مترجم: روزبه فیض
تغییرِ اقلیم احتمالاً بزرگترین چالشِ پیشِ رویِ ماست، اما شیوهای که برایِ رویارویی با آن به کار گرفتهایم تردیدی به جای نمیگذارد که حتی در صورتِ غلبه بر آن، با تهدیدهای بزرگِ دیگری روبهرو خواهیم شد.
برایِ توضیحِ علتِ این پدیده باید به یکی از داغترین بحثهایِ فلسفیِ قرنهایِ اخیر مراجعه کنیم. همگام با ظهورِ دانشِ مدرن، تمایلی عمومی به «تقلیلگرایی»[۱]reductionism شکل گرفت که ایدهی اصلیِ آن این است که بهترین روش برای شناختِ پدیدههایِ پیچیده، خُرد کردنِ آنها به اجزاءِ کوچکترشان است. تردیدی نیست که در بسیاری از موارد و موقعیتها، تقلیلگرایی رویکردی موثر است. به عنوانِ مثال مطالعهی ساختارِ مولکولی و اتمهایِ تشکیلدهندهی مواد به ما کمک میکند که درکِ بهتری از خصوصیتهایِ فیزیکیِ آنها به دست بیاوریم. شیمی ریشه در فیزیک دارد، در حالیکه مبنایِ زیستشناسیِ سلولی است.
از سویِ دیگر نباید فراموش کرد که برخی از خصوصیتهایِ سیستمهایِ پیچیده —به خصوص سیستمهایِ زنده— را به هیچوجه نمیتوان از طریقِ مطالعهی اجزایِ آنها درک یا پیشبینی کرد. مثلاً در چند دههی اخیر، تلاشهایِ روانپزشکان برایِ شرحِ پدیدهی هوشیاری[۲]consciousness از طریقِ مطالعهی ساختارِ مولکولیِ بافتهایِ مغز کاملاً بینتیجه بوده است.
این طور به نظر میرسد که هوشیاری یک پدیدهی «ظهوریافته»[۳]emergent از مغز است. خصوصیتِ ظهوریافته[۴]emergent property، خصوصیتی است که در اثرِ گردهمآیی اجزایِ یک شیء و شکلگیریِ رابطهای معین بینِ آنها «ظهور» میکند و به این ترتیب «در سطحی بالاتر» هویتی نوین و با خصوصیتهایی متفاوت به آن شیء میدهد که نمیتوان آنرا از طریقِ مطالعهی اجزایِ آن پیشبینی کرد. حتی موادِ ساده نیز دارایِ خصوصیتِ ظهوریافتهگی هستند: نمکِ طعام از اتمهایِ سدیم و کلر تشکیل شده است، در حالی که در این اتمها هیچ نشانهای از مزهی «شوری» نمیتوان یافت.
مطالعهی سیستمهای پیچیده و خصوصیتهایِ ظهوریافتهی آنها در نهایت منجر به خلقِ مفهومِ «کلگرایی»[۵]holism شد. ایدهی اصلیِ کلگرایی این است که سیستمها (زیستی، اجتماعی، اقتصادی، ذهنی، زبانی و …) و خصوصیتهایِ آنها را باید به صورتِ یک کل در نظر گرفت، و نه به عنوانِ مجموعهای از اجزایِ خُرد. علمِ بومشناسی (اکولوژی) که رابطهی بین جانداران و محیطِ پیرامونشان را مطالعه میکند یک گرایشِ علمی اساساً کلگرا است. بومشناسان، اکوسیستمها را در کلیتشان مطالعه میکنند و اکوسیستم را به مثابهِ یک پدیدهی ظهوریافته ناشی از گردهمآییِ ویژهی اجزایِ جاندار و بیجانِ آن در نظر میگیرند و تأکید میکنند که اکوسیستم را نمیتوان به اجتماعِ سادهی اجزایِ آن تقلیل داد. سایرِ مکتبهایِ علمی، به خصوص پزشکی و کشاورزیِ صنعتی، در طولِ تاریخِ خود تمایلِ بیشتری به گرایشِ تقلیلگرا از خود نشان دادهاند.
