مترجم: روزبه فیض
«توسعه»[۱]development، در درجهی اول، یک شیوهی تفکر است. بنابراین، نمیتوان آنرا به سادگی به یک استراتژیِ معین یا یک برنامه تقلیل داد. توسعه، جمعِ کثیری از رویهها و آرزوها را به مجموعهیِ مشترکی از پیشفرضها وصل میکند. پیشفرضهایی نظیرِ وجود داشتنِ یک مسیرِ واحدِ جهانی برایِ توسعهی همهی جوامع، برتریِ نگرشِ اقتصادی، یا امکانِ ایجادِ تغییراتِ اجتماعی به شیوهای مکانیکی. از جنگِ جهانیِ دوم به بعد، هر گاه صحبت از «توسعه» شده، این پیشفرضها تلویحاً مسألههایِ ما را تعریف کردهاند، برخی راهحلها را اولویت بخشیدهاند و برخی دیگر را به دستِ فراموشی سپردهاند. علاوه بر این، از آنجا که معرفت رابطهی صمیمانهای با قدرت دارد، به واسطهی این گفتمان و به شیوهای ناگزیر، برخی بازیگرانِ اجتماعی (مانندِ سازمانهای بینالمللی) نقشِ کلیدی پیدا کردهاند، در حالیکه سایرِ بازیگرانِ اجتماعی به حاشیه راننده شدهاند، و انواعِ دیگرِ تغییر، خوار و بیاهمیت شمرده شده است.
توسعه در سراسرِ تاریخِ خود، با نشانههایِ نگرانکنندهای مبنی بر شکستِ خود مواجه شده است. با اینحال، سندرومِ توسعه تا امروز به حیاتِ خود ادامه داده؛ اگر چه حساسیتِ عمومی نسبت به آن بیشتر شده است. وقتی که در دههی ۱۹۵۰ مشخص شد که سرمایهگذاری به تنهایی نمیتواند منجر به توسعه شود، «توسعهی نیرویِ انسانی»[۲]man-power development به بستههایِ کمکی اضافه شد. وقتی در دههی ۱۹۶۰ مشخص شد که مشکلاتِ قبلی هنوز ادامه دارند، «توسعهی اجتماعی» کشف شد. در دههی ۱۹۹۰، هنگامی که دیگر نمیشد گسترشِ فقرِ دهقانانِ قربانیِ سیاستهای توسعهمحور را نادیده گرفت، «توسعهی روستایی»[۳]rural development به زرادخانهی استراتژیهایِ توسعه اضافه شد. به این ترتیب، توسعه با خلقِ مفاهیمِ دیگری نظیرِ «توسعهی عدالتمحور»[۴]equitable development یا رویکردِ توجه به «نیازهایِ اساسی»[۵]basic needs به کارِ خود ادامه داد. دوباره و دوباره، مفهومِ عملیاتیِ مشابهی تکرار شد: تخریبهایِ ناشی از توسعه، بهانهیِ جدیدی بود برایِ به کارگیریِ یک استراتژیِ دیگرِ توسعه. در تمامِ این مدت، باور به ثمربخشیِ توسعه از گزندِ همهی شواهدِ موجود علیهِ آن دور ماند و مقاومتِ چشمگیری از خود نشان داد و سنگرِ خود را حفظ کرد. این مفهوم مرتباً گسترش یافت تا جایی که «استراتژیِ ویرانگر» و «استراتژیِ طراحی شده برایِ درمانِ ویرانیهایِ ایجاد شده»، هر دو را در بر گرفت. اما، قدرتِ این مفهوم، دلیلِ تهکشیدنِ سریعِ آن نیز هست. توسعه دیگر هیچ واکنشی نسبت به تغییرِ شرایطِ تاریخی نشان نمیدهد. بزرگیِ تراژیکِ «توسعه»، تهیبودنِ بیاندازهی آنرا نیز شامل میشود.
