ترجمه: روزبه فیض
اخلاقِ زمین[۱]The Land Ethic
روزی که اودوسئوسِ خداوندگونه از جنگهای تروآ بازگشت، بیش از ده دخترکِ کنیزِ سَرایش را از طنابی به دار آویخت؛ چرا که شک کرده بود در غیبتش رفتارهای نامناسبی داشته بودند. هیچکس او را به خاطر اینکار به چالش نکشید. چرا که کنیزها «دارایی» او بودند. آنروز هم مانند امروز، دور انداختن آنچه در تملّک فرد است امری در حوزهی «تدبیر و سودجویی» (expediency) به شمار میرفت، نه امری اخلاقی (ethics) که بتوان دربارهی «درستی» یا «نادرستی»اش سخن گفت.
البته همعصران اودوسئوس در یونان با مفاهیم «درستی» یا «نادرستی» بیگانه نبودند. وفاداری همسرش در طول سالها غیبت او تا روزی که عاقبت کشتیهای سینهسیاه ناوگانش دریاهایِ تاریکِ شرابْگون را به سوی خانه شکافتند، گواهی بر این نکته است. ساختارهای اخلاقی آن روزگار، بانوان (همسران) را شامل میشد، اما هنوز به داراییهایی از جنسِ انسان گسترش نیافته بود. طی ۳۰۰۰ سالی که از آن زمان تاکنون سپری شده، معیارهای اخلاق به حوزههای متعددی از کردار انسانی گسترش یافته است و به همان نسبت افقِ موضوعاتی که قبل از آن در حوزهی مصحلتهایِ سودجویانه قرار داشتند، تنگتر شده است.
زنجیرهی اخلاقی[۲]The ethical sequence
این گسترش در حوزهی اخلاق که تا امروز فقط توسط فلاسفه مطالعه شده است، در واقع فرایندی در «فَرگشتِ اکولوژیک» (ecological evolution) است. زنجیرهی این فرایند را، هم به زبان فلسفی و هم به زبان اکولوژیک میتوان توصیف کرد. از نظر اکولوژیک، اخلاق، محدودیت آزادی عمل حین تلاش برای زنده ماندن است. از نظر فلسفی، اخلاق، فصل تمایز بین عملکردِ اجتماعی و ضد اجتماعی است. اینها دو تعریف مختلف از یک چیز هستند که ریشهی آن به تمایل افراد یا گروههای وابسته به یکدیگر برای توسعهی شیوههای همکاری باز میگردد. اکولوژیستها به آن «همزیستی» (symbiosis) میگویند. سیاست و اقتصاد هم شیوههای پیشرفتهی همزیستی هستند که در آن وضعیت اولیهی «رقابت آزاد برای همگان» تا حدی با «مکانیسمهای همکاری با محتوایی اخلاقی» جایگزین شده است.
از نظر اکولوژیک، اخلاق، محدودیت آزادی عمل حین تلاش برای زنده ماندن است.
همراه با افزایش چگالی جمعیت و بالاتر رفتن کارایی ابزارها، پیچیدگی مکانیسمهای همکاری نیز افزایش یافته است. به عنوان مثال، تعریف کاربردهای ضداجتماعی چماق و سنگ در دوران ماستودونها، سادهتر از تعریف مشابه برای بیلبورد و گلولهی تفنگ در عصر موتور بود.
اولیهترین اخلاقها به رابطهی میان افراد میپرداختند. فرضاً، «ده فرمان موسایی» از این دست است. نمونههای بعدی نظامهای اخلاقی، به روابط بین افراد و جامعه پرداختند. «قاعدهی طلایی»، در تلاش برای در هم تَنیدَن فرد و جامعه با یکدیگر است؛ حال آنکه «دموکراسی»، میخواهد سازمان اجتماعی را با فرد بیامیزد.
تا امروز، هنوز اخلاقی که به رابطهی «انسان» و «زمین» و جانوران و گیاهانی که در آن رشد میکنند، بپردازد وجود ندارد. زمین، همچون دختران کنیز اودوسئوس، هنوز یک دارایی محسوب میشود. «رابطه با زمین» هنوز منحصراً اقتصادی است. چنین رابطهای شامل «مزایا و حق بهرهمندی» است اما مستلزم «تعهد و وظیفه» نیست.
اگر درست فهمیده باشم، گسترش حوزهی اخلاق به این سومین عنصر حاضر در پیرامون انسان [زمین]، از منظر تکاملی «یک احتمال» و از منظر اکولوژیک «یک ضرورت» است. این سومین گام ما در زنجیرهی اخلاق خواهد بود. دو گام نخستین را برداشتهایم. برخی متفکران که قدمتشان به دوران «حزقیال» و «اشعیا» میرسد، تاکید کرده بودند که چپاول کردن زمین نه تنها مدبرانه نیست، بلکه نادرست است. اما جامعه، باورهای آنها را تایید نکرده است. به گمان من، «جنبش حفاظت از محیط زیست» (conservation movement) اولین بارقههایی است که نوید چنین تاییدی را میدهد.
شاید اخلاق، نوعی «غریزهی اجتماعی» در حال شکلگیری باشد.
میتوان سیستم اخلاقی جدید را به مثابه نوعی شیوهی راهبری[۳]mode of guidance برای رویارویی با موقعیتهای اکولوژیک جدید یا ظریف تلقی کرد؛ یا شرایطی که واکنشهای ما نسبت به آنها به قدری با تأخیر همراه بوده که افراد دیگر نمیتوانند مسیر مصحلتورزی اجتماعی را از اخلاقورزی تمیز دهند. غرایزِ حیوانی، شیوههای راهبرییی هستند که ما را در چنین موقعیتهایی یاری میکنند. شاید اخلاق، نوعی «غریزهی اجتماعی»[۴]community instinct در حال شکلگیری باشد.