بسته به شرایط، هر دو رویکرد تقلیلگرا و کلگرا میتوانند مسیرهایِ مفیدی برایِ فهم و یادگیری ارائه دهند. اما مشکل از وقتی آغاز میشود که ما بر یکی از آنها پافشاری کنیم یا آنرا در جایِ نامناسبی به کار گیریم. به اعتقادِ بومشناسان، مشکلِ جامعهی مدرن این است که به جایِ تلاش برایِ درکِ کلیتِ سیستمهایی نظیرِ بهداشتِ عمومی یا مدیریتِ محیطِ زیست، در جستجویِ یافتنِ تکچارهای معجزهآسا[۶]silver bullet solution برایِ مقابله با مشکلاتِ مربوط به آنها بر آمده است. دلایلِ بروزِ این گرایشِ تقلیلگرا را باید در چگونگیِ شکلگیریِ علمِ مدرن و بنیادهایِ فلسفیِ آن در نوشتههای بیکِن[۷]Bacon و دکارت[۸]Descartes جستجو کرد. پدیدهای که توسطِ این واقعیت که راهحلهایِ میانبرُ و ساده، که اغلب به مثابهِ تکچارههایِ معجزهآسا تبلیغ میشوند، معمولاً از نظرِ تجاری موفقاند (حتی اگر به خوبی جواب ندهند) تقویت میشود. این در حالی است که توصیههای کلگرایانه معمولاً نیازمندِ تغییراتِ رفتاری در سطحِ فرد یا جامعه هستند.
به همین نحو، این دو نگرشِ فلسفی، پاسخِ ما به تغییرِ اقلیم را شکل میدهند. مکتبِ تقلیلگرایی، تغییرِ اقلیم را نتیجهی یک مشکلِ فنی به نامِ انتشارِ گازکربنیک میبیند. اگر بتوانیم بحرانِ تغییرِ اقلیم را به این شکل و به سادهترین علتِ جزئیِ آن تقلیل دهیم، میتوانیم به راهِ حلهایِ ویژهای دست یابیم: چرا به سوزاندنِ سوختهایِ فسیلی ادامه ندهیم، اما کربنِ منتشر شده را جذب و ذخیره[۹]carbon capture and sequester نکنیم؟ چرا رآکتورهای هستهای بیشتری نسازیم و انرژیِ هستهای زیادتری تولید نکنیم؛ مگر نه این است که چرخهی هستهای به خودیِ خود کربنی منتشر نمیکند؟ چرا ماشینهایی نسازیم که کربنِ موجود در جوِ زمین را جذب کنند؟ اگر این کارها را انجام دهیم، قطعاً خواهیم توانست اقتصاد و شیوهی زندگیِ فعلی را با کمترین میزانِ اختلال حفظ کنیم. اغلبِ سیاستگزاران و اقتصاددانان (یعنی اغلبِ آدمهایِ جدی) تغییرِ اقلیم را اینطور میبینند. حتی برخی از طرفدارانِ انرژیِ خورشیدی و بادی نیز مجذوبِ این تفکر شدهاند.