توسعهی پایدار[۶]sustainable development، که کنفرانسِ سازمانِ ملل دربارهی محیطِ زیست و توسعه (UNCED) آنرا به شعارِ اصلیِ دههی ۱۹۹۰ تبدیل کرد، آسیبپذیریِ مفهومِ «توسعه» را به ارث برده است. توسعهی پایدار[ب]توجه داشته باشید که ما در یوتوپیا، معادلِ «پایایی» را برایِ مفهومِ sustainability انتخاب کردهایم. اما در این متن، از واژهی «پایدار» استفاده میکنیم، چرا که اصطلاحِ «توسعهی پایدار» در فارسی متداولتر است.، با جذبِ چالشهایِ زیستمحیطی در پوستهی پوکِ «توسعه» آنها را خُرد و عقیم میکند و بر اعتبارِ پیشفرضهایِ توسعهگرا[۷]developmentalist اصرار میورزد. آنهم در یک شرایطِ تاریخیِ اساساً متفاوت. در کتابِ «بهارِ خاموش»[۸]Silent Spring، نوشتهی رِیچِل کارسون[۹]Rachel Carson که به اوجگیریِ جنبشِ محیطِ زیست در ۱۹۶۲ کمک کرد، توسعه به عنوانِ مفهومی که به مردم و طبیعت آسیب میرساند فهمیده شده بود. در حالیکه از زمانِ «استراتژیِ محافظت از جهان»[۱۰]World Conservation Strategy در ۱۹۸۰ و بعد از آن در گزارشِ برونتلند[۱۱]Brundtland Report، توسعه به مرهمِ زخمهایِ ناشی از توسعه تبدیل شده است! چه چیز منجر به این تغییرِ برداشت شد؟
اول اینکه، در دههی ۱۹۷۰ و تحتِ تأثیرِ بحرانِ نفت، دولتها شروع به درکِ این نکته کردند که ادامهی رشدِ اقتصادی نه تنها به تولیدِ سرمایه و نیرویِ انسانیِ ماهر، بلکه به فراهم بودنِ بلندمدتِ منابعِ طبیعی نیز وابسته است. این طور به نظر میرسید که منابعی نظیرِ نفت، اَلوار، کانیها، خاک، موادِ ژنتیکی و …، که برایِ ادامهی حیاتِ ماشینِ سیریناپذیرِ رشدِ اقتصادی ضروری بودند، رو به افول هستند. این بود که چشماندازِ بلندمدتِ رشدِ اقتصادی نگرانکننده شد. این یک تغییرِ پِرسپکتیوِ بنیادی بود: دیگر نه سلامتیِ طبیعت، بلکه تضمینِ ادامهی توسعه به مرکزِ توجه تبدیل شد. در سالِ ۱۹۹۲، بانکِ جهانی این وفاقِ نوین را به شکلی موجِز جمعبندی کرد: «توسعهی پایدار چیست؟ توسعهی پایدار نوعی توسعه است که ادامه مییابد.»[۱۲]What is sustainable development? Sustainable development is development that lasts.. شکی نیست که این نگاهِ جدید، وظیفهی کارشناسانِ توسعه را نیز عوض میکند، چرا که چشماندازِ تصمیمگیری حالا باید در زمان گسترش یابد و رفاهِ نسلهایِ آتی را نیز در نظر بگیرد. با اینحال، چارچوب همان است که بود: «توسعهی پایدار» قصدِ محافظت از توسعه را دارد، نه محافظت از طبیعت.
به یاد آوردنِ حتی کمرنگترین تعاریفِ توسعه نیز بایاسِ انسانمحورانه[۱۳]anthropocentric را در ذهن متبادر میکند. محافظت از شکوهِ طبیعت در دستورِ کارِ بینالمللی قرار ندارد، آنچه مهم است گسترشِ سودمندگراییِ انسانمحور[۱۴]human-centred utilitarianism به نسلهایِ آینده است. واضح است که عملیاتی شدنِ این دستورالعمل منجر به حذفِ جریانهایِ طبیعتگرا[۱۵]naturalist و زیستمحورِ[۱۶]bio-centric موجود در جنبشهایِ محیطِ زیستگرایِ[۱۷]environmentalism امروز شده است.
با بازگشتِ «توسعه» به رویِ زینِ اسب، نگاه به طبیعت تغییر میکند. سوألِ جدید چنین میشود: کدامیک از «سرویسهایِ طبیعت» نقشی تا کداماندازه غیرِقابلِجایگزین برایِ توسعهی بیشتر بازی میکنند؟ به عبارتِ دیگر: کدام «سرویسهایِ طبیعت» غیرضروری هستند یا میتوان آنها را به کمکِ موادِ جدید یا مهندسیِ ژنتیک جایگزین کرد؟ در این گفتمان، طبیعت به یک متغیر (گیریم که اساسی) در فرایندِ توسعهی پایدار تقلیل مییابد. بنابراین، از تبدیل شدنِ «سرمایهی طبیعت»[۱۸]nature capital به یک ایدهی مُدِ روز و محبوب بینِ کارشناسانِ اقتصادِ اکولوژیک[۱۹]ecological economists نباید تعجب کرد.