ایدهی اجتماعی[۵]The community concept
همهی دستگاههای اخلاقی تا به امروز پیرامونِ یک فرضِ اساسی شکل گرفتهاند: فرد، عضوی از یک اجتماع (community) متشکل از اجزای وابسته به هم[۶]interdependent است. غرایزش به او حکم میکنند که برای کسبِ جایگاهی بهتر در اجتماع با سایرِ اعضا رقابت کند، اما اخلاقش او را وادار میکند که با سایرین همکاری کند (شاید برای اینکه محیطی برای رقابت کردن باقی بماند).
به زبانِ ساده، اخلاقِ زمین سعی میکند دامنهی اجتماع را گسترش دهد به گونهای که شاملِ خاکها، آبها، گیاهان، جانوران و مجموعاً «زمین» (land) نیز بشود.
اخلاقِ زمین سعی میکند دامنهی اجتماع را گسترش دهد به گونهای که شاملِ خاکها، آبها، گیاهان، جانوران و مجموعاً «زمین» نیز بشود.
به نظر ساده میرسد. آیا ما همین امروز هم دربارهی عشق و تعهداتمان نسبت به سرزمینِ آزادگان و خانهی دلیران[۷]the land of the free and the home of the brave سرود نمیخوانیم؟[آ]بخشی از سرود ملی ایالات متحده آمریکا که سرودِ پرچم ستارهنشان و یا پرچم پُرستاره نام دارد. بله، اما دقیقاً به چه چیزی و چه کسی عشق میورزیم؟ مسلماً عاشقِ خاک نیستیم، چرا که اجازه میدهیم خروارها از آن توسطِ رودخانهها شسته شود. بیتردید به آبها عشق نمیورزیم، چرا که میانگاریم کاربردِ دیگری جز چرخاندنِ توربینها، شناور نگهداشتنِ قایقها و بردنِ فاضلاب ندارد. قطعاً عاشقِ گیاهان نیستیم، چرا که بدونِ اینکه پلک بزنیم، اجتماعهای کاملی از آنها را قتلِعام میکنیم. مسلماً عاشقِ جانوران نیستیم، چرا که تا امروز تعدادی از بزرگترینها و زیباترینهای گونههایشان را منقرض کردهایم. البته اخلاقِ زمین نمیتواند مانع از تغییرات، مدیریت، یا کاربردِ «منابع» (resource) شود، اما حقِ آنها مبنی بر ادامهی وجود داشتن[۸]continued existence را به رسمیت میشناسد؛ و دستِ کم در برخی مناطق، حقِ آنها را مبنی بر ادامهی وجود داشتن در وضعیتِ طبیعیشان.
اخلاقِ زمین نقشِ هوموساپینس را از «فاتحِ» اجتماعِ زمین به یک «عضوِ ساده» و یک «شهروند» آن تغییر میدهد.
به طورِ خلاصه، اخلاقِ زمین نقشِ هوموساپینس (Homo sapiens) را از «فاتحِ» اجتماعِ زمین به یک «عضوِ ساده» و یک «شهروند» آن تغییر میدهد. اخلاقِ زمین نه تنها مشوقِ احترام به سایرِ انسانهاست، بلکه احترام به سایرِ اعضایِ اجتماعِ زمین را نیز دربر میگیرد.
ما از مطالعهی تاریخِ انسان آموختهایم (امیدوارم) که نقشِ فاتح در نهایت محکوم به شکست[۹]self-defeating است. چرا؟ چون فرض مستتر در چنین نقشی این است که «فاتح به واسطهی مقامش میداند»[۱۰]ex cathedra، به واسطهی مقامش؛ او میداند که اجتماع دقیقاً چطور کار میکند[۱۱]what makes the community clock tick و در حیاتِ آن چه کسی و چه چیزی ارزشمند یا بیارزش است. اما عاقبت همیشه مشخص میشود که او هیچکدام را نمیدانسته و به همین دلیل است که سلطهگری نهایتاً خود را شکست میدهد.
در یک اجتماعِ زیستی (biotic community)، وضعیتِ مشابهی برقرار است. ابراهیم (ع) دقیقاً میدانست که هدفِ زمین چیست: چکاندنِ شیر و عسل به دهانِ ابراهیم. اما در این روزها درجهی اطمینانی که به چنین هدفی از زمین نسبت میدهیم نسبتی معکوس با میزانِ تحصیلاتمان دارد.
امروزه، فرضِ یک شهروندِ معمولی این است که دانش میداند که اجتماع دقیقاً چطور کار میکند؛ اما دانشمند به همان اندازه مطمئن است که نمیداند. او میداند که مکانیسمهای زیستی آنچنان پیچیدهاند که شاید هرگز نتوانیم شیوهی عملکردِ آنها را به طورِ کامل بفهمیم.
تفسیرهای اکولوژیک از تاریخ این نکته که انسان در واقع فقط عضوی در تیمِ زیستی است را به ما نشان میدهند. بسیاری از وقایعِ تاریخی که تا امروز به عنوانِ ماجراهایی صرفاً انسانی روایت شدهاند، در واقع تعاملهایی زیستی بینِ انسانها و زمین بودهاند. خصوصیتهای زمین، به همان اندازهی خصوصیتهای انسانهایی که بر آن زمین میزیستند بر واقعیتهای تاریخ تأثیر گذاشته است. …
وجدانِ اکولوژیکی[۱۲]The ecological conscience
حفاظتِ محیط زیست (conservation) وضعیتِ هارمونی بینِ انسان و زمین است. علیرغمِ نزدیک به یک قرن پروپاگاندا، حفاظت از محیطِ زیست با سرعتی حلزونی پیش میرود؛ اغلبِ پیشرفتی که در این زمینه حاصل شده شاملِ رد و بدل شدنِ تعدادی توصیهنامه و خطابه دربارهی اهمیتِ محیطِ زیست بوده است. این طور به نظر میرسد که به ازای هر گامِ رو به جلو، دو گام رو به عقب برمیداریم.