نگاهِ کلگرا، تغییرِ اقلیم را در رابطه با اختلالهایی پیچیده که به صورتی روزافزون اکوسیستمِ جهانی را تغییر میدهند در نظر میگیرد. این اختلالها شاملِ تخریبِ خاک[۱۰]soil degradation، بیابانزایی[۱۱]desertification، زوالِ حیات در اقیانوسها[۱۲]decline of life in the oceans، انقراضِ گونهها[۱۳]species extinctions، جنگلزُدایی[۱۴]deforestation و آلودگیِ آب و هوا است. همهی این فرایندها، به شکلی مستقیم یا غیرمستقیم، با افزایشِ جمعیت، رشدِ اقتصادی و مصرفِ روزافزونِ سوختهایِ فسیلی رابطه دارند. روزی که انسان شروع به سوزاندنِ زغالِ سنگ و نفت و گاز که منابعِ چگال و تا چندی پیش فراوانِ انرژی هستند کرد، فعالیتهایِ اقتصادیِ ویژهای کلید خوردند که به واسطهی آنها سایرِ منابعِ زمین استخراج و عاقبت به پسماند تبدیل میشوند. علاوه بر این، همانطور که کشاورزی صنعتی گردید و بهداشتِ عمومی بهبود یافت، جمعیت گسترش یافت و مشکلات نیز متناسب با آن بزرگتر شدند. تغییرِ اقلیم از جمله نتایجِ قابلِ پیشبینیِ این فرایند بود. بنابراین حتی اگر بتوانیم به کمکِ راهبردهایِ فنآورانه میزانِ کربن منتشر شده در جو را کاهش دهیم و از عهدهی چالشِ گرمایشِ جهانی برآییم، بخشهایِ دیگرِ این مشکلِ پیچیده به روندِ رو به وخامتِ خود ادامه خواهند داد. این مشکل روز به روز وخیمتر خواهد شد، تا آنجا که روزی عاقبت به خودمان بیاییم و به صورتِ سیستماتیک با دلایلِ ریشهای بروزِ آن مقابله کنیم، یا اینکه چنان غامض شود که دیگر از عهدهاش برنیاییم و بر زیستکره و تمدنهایِ انسانی چیره گردد.
نگاهِ کلگرا، تغییرِ اقلیم را در رابطه با اختلالهایی پیچیده که به صورتی روزافزون اکوسیستمِ جهانی را تغییر میدهند در نظر میگیرد.
شاید این طور به نظر برسد که کلگرایی، شیوهای لغزان و شهودی است و در عمل نمیتوان از آن بهره جُست. اما روشهایی برایِ ارزیابیِ کمی و تحلیلِ دقیقِ آن وجود دارد. کلگرایی، مبنایِ سناریوهایِ مطالعهی موسوم به «محدودیتهایِ رشد»[۱۵]Limits to Growth بود که در سالِ ۱۹۷۲ توسط کامپیوتر مدلسازی شدند. این سناریوها آیندههایِ احتمالی و تأثیرهایِ متقابلِ رشدِ جمعیت، آلودگی و تخلیهی منابع بر یکدیگر را بررسی میکردند. نتیجهی تقریباً همهی این سناریوها فروپاشی نظامِ جهانیِ اقتصاد بود. تغییرِ اقلیم به شکلی موثر نمایش دهندهی عاملِ «آلودگی» در مدلِ محدودیتهایِ رشد بود. اخیراً مدلِ محدودیتهایِ رشد مجدداً و به شکلی مستقل موردِ بازبینی قرار گرفته است و نتیجه این بوده که خطِ سیرِ امروزِ جهان تقریباً مشابهِ بدبینانهترین سناریویِ محدودیتِ رشد منتشر شده در ۱۹۷۲ است. محققانی که مدلِ اصلی را طراحی کردند پیشنهادهایی هم ارائه دادند. بر اساسِ سناریوهایِ آنها تنها راهِ پرهیز از فروپاشی، معکوس کردنِ آگاهانهی رشدِ جمعیت، کوچک کردنِ اقتصاد و جایگزین کردنِ سوختهایِ فسیلی با سایرِ منابعِ انرژی بود.
نگاهِ تقلیلگرایانه به تغییرِ اقلیم دستِ کم سه ایراد دارد. اول اینکه، حتی در صورتِ موفقیت، به خاطرِ ادامهی روندِ صعودیِ استخراج و مصرفِ منابع، درب را برایِ ورودِ بحرانِ بعدی و بعدی و بعدی باز میگذارد. حتی اگر به شکلی معجزهآسا موفق شویم همین فردا مشکلِ تغییرِ اقلیم را حل کنیم، خیلی زود با مشکلاتِ دیگری نظیرِ کمبودِ غذا —که خود محصولِ تخلیهی منابعِ آبِ شیرین و از دست رفتنِ خاکِ سطحی[۱۶]topsoil loss است— رو به رو خواهیم شد. تا پایانِ قرنِ جاری، احتمالاً با کمبودِ برخیِ کانیها و فلزاتِ حساس نیز مواجه خواهیم شد؛ فهرستی طولانی که شاملِ فسفر برایِ کشاورزی، فلزاتِ نادر، آنتیمونی، روی، مس، بیسموت، کبالت، ایندیوم و …. است. انقراضِ انواعِ گونههایِ زیستی که نقشی کلیدی در ارائهی خدماتِ اکوسیستمی[۱۷]ecosystem services —نظیرِ گردهافشانی یا تولیدِ اکسیژن— دارند، بحرانهایِ بزرگتری ایجاد خواهد کرد.