دوم اینکه ظهورِ نسلِ جدیدی از فنآوریهایِ پساصنعتی[۲۰]post-industrial به این معنا بود که شاید رشد، بر خلافِ اقتصادهایِ دودکشیِ گذشته، مستلزمِ اسرافِ منابعِ بیشتر نباشد و بتوان آنرا از طریقِ روشهایی که به منابعِ کمتری نیاز دارند پِی گرفت. در حالیکه در گذشته نوآوریها عمدتاً رویِ افزایشِ بهرهوریِ نیرویِ کار متمرکز بودند، تصور میشد که امروزه میتوان هوشِ فنی و سازمانی را برایِ افزایشِ بهرهوریِ طبیعت به کار گرفت. به طورِ خلاصه، این طور به نظر میرسید که میتوان رشدِ اقتصادی را از افزایشِ مصرفِ انرژی و مواد تفکیک[۲۱]delink کرد. از نظرِ توسعهگرایان[۲۲]developmentalist، «محدودیتهایِ رشد»[۲۳]limits to growth به این معنا نبود که باید زمینِ مسابقه را ترک کنیم، بلکه باید روشِ دویدنمان را عوض میکردیم. پس از اینکه ایدهیِ «بدونِ پایداری، توسعهای در کار نخواهد بود»[۲۴]no development without sustainability شهرت یافت، ایدهی «بدونِ توسعه، پایداریای در کار نخواهد بود»[۲۵]no sustainability without development حیاتِ دوبارهای یافت.
سوم اینکه تخریبِ محیطِ زیست به عنوانِ شرطِ جهانگسترِ فقر کشف شده بود. در حالی که تصویرِ پیشینِ توسعهگرایان از «فقیر»[۲۶]poor متشکل از کمبودِ چیزهایی نظیرِ آب، مسکن، سلامتی، پول و … بود، حال به نظر میرسید که فقدانِ طبیعت نیز به آن اضافه شده است. مثالهایِ نوینِ فقر به مردمی اشاره میکرد که با نامیدی برایِ یافتنِ هیزم جستجو میکردند، یا خود را در بیابانِ رو به زایش محصور میدیدند، یا از خاک و جنگلشان اخراج میشدند، یا وادار بودند در شرایطِ نامناسبِ بهداشتی زندگی کنند. تشخیصِ کمبودِ طبیعت به عنوانِ یکی از علتهایِ پیدایشِ فقر، با دستورِ کارِ سازمانهایِ توسعهگرا همخوانیِ کامل داشت؛ چرا که کسب و کار این سازمانها «حذف کردنِ فقر» بود و در نتیجه باید برنامههایشان را حولِ محورِ محیطِ زیست متکثر میکردند. اما مردمانی که برایِ بقاءِ خود به طبیعت وابسته هستند انتخابِ دیگری جز اینکه آخرین بقایایِ سفرهی طبیعت را برچینند ندارند. همانطور که زوالِ طبیعت یکی از نتایجِ فقر است، فقرایِ جهان نیز ناگهان به مثابهِ عواملِ تخریبگرِ محیطِ زیست واردِ صحنه شدند.
در حالیکه در دههی ۱۹۷۰، به نظر میرسید که انسانِ صنعتی تهدیدِ اصلی علیهِ طبیعت است، در دههی ۱۹۸۰ فعالانِ محیطِ زیست نگاهشان را به سویِ جهانِ سوم چرخاندند و به جنگلها، خاکها و جانورانِ رو به کاهش اشاره کردند. با این تغییرِ کانونِ توجه، محیطِ زیستگرایی، تا حدی رنگِ متفاوتی به خود گرفت؛ بحرانِ محیطِ زیست دیگر نتیجهی ایجادِ رفاه برایِ طبقهی متوسطِ جهانی در کشورهایِ شمال و جنوب تلقی نمیشد، بلکه این طور به نظر میرسید که این بحران، نتیجهی حضورِ انسان در کرهی زمین به معنایِ عمومیِ آن بود. مهم نبود که طبیعت برایِ تجملات یا بقاء به مصرف میرسید، اهمیتی نداشت اگر قدرتمندان یا مردمانِ در حاشیه از آن بهره میجستند، همه، به اعضایِ قبیلهی نوظهورِ «اکوکرات» (ecocrat) تبدیل شدند.[پ]اکوکرات از ترکیبِ دو واژهی اکو به معنایِ اکولوژی یا اکوسیستم و پسوندِ کِرات crat به معنایِ عضوِ مدافعِ چیزی، ساخته شده است. در اینجا به معنایِ گروهی نوظهور است که از نگرشهایِ مبتنی بر اکولوژی دفاع میکنند. و این طور بود که از اجلاسِ ریو (Earth Summit) خواسته شد که تصمیمهایی گرفته شود که در درجهی اول باید دغدغهی کشورهای عضوِ سازمان همکاری اقتصادی و توسعه[۲۷]OECD یا حتی کشورهایِ موسوم به گروهِ هفت[۲۸]G7 میبود.