پاسخِ متداول به این مخمصه این است: «باید آموزش در حوزهی حفاظت از محیطِ زیست را افزایش دهیم.» هیچکس در اهمیتِ آموزش تردیدی ندارد، اما آیا مشکل فقط افزایشِ کمیتِ مطالبِ آموزشی است یا باید به محتوای آنها هم توجه کنیم؟
برای من ارائهی خلاصهی جامعی از محتوای مطالبِ آموزشی در این زمینه ساده نیست، اما این را میتوانم بگویم که پیامِ اغلبِ آنها چنین است: از قانون پیروی کنید، درست رأی بدهید، به فلان نهاد یا سازمان بپیوندید، آن بخش از سیاستهای حفاظت از محیطِ زیست را که برای کسب و کارتان سودآور است انجام دهید و باقی را دولت انجام خواهد داد.
آیا به نظرتان نمیرسد که این دستورالعملها بیش از آن سادهانگارانه هستند که بتوانند به هیچ نتیجهی عملییی ختم شوند؟ در این پیامها به «درستی» یا «نادرستی» کارها اشارهای نشده؛ آنها هیچ وظیفه و مسئولیتی نسبت به زمین تعریف نمیکنند، از مخاطب نمیخواهند فداکاری کند و اصولاً هیچ ارادهای برای تغییر فلسفهی ارزشی فعلی در آنها دیده نمیشود. تمامِ آنچه در این پیامها در رابطه با کاربردِ زمین (land-use) دیده میشود پیگیری منافعِ شخصی است، منتها با آگاهی بیشتر. چنین آموزشی تا کدام دوردست ما را رهنمون خواهد کرد؟ …
این ایده که مالکان و کاربرانِ زمین اگر خود واضعِ قوانینی ساده باشند، بهتر خواهند توانست روشهای بهترِ استفاده از زمین را یاد بگیرند در عمل چندان نتیجه نداده است. ما از کشاورز میخواهیم که آنچه را که ساده و سودآور میبیند در راستای مراقبت از زمین انجام دهد. کشاورز هم دقیقاً همین کار را انجام میدهد (در بهترین حالت)، به این معنی که فقط آنچه ساده و سودآور است را انجام میدهد. کشاورزی که درختانی که در شیبِ ۷۵ درجهی تپه رشد کردهاند را قطع کند، دامهایش مراتع را عریان کنند و زبالههایش را در چشمههای اطراف خالی کند هنوز هم یکی از اعضای (در غیر این صورت شایسته) جامعه است. ما در تلاشمان برای رسیدن به موفقیتهای زودرس، آنچنان بزدل و مضطرب بودهایم که هرگز نتوانستهایم کشاورز را از مسئولیتِ واقعیاش نسبت به زمین آگاه کنیم. مسئولیتها بدونِ وجودِ وجدان معنایی نخواهند داشت و چالشِ اصلی ما این است که بتوانیم وجدانِ اجتماعیمان را به نحوی گسترش دهیم که نه تنها مردمان، بلکه زمین را نیز در برگیرد.
بدونِ رخ دادنِ تحولی درونی در تأکیدهای ذهنی، وفاداریها، علاقهها و باورهایمان، هیچ تغییرِ مهمی در نگاهِ اخلاقی ما نسبت به زمین رخ نخواهد داد.
بدونِ رخ دادنِ تحولی درونی در تأکیدهای ذهنی، وفاداریها، علاقهها و باورهایمان، هیچ تغییرِ مهمی در نگاهِ اخلاقی ما نسبت به زمین رخ نخواهد داد. حفاظت از محیطِ زیست هنوز به زیربناهای ذهنی و اعتقادی ما رخنه نکرده است (به عنوانِ مثال، فلسفه یا مذهب هنوز چیزی دربارهی آن نشنیدهاند). ما در تلاشمان برای ساده کردنِ حفاظت از محیطِ زیست، آنرا به موضوعی کم اهمیت[۱۳]trivial تبدیل کردهایم.
جایگزینهای اخلاقِ زمین[۱۴]Substitute for a land ethic
وقتی که منطقِ تاریخ از ما «نان» بخواهد و ما در عوض به آن «سنگ» تعارف کنیم، دشواریِ شرحِ شباهتهای سنگ و نان را به جان خریدهایم. در اینجا من به برخی از سنگهایی که به جای نان (یعنی اخلاقِ زمین) ارائه شدهاند اشاره میکنم.
یکی از نقاطِ ضعفِ «سیستمِ حفاظت از محیطِ زیست مبتنی بر انگیزههای اقتصادی» این است که اغلبِ اعضایِ اجتماعِ زمین ارزشِ اقتصادی ندارند. مثلاً گلهای وحشی و پرندههای سرودخوان (song birds). از میانِ بیش از ۲۲۰۰۰ گونهی گیاهی و جانوریِ بومیِ ایالتِ ویسکانسین[۱۵]Wisconsin در آمریکا، شاید فقط ۵ درصدِ آنها قابلِ فروش، خوردن یا خوراندن هستند (ارزشِ اقتصادی دارند). با این حال همهی این موجودات به اجتماعِ زیستی منطقه تعلق دارند و امتداد یافتنِ حیات گونهشان حقِ آنهاست، همانطور که پایداریِ این اجتماع نیز به یکپارچه ماندنِ آن وابسته است.
وقتی بقای یکی از موجوداتی که فاقدِ ارزشِ اقتصادی است ولی بنا به دلایلی موردِ علاقهی ماست در معرضِ خطر قرار میگیرد، ما دست به اختراعِ بهانههای مختلف میزنیم تا آنرا دارایِ اهمیتِ اقتصادی جلوه دهیم. در اوایلِ قرنِ بیستم پرندههای سرودخوان در حالِ انقراض بودند. پرندهشناسان[۱۶]ornithologist پادرمیانی کردند و شواهدِ شکنندهای ارائه کردند که نشان میداد در صورتِ از بین رفتنِ این پرندهها، حشرهها ما را خواهند خورد. به عبارتِ دیگر، دلایلِ ارائه شده فقط وقتی معتبر شدند که توانستند ارزشِ اقتصادی پرندهها را نشان دهند.