خطِ سیرِ امروزِ جهان تقریباً مشابهِ بدبینانهترین سناریویِ محدودیتِ رشد منتشر شده در ۱۹۷۲ است.
ایرادِ دومِ نگرشِ تقلیلگرایانه به تغییرِ اقلیم این است که اغلبِ اوقات به تحلیلهایِ ناقص یا گمراهکننده منتهی میشود. به عنوانِ مثال، اغلبِ سیاستگزارانِ تغییرِ اقلیم به شکلی لجوجانه در چارچوبِ گازکربنیک فکر میکنند: از نظرِ آنها هر چه منجر به افزایشِ انتشارِ گازکربنیک شود قابلِ نکوهش است و هر چه به کاهشِ انتشارِ آن بیانجامد پسندیده است. این شیوهی تفکر باعث شده که گازِ طبیعی صرفاً به این دلیل که هنگامِ احتراق فقط نصفِ زغالِ سنگ گازکربنیک تولید میکند به عنوان «سوختِ واسط»[۱۸]bridge fuel پیشنهاد شده و استفاده از آن به عنوانِ پلی برایِ رسیدن به آیندهی مبتنی بر انرژیهایِ تجدیدپذیر توصیه شود. اما اگر سایرِ گازهایِ گلخانهای مانندِ متان را در نظر بگیریم، پروندهی اقلیم-دوستیِ[۱۹]climate-friendly گازِ طبیعی بسته میشود. گاز طبیعی عمدتاً از متان تشکیل شده که اثرِ گلخانهای آن به مراتب بیشتر از گازکربنیک است و از آنجا که نشتِ آن در شبکهی تولید ومصرفِ گازِ طبیعی امری متداول است نسبت به زغالِ سنگ هیچ برتریِ اقلیمییی ندارد.
مشکلِ سومِ نگرشِ تقلیلگرایانه به تغییرِ اقلیم این است که منجر به اتخاذِ راهحلهایِ ناکارآمد میشود. در برخی حلقههایِ نخبگانِ سیاسی، ایدهی ساختنِ هزاران نیروگاهِ هستهای در سراسرِ جهان یکی از محبوبترین روشهایِ مقابله با تغییرِ اقلیم است. اما به استثنایِ چین، صنعتِ هستهای در همهجا در حالِ مرگ است، چرا که نمیتواند رآکتورهایِ جدید را با بودجه و زمانبندیِ مناسب تحویل دهد، به یارانههایِ عظیمِ دولتی نیاز دارد و پسماندهایی تولید میکند که هیچکس نمیداند با آنها چکار باید کرد. بهایِ برقِ هستهای در بازارها پایین است، اما هزینههایِ جانبیِ اجتماعی[۲۰]external social costs، شاملِ مسئولیتهایِ بیمهای که توسطِ مالیاتدهندگان پرداخت میشود، در این بها لحاظ نشدهاند و اگر هم لحاظ شوند، برقِ هستهای به مراتب گرانتر خواهد شد. راهکارِ دیگرِ موردِ علاقهی تقلیلگرایان، فنآوریِ «جذب و ذخیرهی کربن»[۲۱]carbon capture and storage or CCS است. این فنآوری میتواند گازکربنیکِ منتشر شده در نیروگاههای زغالسنگسوز را جذب کرده و در مکانی زیرزمینی ذخیره کند. این فنآوری از نظرِ اصولی کار میکند، اما نمیتوان آنرا در سطحِ گسترده تعمیم داد و از نظرِ اقتصادی نیز هیچ توجیهی ندارد، چرا که زغالِ سنگ همراه با فنآوریِ جذب و ذخیرهی کربن از بسیاری از منابعِ تولیدِ برق نظیرِ سلولهایِ خورشیدی گرانتر است. ناتوانیمان در تفکرِ سیستمی، ما را به چنین بنبستهایی هدایت میکند.