اجزاءِ مفهومیِ نوعِ تفکری که در نشستِ ریو حیاتِ دیپلماتیکِ خود را آغاز کرد عبارتند از: جانسختیِ مفهومِ «توسعه»؛ پتانسیلهای نوینیافته برای انتخابِ مسیرهایی برایِ رشدِ اقتصادی که با صرفِ منابع کمتر همراه باشد؛ و کشفِ اینکه انسان، به طورِ کلی دشمن طبیعت است. این تفکر را میتوان اینطور خلاصه کرد: «جهان را میتوان به کمکِ مدیریتگراییِ[۲۹]managerialism بیشتر و بهتر نجات داد.» کثیری از سیاستمداران، صنعتورزان و دانشمندانی که اخیراً تصمیم گرفتهاند قبایِ سبز بر تن کنند، این پیام را به شکلی آیینوار تکرار میکنند: «هیچکاری نباید (روایتِ دگماتیکِ آن) یا نمیتواند (روایتِ تقدیرگرایِ آن) انجام شود که جهتِ مسیرِ اقتصادیِ امروزِ ما را تغییر دهد؛ مشکلات را باید حینِ طیِ همین طریق حل کرد، و چالشِ اصلیِ ما یافتن و اتخاذِ روشهای بهتر و پیچیدهترِ مدیریتی است.»
در نتیجه اکولوژی، که روزگاری نه چندان دور همگان را به کسبِ فضیلتهایِ نوین فراخوانده بود، امروز ما را به کسبِ مهارتهایِ نوینِ مدیریتی و اجرایی دعوت میکند. واقعیتِ امر این است دستورالعمل ۲۱[۳۰]Agenda 21 (به عنوانِ یک مثالِ بارز)، اگر چه سرشار از فرمولها و نسخههایی نظیرِ «رویکردِ جامع»[۳۱]integrated approach، کاربردِ عقلانی[۳۲]rational use، «مدیریتِ معقول»[۳۳]sound management، «درونیکردنِ هزینهها»[۳۴]internalizing costs، «اطلاعاتِ بهتر»[۳۵]better information، «افزایشِ هماهنگی»[۳۶]increased co-ordination یا «پیشبینیِ بلندمدت»[۳۷]long-term prediction است، اما به جز در چند عبارتِ محتاط و کمتوان که در فصلِ جنجالبرانگیزِ «تغییرِ الگوهایِ مصرف»[۳۸]Changing Consumption Patterns گنجانده شدهاند، عملاً از در نظر گرفتنِ هر نوع کاهشِ استانداردهایِ مادیِ زندگی یا تلاش برایِ کاستن از سرعتِ دینامیکِ انباشتِ [سرمایه] عاجز مانده است. به طورِ خلاصه، جایگزینهایِ توسعه قلم گرفته و حذف شدهاند، در حالیکه به جایگزینهایِ درونِ توسعه خوشآمد گفته شده است.
با اینحال، همینکه کنفرانسِ سازمانِ ملل دربارهی محیطِ زیست و توسعه[۳۹]UNCED موفق شد که از یک تریبونِ جهانی همگان را به ابزارهایِ زیستمحیطی فراخواند در جایِ خود یک موفقیت محسوب میشود. روزنهای که میتواند مهندسیِ محیطِ زیست[۴۰]environmental engineering در سراسرِ جهان را تقویت کند. اما هزینهی این دستاورد تقلیلِ محیطِ زیستگرایی[۴۱]environmentalism به مدیریتگرایی[۴۲]managerialism بود. چرا که مأموریتِ اکولوژیِ جهانی را به دو شکل میتوان فهمید: یا به صورتِ تلاشیِ فنسالارانه[۴۳]technocratic برایِ امتدادِ مسیرِ توسعه برایِ مبارزه با چپاول و آلودگی؛ یا به صورتِ تلاشی فرهنگی برایِ تکاندادنِ هژمونی ارزشهایِ رو به کهولتِ غربی و کنارهگیری تدریجی از مسابقهی توسعه. البته این دو مسیر در جزییات کاملاً از هم جدا نیستند و همپوشانیهایی دارند، اما پرسپکتیوِ آنها عمیقاً با هم متفاوت است.