امروز یادآوری چنین شرایطی به موضوعی دردناک تبدیل شده است. درست است که هنوز فاقدِ اخلاقِ زمین هستیم، اما دستِ کم به اعتراف به اینکه پرندهها، صرفِ نظر از ارزشِ اقتصادیشان برای ما انسانها، حقِ امتدادِ حیات دارند نزدیکتر شدهایم. …
فقدانِ ارزشِ اقتصادی گاه خصوصیتِ یک گونه یا گروهِ معین نیست، بلکه کلِ اجتماعهای زیستی را در بر میگیرد: باتلاقها، مردابها، شنزارها و بیابانها از این دستاند. فرمولِ ما در چنین شرایطی این است: حفاظت را به دولت واگذار کنیم؛ دولت باید پارکها یا مناطقِ حفاظت شدهی موردِ نیاز را ایجاد کند. اما مشکل در این است که این اجتماعها با زمینهای خصوصیِ ارزشمند همپوشانی دارند و دولت نمیتواند تمامِ این زمینهای پراکنده را بخرد یا کنترل کند. نتیجهی نهایی این است که برخی از این اجتماعها که در منطقههای وسیع حضور دارند به تدریج فرو میپاشند و منقرض میشوند. اگر مالکِ خصوصی دارای ذهنیتِ اکولوژیک میبود، میتوانست با افتخار، سرپرستیِ بخشِ بزرگ و منصفانهای از این مناطق را به عهده بگیرد و سعی کند تنوعِ زیستی و زیبایی مزرعه و اجتماعی که در آن زندگی میکند را بیافزاید.
تلاش برای یافتنِ ارزش اقتصادی برای گونهها یا مجموعههای زیستی یک خطر دیگر نیز دارد: ارزشِ اقتصادی بسیاری از گونهها بر ما روشن نیست و فقط در آیندهای نامعلوم ممکن است به این نتیجه برسیم که یک گونه یا مجموعهی زیستی دارای ارزشِ اقتصادی است. اما همانطور که در عمل هم بارها مشاهده است، تصورِ فقدانِ سوددهی گونهها، مجموعههای زیستی و مناطقِ به اصطلاح بیارزش اشتباه از کار درآمده است؛ آنهم بعد از انقراضِ تعدادِ زیادی از گونههای زیستی. فرایندی که بازگشتپذیر نیست.
به طورِ خلاصه، سیستمِ حفاظت از محیطِ زیستی که فقط مبتنی بر دلایلِ اقتصادی و سودِ فردی باشد، به شکلِ نامیدکنندهای ناتوان و بیخاصیت است. تمایلِ چنین سیستمی به این است که اکثرِ اعضایِ اجتماعِ زمین را که فاقدِ ارزشِ اقتصادی هستند اما وجودشان برای بقای اجتماع ضروری است، نادیده بگیرد و در نهایت منقرض کند. فرضِ نادرستِ چنین سیستمی این است که قسمتهای اقتصادیِ اجتماعِ زیستی میتوانند بدونِ قسمتهای غیراقتصادیِ آن به کارِ خود ادامه دهند. در ضمن، این سیستمها تمایل دارند که بخشِ اعظمِ مسئولیتِ حفاظت را به دولت واگذار کنند؛ مسئولیتهایی که در نهایت آنقدر بزرگ، پیچیده و پراکنده هستند که دولت ناتوان از اجرای آنها است. رفتارِ اخلاقی و تعهدآمیز مالکان و کاربرانِ خصوصی در قبالِ زمین تنها چارهی بلندمدت این معضل است.
هرمِ زمین[۱۷]The land pyramid
اخلاقی که بخواهد به مثابهِ مکمل و راهنمایِ رابطهی اقتصادی با زمین عمل کند، وجودِ نوعی تصویرِ ذهنی از زمین به مثابهِ یک مکانیسمِ زیستی را فرض میگیرد. ما فقط وقتی میتوانیم نسبتِ به چیزی اخلاقی عمل کنیم که بتوانیم آنرا ببینیم، حس کنیم، بفهمیم، به آن عشق بورزیم یا ایمان داشته باشیم.
ما فقط وقتی میتوانیم نسبتِ به چیزی اخلاقی عمل کنیم که بتوانیم آنرا ببینیم، حس کنیم، بفهمیم، به آن عشق بورزیم یا ایمان داشته باشیم.
تصویری که معمولاً در آموزشهای مربوط به حفاظت از محیطِ زیست ارائه میشود عبارت است از «توازنِ طبیعت»[۱۸]the balance of nature. بنا به دلایلی که شرحِ آنها در اینجا نمیگنجد، این نوع صحبت کردن قادر به توصیفِ دقیقِ میزانِ نادانیِ ما نسب به مکانیسمهای زمین نیست. تصویرِ به مراتب واقعبینانهتر تصویری است که در علمِ اکولوژی استفاده میشود: هرمِ زیستی (biotic pyramid). من ابتدا طرحِ کلیِ این هرم را به مثابهِ نمادِ زمین شرح میدهم و بعد به برخی از نتایجِ آن در حوزهی «کاربردِ زمین» (land-use) میپردازم.
گیاهان انرژی خورشیدی را دریافت میکنند. این انرژی از درونِ مدارهایی زیستمند (biota) جریان مییابد. این مجموعهی زیستی را میتوان توسطِ هرمی متشکل از چندین لایه توصیف کرد. در لایهی پایینی خاک قرار دارد. لایهی بعدی گیاه است که رویِ خاک قرار میگیرد. بعد حشرهی روی گیاه؛ و پرنده و جوندهای که از حشرهها تغذیه میکند. لایهها همینطور ادامه مییابند تا انواعِ گروههای جانوری را در بر گیرند. در بالاترین لایهی هرم، گوشتخوارانِ (carnivore) بزرگ قرار دارند.