بیتردید، کلگرایی نیز محدودیتهایِ خودش را دارد. پاشنهی آشیلِ نگرشِ کلگرایانه نسبت به تغییرِ اقلیم این است که ما را به سمتِ راهبردهایی هدایت میکند که اگر چه قادرند به صورتِ سیستماتیک خطرِ تغییرِ اقلیم و تهدیدهایِدیگر را کاهش دهند اما در حالِحاضر نمیتوان آنها را پیادهسازی کرد، چرا که از نظرِ سیاسی رادیواکتیو هستند. کاهشِ جمعیت و کوچک کردنِ آگاهانهی اقتصاد قطعاً به ما کمک خواهد کرد که نه تنها انتشارِ گازهایِ گلخانهای را کاهش دهیم، بلکه مصرفِ اغلبِ منابع را نیز کم کنیم و آنها را برایِ نسلهایِ آتی باقی بگذاریم. اما کدام سیاستمداری، به استثنای آنها که مصمماند در انتخاباتِ بعدی انتخاب نشوند، حاضر خواهد شد چنین سیاستهایی را ترویج کند؟ در واقع، واکنشهایِ سیاسی متعاقبِ اتخاذِ چنین سیاستهایی میتواند مشکل را عمیقتر کند.
با اینحال، اگر بتوانیم به مشکلاتِ پیچیده با در نظر گرفتنِ زمینهشان نگاه کنیم، احتمالاً خواهیم توانست راهِ حلهایی که هم از لحاظِ سیاسی قابلِ اجرا باشند و هم علتهایِ سیستمیِ مشکل را نشانه بگیرند بیابیم. ذخیرهسازیِ کربنِ موجود در جو، نه در مخازنِ خالیِ نفت در زیرِ زمین، بلکه در خاکها و جنگلهایِ احیا شده، ایدهی بدی نیست و میتواند به صورتِ همزمان چندین مشکلِ به هم متصل را نشانه بگیرد: تغییرِ اقلیم، تخریبِ زیستگاه، تخریبِ خاک و بحرانِ قریبالوقوعِ غذا. البته کشاورزیِ ارگانیک در مقیاسِ کوچک نمیتواند برایِ کسبوکارهایِ بزرگِ کشاورزی[۲۲]agribusiness نظیرِ مونساتو[۲۳]Monsanto و کارگیل[۲۴]Cargill سودآور باشد، بنابراین گسترشِ این شیوهی کشاورزی منافعِ ریشهدارِ قدرتمندان را مستقیماً به چالش خواهد کشید. همچنین، احیایِ معنادارِ جنگلها، به خصوص در مناطقی نظیرِ برزیل یا جنوبِ شرقیِ آسیا، احتمالاً با مخالفتِ کسبوکارهایِ بزرگِ چوببری و کشاورزی مواجه خواهد شد. با اینحال، این طور به نظر میرسد که غلبه بر این نوع مخالفتها راحتتر از مقابله با سیاستمدارانِ کشورهایِ صنعتی باشد؛ کسانی که از هرگونه تلاش برایِ کوچک کردنِ کنترلشدهی اقتصاد طفره میروند.
در کل میتوان گفت که تفکرِ تقلیلگرا دربارهی تغییرِ اقلیم منجر به اتخاذِ راهبردهایِ محدود و هدفمندی میشود که صنایعِ متمرکز و قدرتمند را تقویت میکند، در حالی که تفکرِ کلگرا راهکارهایی سیستمی برایِ تغییر پیشنهاد میدهد که ممکن است به سودِ گروهِ غالب نباشند.
