیفِ کاملی از پیش‌شرط‌ها را برآورده می‌سازد، به جایِ این‌که یک شرطِ معین را از طرقِ بهینه‌سازی، ایده‌آل‌سازی یا تخصصی‌سازی برآورده سازد.
۶- راهِ حلِ خوب تمایزِ واضحی بینِ نظمِ زیستی و نظمِ مکانیکی قائل می‌شود، به جایِ این‌که پویاییِ طبیعی را به مثابهِ ماشینی که باید تعمیر شود مجسم کند.
۷- راهِ حلِ خوب حاشیهٔ امنیتِ زیادی در نظر می‌گیرد تا کل به واسطه‌ٔ خرابیِ یک جزء به خطر نیفتد، به جایِ با استفاده از حداکثرِ ظرفیت‌ها به استقبالِ مجموعه‌ای پلکانی از خرابی‌هایِ سیستمی برود.
۸- راهِ حلِ خوب تناسب‌هایِ درست را در نظر می‌گیرد، به جایِ این‌که در جستجویِ سودِ حداکثر به سراغِ راهِ حل‌های بیش از حد گران یا خشن برود.
۹- راهِ حلِ خوب ارزان است، به جایِ این‌که تعدادِ معدودی از افراد را ثروتمند کند و هزینه‌های بیش از حد به دیگران تحمیل کند.
۱۰- راهِ حلِ خوب در محل و به شکلِ مستقیم رخ می‌دهد، به جایِ این‌که از دور، به شکلی آرمانی، انتزاعی و به‌دور از تجربه و بازخوردهای عملی رخ دهد.
۱۱- راهِ حلِ خوب ذهن‌ها، جسم‌ها و محیط را به مثابهِ یک موجودِ زنده (یک اُرگانیسم) می‌فهمد، نه موجوداتی جدا از هم.
۱۲- راهِ حلِ خوب، هم برایِ تک تکِ اجزاء خوب است و هم برای کل، به جایِ این‌که از ضعف‌ها و آسیب‌پذیری‌های یک جزء به بهانهٔ بهره‌رساندن به قسمت‌های دیگر سوء استفاده کند.
۱۳- راهِ حلِ خوب در صورتی برای یک الگو خوب است که یکپارچگی الگویِ بزرگ‌ترِ محیطی را حفظ کند. آن‌چه برای یک الگویِ کوچک خوب است، باید برای الگوهای بزرگ‌تری که آن‌را در بر گرفته‌اند نیز خوب باشد.
۱۴- راهِ حلِ خوب در هارمونی با خصلت‌هایِ خوب است، نه این‌که در جستجویِ نوآوری، فَشِن، طمع یا غرور باشد.

هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیست‌محیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر می‌شوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، درباره‌شان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بی‌قید‌ و شرطِ محتوای آن‌ها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری به‌وجودآورندگان‌شان نیست.


  1. side effects 

  2. sanitation 

  3. conservation 

  4. community health 

  5. feedlots 

  6. factory-like order and efficiency 

  7. mechanical order 

  8. biological disorder 

  9. pen feeding 

  10. manure-removal 

  11. soil fertility 

  12. cash-grain monocultures 

  13. agricultural problems 

  14. soil erosion 

  15. soil compaction 

  16. coal-fired power plants 

  17. air conditioners 

  18. commonwealth 

  19. healthful 

  20. health 

  21. meat animals 

  22. fertility 

  23. soil husbandry 

  24. pattern of patterns 

  25. John Todd 

  26. organ 

  27. organism 

  28. ecosystem 

  29. organelle 

  30. biosphere 

  31. The New Farm 

  32. Earl F. Spencer 

  33. alfaalfa 

  34. deteriorating soil structure 

  35. declining quantities of organic matter 

  36. yield 

  37. concrete manure pit 

  38. crop rotation 

  39. roughage 

  40. oversimplified 

  41. general applicability 

  42. organic wastes 

  43. criteria 

  44. conservative 

  45. businessmen 

  46. biological order 

  47. mechanical order 

  48. How much is enough? 

  49. cash grain farming 

  50. Professor Timothy Taylor 

  51. consequences 

  52. particular knowledge, fidelity, and care 

  53. manufacturing 

  54. well-farmed farm 

  55. organism 

  56. sufficiency and integrity of a pattern 

  57. organic 

  58. Sir Albert Howard 

  59. manures itself 

  60. topsoil 

  61. suicidal 

  62. organic artifacts 

  63. restraint 

  64. trade-offs 

برو بالا