شباهتِ گونههایی که در یک لایهی مشخص قرار دارند در محلِ زندگیِ آنها یا ظاهرشان نیست، بلکه اشتراکِ آنها در منابعِ غذاییشان است. موجوداتِ هر لایه از لایهی زیرینِ خود تغذیه میکنند و اغلبِ خدماتِ دیگرِ موردِ نیازشان را نیز از آن دریافت میکنند. در مقابل، موجوداتِ هر لایه به لایههای بالاتر غذا و خدمات ارائه میدهند. در لایههای بالاترِ هرم، جمعیت (و تعدادِ موجودات) کمتر است. بنابراین به ازای هر حیوانِ گوشتخوار صدها صید وجود دارد، و صیدهای او خود هزارانِ صیدِ دیگر و میلیونها حشره و تعدادِ بیشماری گیاه در اختیار دارند. این سیستمِ هرمی شکل منعکس کنندهی همین واقعیتِ جمعیتی است که روندی کاهشی به سمتِ بالای هرم دارد. انسان در یک لایهی میانی (اما نزدیک به رأس هرم) قرار دارد، همراه با خرسها، راکونها و سنجابهایی که از گوشت و گیاه هردو تغذیه میکنند و به عبارتی همهچیزخوار (omnivore) هستند.
این خطوطِ وابستگیِ غذایی و خدماتی را اصطلاحاً زنجیرههای غذایی (food chains) مینامند. بنابراین زنجیرهی باستانیِ خاک-بلوط-آهو-سرخپوست امروز به زنجیرهی خاک-ذرت-گاو-کشاورز تبدیل شده است. هر گونهای (شاملِ ما انسانها) حلقهای در چندین زنجیرهی غذاییِ مختلف است. آهو به غیر از بلوط، از صدها نوع گیاهِ دیگر تغذیه میکند، همینطور گاو میتواند صدها گیاهِ غیر از ذرت را مصرف کند. بنابراین، هر دوی آنها حلقههایی در صدها زنجیرهی مختلف هستند. هرمِ یاد شده شبکهای پیچیده از زنجیرههای مختلفِ غذایی است، آنقدر پیچیده که ممکن است بینظم و آشفته به نظر برسد؛ با اینحال پایداری (stability) سیستم گواهی است بر ساختارِ فوقالعاده نظاممندِ آن. کارکردِ آن به همکاری و رقابت میانِ اجرایِ متعدد و متنوعِ آن بستگی دارد.
در آغاز، هرمِ حیات کمارتفاع و پهن بود و زنجیرههای غذایی کوتاه و ساده بودند. فرگشت (evolution) لایهها و حلقههای بیشتر و بیشتری به آن افزود. انسان یکی از هزاران عاملی است که به ارتفاع و پیچیدگی هرمِ حیات اضافه شده است. علم در خیلی از زمینهها ما را با تردیدهای نوینی آشنا کرده است، اما در یک زمینه به ما اطمینان داده است: روندِ حرکتِ فرگشت به سویِ پرداخت و متنوعسازی[۱۹]elaborate and diversify مجموعهی زیستی (biota) است.
روندِ حرکتِ فرگشت به سویِ پرداخت و متنوعسازی مجموعهی زیستی است.
زمین فقط خاک نیست، بلکه چشمهای از انرژی است که در مدارهایی از جنسِ خاکها، گیاهان و جانوران جریان مییابد. زنجیرههای غذایی و شریانهای زنده، انرژی را به سمتِ بالا هدایت میکنند؛ در حالی که مرگ و زوال آنرا به خاک باز بر میگرداند. این یک مدارِ بسته نیست؛ بخشی از این انرژی در محیط منتشر شده و به هدر میرود؛ مقداری انرژیِ جدید از هوا جذب میشود؛ و مقداری انرژی در خاکها، توربها (peats) و جنگلهای کهنسال (long-lived) ذخیره میشود. با این حال این مدار پایا و متوازن باقی میماند؛ مثلِ یک حسابِ پسانداز که موجودی آن ثابت بماند یا آرام آرام زیاد شود. آب در جریانِ خود در سراشیبِ تپه مقداری از خاک را میشوید، اما این مقدار معمولاً ناچیز است و با فرایندِ پوسیدنِ سنگها و تشکیلِ خاکِ جدید جبران میشود. خاکِ شسته شده در اقیانوسها ذخیره میشود و با گذشتِ زمانهای دراز مجدداً به صورتِ زمینهای جدید و هرمهای جدیدِ حیاتی ظهور مییابد.
سرعت و خصوصیتِ جریانِ رو به بالای انرژی، به ساختارهای پیچیدهی اجتماعِ گیاهی و جانوری وابسته است، به همان شکل که بالا رفتن شیرهی درخت[۲۰]sap وابسته به ساختارِ پیچیدهی سلولیاش است. بدونِ این پیچیدگی، گردشِ عادیِ انرژی رخ نخواهد داد. ساختار، به معنایِ تعداد و همچنین نوع و کارکردِ تکتکِ گونههای مختلفِ یک مجموعهی زیستی است. این وابستگیِ متقابل بینِ «ساختارهای پیچیدهی زمین» و «عملکردِ روانِ آن به مثابهِ یک واحدِ انرژی»، از خصوصیتهای اصلی آن محسوب میشود.
وقتی تغییری در یکی از بخشهای این مدار رخ میدهد، بخشهای متعددِ دیگری باید خود را با آن تطبیق دهند. تغییرات لزوماً مسیرِ جریانِ انرژی را مسدود یا منحرف نمیکنند؛ فرگشت مجموعهی بیپایانی از تغییرهای خودانگیخته[۲۱]self-induced change است. نتیجهی همهی این تغییرات توسعهی مکانیسمِ جریان یافتنِ انرژی و طولانیتر شدنِ مدارِ جریانِ آن بوده است. اما تغییراتِ فرگشتی معمولاً آهسته و محلی هستند. اختراعِ ابزار توسطِ انسان به او اجازه داده است که تغییراتی ایجاد کند که از نظر میزانِ اعمالِ خشونت، سرعت و مقیاس بیسابقهاند.