انرژیهایِ تجدیدپذیر، گاه بینِ این دو قملرو پا در هوا میمانند: بدونِ تردید جایگزین کردنِ زغالِ سنگ، نفت و گازِطبیعی توسطِ انرژیِ خورشیدی و بادی بخشِ مهمی از راهِ حلِ تغییرِ اقلیم است. اما هنگامی که این فنآوریها به عنوانِ تکچارهای معجزهآسا معرفی میشوند که به ما اجازه میدهد شیوهی امروزینِ زندگیمان را ادامه دهیم، انرژیهایِ تجدیدپذیر نیز به خیلِ فنچارههایِ تقلیلگرا[۲۵]reductionist technofix میپیوندند. نه تنها انرژیهایِ تجدیدپذیر کمکِ چندانی در رفعِ سایرِ مشکلاتِ سیستمیک نظیرِ رشدِ جمعیت و تخلیهی منابع نمیکنند، بلکه جهانی که کاملاً متکی به انرژیهایِ تجدیدپذیر باشد اساساً با جهانِ امروزینِ مبتنی بر سوختهایِ فسیلی فرق خواهد داشت: مقادیرِ انرژیِ در دسترس احتمالاً کوچکتر و کنترلِ آنها دشوارتر خواهد بود؛ حمل و نقل محدود خواهد شد، به ویژه حمل و نقلِ هوایی و دریایی که به سختی خواهند توانست با تکیه بر انرژیهایِ تجدیدپذیر مقیاسِ فعلیِ خود را حفظ کنند؛ و بسیاری از فرایندهایِ صنعتی پرحرارت[۲۶]high-heat که برایِ تولیدِ محصولاتِ مهمی نظیرِ سیمان یا موادِ نیمههادی ضروری هستند باید از بنیاد بازطراحی شوند و بسیاری از آنها به مراتب گرانتر خواهند شد. پاسخِ کلگرایانه به محدودیتهایِ ذاتیِ انرژیِ تجدیدپذیر این نیست که «پس باید به مصرفِ سوختهایِ فسیلی ادامه دهیم» بلکه تأکید میکند که شیوهی مصرفِ انرژیمان را باید تغییر دهیم و باید با کاهش کلِ مصرفِ انرژی شروع کنیم. در ضمن باید حمل و نقل موتوری را کاهش دهیم که عملاً به معنایِ محلی کردنِ مجددِ اقتصادهاست و کشاورزی و تولیدِ صنعتی را نیز باید چنان متحول کنیم که بتوانند با منابعِ برقِ منقطع[۲۷]intermitternt کار کنند.
ذهنیتِ تقلیلگرا پیگیر و سختجان است: اگر یک فنچاره شکست بخورد یا منجر به بروزِ مشکلاتِ جدیدی شود، حتماً میتوان فنچارههایِ دیگری برایِ آن مشکلات یافت. برخی از تقلیلگرایانِ کهنهکار به این نکته واقف هستند که تاکتیکهایِ پیشنهادیشان به مثابهِ نوعی زمان خریدن است که آمدنِ بحرانِ بعدی را فقط اندکی به تأخیر میاندازد، اما هیچ جایگزینِ واقعگرایانهای به ذهنشان نمیرسد. به هر حال هر چه زمان جلوتر میرود، تغییر دادن و اصلاحِ مسیر گرانتر از قبل میشود.
تفکرِ تقلیلگرا دربارهی تغییرِ اقلیم منجر به اتخاذِ راهبردهایِ محدود و هدفمندی میشود که صنایعِ متمرکز و قدرتمند را تقویت میکند.