در نگرشِ اول، مهمترین هدفِ ما «مدیریتِ محدودیتهای بیوفیزیکیِ توسعه» است. همهی توان و ظرفیتِ ما در آیندهنگری باید رویِ این متمرکز شود که بتوانیم توسعه را از لبهی پرتگاه دور نگاه داریم؛ مدام شناسایی کنیم، تست کنیم، و از میانِ انواعِ موانع و محدودیتهایِ بیوفیزیکی مانور دهیم. در نگرشِ دوم، چالشِ اصلیِ ما طراحی و اعمالِ محدودیتهایِ فرهنگی و سیاسی برایِ توسعه است. تکتک جوامع دعوت میشوند که دربارهی مدِلهایِ بومیِ رونق و شکوفایی تحقیق کنند؛ مدلهایی که به یک جامعه اجازه میدهد در فاصلهی امنی از پرتگاه حرکت کند و با متانت در چارچوبِ یک سطحِ تولیدِ ثابت یا کاهنده زندگی کند.
اختلافِ این دو نگرش قابلِ مقایسه با خودرویی است که با سرعتِ زیاد به سمتِ درهای تنگ و تاریک حرکت میکند. شما میتوانید آنرا مجهز به رادار، نمایشگرهایِ مختلف و یک کادرِ مجرب و آموزشدیده کنید و مسیرِ آنرا اصلاح کنید تا بتوانید با نهایتِ سرعت از دره عبور کنید. شاید هم تصمیم بگیرید سرعتتان را کم کنید، مسیرتان را تغییر دهید، به کلی از دره فاصله بگیرید و با آرامش و خوشخوشان اینجا و آنجا برانید؛ بدونِ اینکه چندان نگرانِ کنترلِ دقیقِ خودرو باشید.
تعدادِ کثیری از اکولوژیستها، آشکارا یا نهانی، گزینهی اول را میپسندند.
هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر میشوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، دربارهشان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بیقید و شرطِ محتوای آنها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری بهوجودآورندگانشان نیست.
ولفگانگ ساکس محقق، نویسنده و مدرسِ دانشگاهِ آلمانی است که تألیفاتِ متعددی در حوزهی محیطِ زیست، توسعه و جهانیشدن دارد. او یکی از شخصیتهای کلیدیِ جریانِ نظریِ پساتوسعه (post-development) است که خاستگاهی انتقادی نسبتِ به توسعه دارد.
development ↩
man-power development ↩
rural development ↩
equitable development ↩
basic needs ↩
sustainable development ↩
developmentalist ↩
Silent Spring ↩
Rachel Carson ↩
World Conservation Strategy ↩
Brundtland Report ↩
What is sustainable development? Sustainable development is development that lasts. ↩
anthropocentric ↩
human-centred utilitarianism ↩
naturalist ↩
bio-centric ↩
environmentalism ↩
nature capital ↩
ecological economists ↩
post-industrial ↩
delink ↩
developmentalist ↩
limits to growth ↩
no development without sustainability ↩
no sustainability without development ↩
poor ↩
OECD ↩
G7 ↩
managerialism ↩
Agenda 21 ↩
integrated approach ↩
rational use ↩
sound management ↩
internalizing costs ↩
better information ↩
increased co-ordination ↩
long-term prediction ↩
Changing Consumption Patterns ↩
UNCED ↩
environmental engineering ↩
environmentalism ↩
managerialism ↩
technocratic ↩
آ) Sachs, W., 1997. No sustainability without development. Aisling Quarterly. ↩
ب) توجه داشته باشید که ما در یوتوپیا، معادلِ «پایایی» را برایِ مفهومِ sustainability انتخاب کردهایم. اما در این متن، از واژهی «پایدار» استفاده میکنیم، چرا که اصطلاحِ «توسعهی پایدار» در فارسی متداولتر است. ↩
پ) اکوکرات از ترکیبِ دو واژهی اکو به معنایِ اکولوژی یا اکوسیستم و پسوندِ کِرات crat به معنایِ عضوِ مدافعِ چیزی، ساخته شده است. در اینجا به معنایِ گروهی نوظهور است که از نگرشهایِ مبتنی بر اکولوژی دفاع میکنند. ↩