یکی از این تغییرات به ترکیبِ «گیاهان و جانوران» (floras and faunas) مربوط میشود. در اثرِ دخالتهای رادیکالِ انسان، شکارچیانِ بزرگتر از بالایِ هرم حذف میشوند و برایِ اولین بار در تاریخ، زنجیرههای غذایی کوتاهتر میشوند (به جای طولانیتر شدن). گونههای اهلی شده که از سرزمینهای دیگر آورده شدهاند جایگزینِ گونههای وحشی میشوند و گونههای وحشی به زیستبومهای[۲۲]habitat دیگر منتقل میشوند. فرایندِ گسترشِ دامنهی جابهجایی جانوران و گیاهان به سراسرِ جهان باعث میشود که بعضی گونهها به صورتِ آفت و بیماری از کنترل خارج شوند، در حالی که برخی دیگر منقرض میگردند. این نوع عوارض اغلب به صورتِ غیرمنتظره و غیرِ قابلِ پیشبینی رخ میدهند و معمولاً به معنای بازآراییهای ناچیز و غیرِ قابلِ مشاهده در ساختارِ مجموعهی زیستی هستند. میتوان گفت که علومِ کشاورزی عمدتاً مسابقهی بینِ ظهورِ آفتهای جدید و ظهورِ تکنیکهای جدید برای مهارِ آنها است.
دخالتهای انسان منجرِ به تغییر شیوهی جریانِ انرژی از طریقِ گیاهان و جانوران و بازگشتِ آن به خاک نیز میشود. باروَری، تواناییِ خاک در دریافت، ذخیرهسازی و آزادسازیِ انرژی است. کشاورزی میتواند منجر به برداشتِ اضافه از خاک یا جابهجا کردنِ افراطیِ گونههای اهلی به جایِ گونههای وحشی در قسمتهای سطحی و فوقانیِ خاک شود. در نتیجه کشاورزی مسیرِ جریانِ انرژی را منحرف میکند یا منجر به تخلیهی ذخیرهی انرژی در خاک میگردد. خاکهایی که از انرژی و موادِ آلیِ قوامدهنده تهی شدهاند، سریعتر شسته میشوند و فرصتِ باززایی ندارند. به این فرایندِ فرسایشِ خاک[۲۳]soil erosion میگویند.
آبها نیز مانندِ خاک بخشی از این مدارِ انرژی هستند. صنایع با آلوده کردن آب یا متوقف کردنِ جریانِ آن توسطِ سدها، گیاهان و جانورانی که برای گردشِ انرژی ضروری هستند را از دسترسی به آب محروم میکند.
حمل و نقل یکی دیگر از عواملِ ایجادِ تغییراتِ اساسی است: گیاهان و جانورانی که بومیِ یک منطقه هستند در منطقهی دیگری مصرف میشوند و به خاک باز میگردند. حمل و نقل باعث میشود که انرژی از صخرهها و هوای یک منطقه برداشت شود، ولی در منطقهی دیگری به کار گرفته شود. ما باغچههایمان را با نیتروژنِ موجود در کودهای گوانو بارور میکنیم. مرغهای دریایی با تغذیه از ماهیهایی که در آنسوی خطِ استوا زندگی میکنند این کودها را گردآوردی کردهاند. بنابراین، ظهورِ حمل و نقلِ مدرن، منجر به تغییرِ مدارهای محلی و خودکفای سابق در مقیاسی جهانی میشود.[ب]نظیرِ همین استدلال را میتوان دربارهی استفاده از کودهای شیمیایی آورد.
فرایندِ تغییرِ هرم در راستایِ ارادهی انسان، منجر به آزاد شدنِ انرژیهای ذخیره شده در زمین میشود. مصرفِ انرژیهای ذخیره شده ممکن است برای مدتی کوتاه منجر به رونق گرفتنِ حیاتِ حیوان و گیاه، اهلی یا وحشی، شود. اما خرج کردنِ سریعِ سرمایههای زیستی، جریمههای سنگینِ آبنده را فقط برای مدتی پنهان میکند یا به تعویق میاندازد.
***
تصویر کردنِ زمین به مثابهِ یک مدارِ انرژی، به سه ایدهی اصلی زیر میانجامد:
۱) زمین فقط خاک نیست.
۲) گیاهان و جانورانِ بومی جریانِ انرژی را باز (open) نگاه میدارند، اما گونههای غیرِ بومی شاید از عهدهی اینکار برنیایند.
۳) سرعت و بزرگی تغییراتی که توسطِ انسان اعمال میشود با تغییراتِ فرگشتی فرقِ اساسی دارد. تأثیرهای ناشی از این تغییرات به مراتب از قصد یا برنامهی اولیهی انسانها گستردهتر است.
اگر این ایدهها را به طورِ همزمان در نظر بگیریم، دو موضوعِ مهم مطرح میشود. آیا زمین میتواند خود را با نظمِ جدید تحمیل شده توسط انسان تطبیق دهد؟ آیا میتوانیم تغییراتِ مطلوبمان را با اعمالِ روشهای کمتر خشن ایجاد کنیم؟
ظرفیتِ مجموعههای زیستی مختلف در تحملِ تحولاتِ خشن یکسان نیست. بعضی از هرمها مانندِ هرمِ زمین در اروپای غربی تحملِ زیادی برای تغییر دارند. در این منطقه گونههای جانوری بزرگی منقرض شدهاند؛ جنگلهای باتلاقیِ آن به علفزار و کشتزار بدل گشتهاند؛ گونههای گیاهی و جانوری متعددی به منطقه معرفی شدهاند که بعضی از آنها به صورتِ آفت عمل کردهاند؛ و جمعیت و پراکندگی گونههای بومی نیز دستخوشِ تغییراتِ گسترده بوده است. با این حال خاکِ این منطقه هنوز سرِ جایش است و به کمکِ وارداتِ موادِ غذایی مانندِ انواعِ کود، هنوز قابلیتِ باروری خود را حفظ کرده است. در ضمن جریانِ آب به صورتِ عادی ادامه دارد و ساختارهای جدیدی ایجاد شدهاند که به نظر میرسد به خوبی کار میکنند. هیچ مانع یا اختلالِ جدی در کارکردِ مدارِ انرژیِ زیستی در اروپا به چشم نمیخورد. به عبارتِ دیگر، اروپایِ غربی مجموعهی زیستی مقاومی دارد. فرایندهای درونیِ آن محکم و انعطافپذیرند و در مقابلِ استرسها تابآوری بالایی از خود نشان میدهند. تغییراتی که توسطِ انسان در اروپا صورت گرفته، هرم را به سمتِ ایجادِ یک قرارِ موقت (Modus vivendi) سوق داده که بر اساسِ آن زیستبومِ اروپا مناسبِ زندگیِ انسان و اغلبِ گیاهان و جانورانِ بومی آن باقی میماند.