مشاهدهی میزانِ نفوذِ تفکرِ ناآگاهِ تقلیلگرایانه در توافقِ اقلیمی اخیر در پاریس (موسوم به COP21) دلسرد کننده است. در نامهای به روزنامهی ایندیپندنت[۲۸]The Independent که در هشتم ژانویه منتشر شد، گروهی از اقلیمشناسانِ برجسته از ناتوانی سندِ پاریس در درخواست برایِ اقدامِ فوری و معنادار ابرازِ تأسف کردند. به اعتقادِ آنها این توافق نتواسته است توقفِ فوری و سیستماتیکِ انتشارِ کربن در جو را خواستار شود؛ اقدامی که برایِ رسیدن به اهدافِ اعلام شده، یعنی محدود کردنِ گرمایشِ جهانی به ۱/۵ تا ۲ (یک و نیم تا دو) درجهی سانتیگراد، ضروری است. این در حالی است که سندِ پاریس «خواستارِ این شده که کربن از جوِ زمین جذب شود، آن هم در تاریخی در آینده. روشِ پیشنهادیِ سندِ پاریس این است که زیستتودهها در نیروگاههایِ برق سوزانده شوند و موفق شوند صنایعِ سوختِ فسیلی را در رقابتِ بازار شکست دهند. این امر شاملِ درختان و علفهایی خواهد بود که باید سریعتر از هر آنچه طبیعت پیش از این به خود دیده رشد کنند و رویِ زمینهایی که وجود ندارند برویند، در حالیکه چوبِ آنها باید در نیروگاههایی که قرار است گازکربنیکِ منتشرهشان توسطِ زیرساختهایی که هنوز نداریم و فنآورییی که نخواهد توانست در مقیاسِ موردِ نیازمان عمل کند جذب و فشرده شود، و گازکربنیک جذب شده در نهایت باید در مکانهایی که نمیتوانیم بیابیم ذخیره شود.»
جاذبهی فنچاره در این است که ما را مجبور به تغییرِ بنیادینِ رفتارمان نمیکند. به کمکِ آن خواهیم توانست به استخراجِ منابع، مصرفِ انرژی و پول درآوردن با روندی شتابناک ادامه دهیم. والاستریت خوشنود میماند، دولت خوشنود میماند، کارگران خوشنود میمانند. اما مسأله این است: این مجموعهی اقدامات نمیتواند بحرانهایی که از پیِ هم میآیند و روز به روز پیچیدهتر میشوند را حل کند، بحرانهایی که در باقیِ قرنِ جاری همچون پتکی بر تمدنمان فرود خواهند آمد و آنرا متلاشی خواهند کرد. تا روزی که به تفکرِ کلگرا رو بیاوریم و رفتارِ سیستمیمان را عوض کنیم، اسیرِ مسیری خواهیم بود که به ناچار ما را به سویِ زنجیرهای از فروپاشیهایِ سیارهایِ به هم مرتبط که یکدیگر را تقویت میکنند هدایت خواهد کرد. این زنجیره با خشکسالیها و طوفانهایِ عظیم[۲۹]superstorm شروع میشود و تا وقتی که هر آنچه عزیز میشماریم را نابود یا بیمعنا نسازد متوقف نخواهد شد.
اکولوژی، کلگرایی و تفکرِ سیستمی ابزارهایی نیرومند هستند که به ما برایِ درکِ خود و جهانِ پیرامونمان کمک میکنند. اگر در رویارویی با تغییرِاقلیم و سایرِ مخمصههایِ اکولوژیک و اجتماعی بتوانیم به شکلی صادقانه و جدی از این ابزارها استفاده کنیم، خواهیم توانست خود، نوادگانمان و کثیری از موجوداتِ زندهی دیگر را از رنجهایِ بزرگِ بیهودهای رهایی بخشیم.
هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر میشوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، دربارهشان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بیقید و شرطِ محتوای آنها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری بهوجودآورندگانشان نیست.
ریچارد هاینبرگ روزنامهنگار و نویسندهی آمریکایی است که تألیفاتِ متعددی در زمینهی انرژی، اقتصاد و موضوعات اکولوژیک از جمله تخلیهی منابعِ نفت دارد. او از همکارانِ ارشد مخزنِ فکرِ «موسسهی پساکربن» (Post Carbon Institute) است.
reductionism ↩
consciousness ↩
emergent ↩
emergent property ↩
holism ↩
silver bullet solution ↩
Bacon ↩
Descartes ↩
carbon capture and sequester ↩
soil degradation ↩
desertification ↩
decline of life in the oceans ↩
species extinctions ↩
deforestation ↩
Limits to Growth ↩
topsoil loss ↩
ecosystem services ↩
bridge fuel ↩
climate-friendly ↩
external social costs ↩
carbon capture and storage or CCS ↩
agribusiness ↩
Monsanto ↩
Cargill ↩
reductionist technofix ↩
high-heat ↩
intermitternt ↩
The Independent ↩
superstorm ↩