به نظر میرسد ژاپن نیز نمونهی دیگری از چنین سیستمهایی است. تغییراتِ رادیکالی که توسطِ انسان در این کشور انجام شده به تحلیل رفتن مجموعهی زیستی آن منجر نشده است.
اما از این چند نمونه که بگذریم، اغلبِ مناطقِ مسکونی شده توسطِ انسان و حتی مناطقی که هنوز مستقیماً تحتِ تأثیرِ تمدنهای انسانی قرار نگرفتهاند، درجاتِ مختلفی از بینظمی و اختلال را از خود نشان میدهند که دامنهی آنها بین نشانههای آغازینِ زوال تا تخریبِ گسترده متغیر است. تشخیصِ فرایندِ انسانیِ زوال در آسیایِ صغیر و شمالِ آفریقا دشوارتر است، چرا که تأثیراتِ انسان با فرایندهای دیگر، نظیرِ تغییرِ اقلیم، که میتوانند علت یا معلولِ تخریبِ محیطِ زیست باشند مخلوط شده است. منطقههای مشابهی در برخی مناطقِ آمریکا، مکزیک، آمریکای جنوبی، آفریقای جنوبی و استرالیا به چشم میخورند. مناطقی که تخریبِ خشونتبار و شتابگیرندهای در جریان است. اما من نمیتوانم چشماندازِ این منطقهها را ارزیابی کنم.
این نمایشِ تقریباً جهانیِ اختلال در نظمِ زمین، بیشباهت به بروزِ بیماری در یک جانور نیست؛ با این تفاوت که این بیماری به بینظمی نهایی و مرگِ کاملِ حیوان منجر نمیشود. زمین خود را باز مییابد، اما با پیچیدگی و ظرفیتِ تحمل (carrying capacity) کمتر برای انسانها، گیاهان و جانوران. اغلبِ مجموعههای زیستییی که امروزه به عنوانِ «سرزمینهای فرصت و موقعیت» (lands of opportunity) تلقی میشوند، در واقع تحتِ رژیمهای کشاورزیِ شدیدی قرار دارند که همین حالا هم از ظرفیتِ تحملِ پایای[۲۴]sustained carrying capacity آنها عبور کرده است. اغلبِ منطقههای آمریکای جنوبی چنین وضعیتی دارند. …
مجموعهی شواهدِ تاریخی و اکولوژیکی موجود این نتیجهگیری را تقویت میکنند که «هر چه تغییراتِ ناشی از دخالتهای انسان به شیوهی کمتر خشنی انجام شوند، احتمالِ بازیابیِ موفقِ هرم بیشتر است.» اعمالِ خشونت علیه محیطِ زیست معمولاً بستگی به چگالیِ جمعیتی انسانی دارد؛ منطقههای فشردهتر از لحاظِ جمعیتی تغییراتِ موردِ نیازِ خود را با خشونتِ بیشتری اعمال میکند. …
هر چه تغییراتِ ناشی از دخالتهای انسان به شیوهی کمتر خشنی انجام شوند، احتمالِ بازیابیِ موفقِ هرم بیشتر است.
این نتیجه با فلسفهی موجود ما در تضاد است. تصورِ امروزِ ما این است که چون اندکی افزایش در چگالیِ جمعیت کیفیتِ زندگی ما را افزایش میدهد، افزایشِ بیانتهای آن نیز به بالا رفتنِ نامتنهاهی کیفیتِ زندگی منجر خواهد شد. اکولوژی به ما آموخته است که چگالیِ جمعیت همواره با محدودیتهای متعدد رو به رو میشود. هر بهرهای که در اثرِ افزایشِ چگالیِ جمعیت عاید شود، تابعِ قانون بازده نزولی[۲۵]law of diminishing returns خواهد بود.
معادلاتِ حاکم بر رابطهی انسان و زمین هر چه که باشند، نامحتمل است که ما از همهی شرایط و جزییاتِ آنها باخبر باشیم. در بالادست (up-circuit) وجودِ مقادیر بسیار اندکی از برخی مواد غذایی و ویتامینی مشخص ارزشِ خاک برای گیاه را تعیین میکند. در پایین دست (down-circuit) چطور؟ نقشِ گونههایی که برای همیشه منقرض میشوند چطور؟ گونههایی که امروز حفاظت از آنها را به مثابهِ امری تجملاتی و کم اهمیت تلقی میکنیم. آنها به ساخته شدنِ خاک کمک کردهاند و معلوم نیست به کدامین شیوههای هنوز ناشناخته در نگهداشتِ آن نقشی ضروری بازی میکنند. کسی چه میداند این یا آن گیاه یا جانور چه کارکردها و کاربردهایی ممکن است در آینده داشته باشند؟
سلامتیِ زمین و شکافِ الف-ب
اخلاقِ زمین، بازتابی از وجودِ یک وجدانِ اکولوژیک است؛ وجدانی که به نوبهی خود نشان از این دارد که در جهتِ نگهداشتِ سلامتی زمین برای خود مسئولیتی فردی قائل باشیم. سلامتیِ زمین، ظرفیت آن در احیای مجدد خود[۲۶]self-renewal است. حفاظت از محیطِ زیست، تلاشهای ما برای درک و حفاظت این ظرفیت است.
طرفدارانِ حفاظت از محیطِ زیست مشهور به تضاربِ آراء هستند. در یک نگاهِ سطحی، این اختلافِ نظرها ممکن است ما را دچار سردرگمی کنند. اما با موشکافی و دقت بیشتر متوجه دو رویکردِ اصلی و متمایز میشویم. وجودِ این دو نوع رویکرد در بسیاری از حوزههای تخصصی دیگر نیز به چشم میخورد. در رویکردِ الف، زمین همان خاک است و کارکردهای آن نیز در چارچوبِ ذهنیتِ «تولید-کالا»[۲۷]commodity-production تعریف میشوند. رویکردِ ب، زمین را به مثابهِ یک مجموعهی زیستی در نظر میگیرد و کارکردهای آنرا نیز در چارچوبی وسیعتر تعریف میکند. البته در اینکه حوزهی کارکردهای زمین را تا چه حد باید گسترده کرد (نسبت به نگاهِ صرفاً اقتصادی) هنوز ابهام و تردیدهای زیادی وجود دارد.
در جنگلداری که حوزهی کاری من است، تمایلِ رویکردِ الف به این است که درختها مثلِ خیار یا کاهو کاشته شوند و سلولز نیز به عنوانِ کالای اصلی جنگلداری در نظر گرفته میشود. این نگرش مخالفتی با اعمالِ خشونت ندارد و در واقعِ همان نگرشِ زراعی و کشتشناسیک (agronomic) است. از طرفِ دیگر، رویکردِ ب جنگلداری را به عنوانِ موضوعی اساساً متفاوت با زراعت در نظر میگیرد؛ چرا که جنگلداریِ موردِ نظرِ آن گونههای زیستی طبیعی (غیر اهلی) را نیز در بر میگیرد و هدفِ اصلیِ آن مدیریتِ محیطِ طبیعی است و نه ساختنِ یک محیطِ مصنوعی. رویکردِ ب به صورتِ مبنایی، زایندگیِ طبیعی را ترجیح میدهد و با تکیه بر دلایل اقتصادی و زیستی نگرانِ از بین رفتنِ گونههای زیستی مختلف است؛ حتی آنهایی که به ظاهر کارکردِ اقتصادی ندارند. نگرشِ از نوعِ ب نگرانِ همهی کارکردهای ثانویهی جنگل مانندِ حیاتِ وحش[۲۸]wildlife، تفریح[۲۹]recreation، حوزههای آبریز[۳۰]watersheds و منطقههای بکر و دستنخورده[۳۱]wilderness areas نیز هست و فقط بر کارکردهای اولیهی آن تکیه نمیکند. به نظرِ من، رویکردِ ب وجودِ یک وجدانِ اکولوژیک را حس میکند.
در حوزهی حیاتِ وحش هم چنین شکافِ دوگانهای وجود دارد. از نظرِ رویکردِ الف، کالاهای اصلیِ حیاتِ وحش عبارتند از ورزش و گوشتِ شکار. خدماتِ اقتصادیِ حیات وحش را میتوان به شیوههای مصنوعی (موقتی یا دائمی) گسترش داد، مادامی که این روشها از نظرِ اقتصادی مقرون به صرفه باشند. رویکردِ ب اما نگرانِ زنجیرهی کاملی از عوارضِ جانبیِ زیستی است. چه هزینهای بر فلان گونههای صیاد وارد میشود؟ چطور میتوان جمعیتِ نزولی یک گونه را مجدداً احیا کرد؟ تأثیرِ روشهایی که برای احیای برخی گونههای جانوری یا گیاهی در پیش گرفته میشوند بر سایرِ گونههای زیستی چیست؟ اینجا نیز، مانندِ جنگلداری شکافِ الف-ب خود را نشان میدهد.
اطلاعاتِ من دربارهی حوزهی عمومی کشاورزی کمتر است. اما در اینجا هم میتوان دو رویکردِ متمایز الف-ب را مشاهده کرد. پیدایشِ دانشِ کشاورزی به مدتها قبل از دانشِ اکولوژی (بومشناسی) باز میگردد. علمِ کشاورزی طیِ زمانِ بسیار طولانیتری توسعه یافته است. بنابراین، نفوذِ آهستهی اصولِ اکولوژی در این حوزه قابلِ درک است. علاوه بر آن، دخالتهایِ کشاورز در مجموعههای زیستی زمین، به اقتضای مهارتها و ابزارهای موردِ استفادهاش، شدیدتر و رادیکالتر از دخالتهای همکارانِ او در جنگلداری یا مدیریتِ حیاتِ وحش است. با اینحال در کشاورزی نیز نگرشِ مبتنی بر کشتِ مجموعههای زیستی[۳۲]biotic farming (در مقایسه با کشتِ گیاهانِ معین دارای ارزشِ اقتصادی) در حالِ پیدایش است… به عنوانِ مثال کشاورزیِ ارگانیک (organic farming)، اگر چه از بسیاری جهات خصوصیتهای یک فرقه (cult) را دارد، اما در واقع جهتی زیستگرایانه دارد؛ چرا که بر اهمیتِ خاک و گیاهان و جانورانِ آن پافشاری میکند.
مانندِ سایرِ حوزههای مربوط به کاربردِ زمین (land-use)، اصولِ اکولوژیکِ کشاورزی کمتر برای عمومِ مردم شناخته شده است. به عنوانِ مثال، فقط تعدادِ انگشتشماری از افرادِ تحصیلکرده میدانند که پیشرفتهای چشمگیرِ اخیر در فنآوری کشاورزی، در واقع به خاطرِ بهتر شدنِ «پمپها» و نه «چاهها» بوده است. توانایی ما در استخراج و پمپ کردنِ موادِ غذایی و آلی خاک افزایش یافته است و این باعث شده که افتِ باروریِ خاک جبران شود و به چشم نیاید [خالی شدنِ چاه به صورت موقت با افزایشِ قدرت پمپ جبران شده است].
شکافِ الف-ب در همهی حوزههای یاد شده به چشم میخورد. در همهی آنها شاهدِ متناقضنماهای[۳۳]paradox مشابهی هستیم: انسان به مثابهِ فاتح در مقابلِ انسان به مثابهِ شهروندِ مجموعهی زیستی؛ دانش به مثابهِ تیزکنندهی شمشیرِ انسان در مقابلِ دانش به مثابهِ نورافکنی که بخشی از جهان را برای او روشن میسازد؛ زمین به مثابهِ برده و خدمتکار انسان در مقابلِ زمین به عنوانِ یک اندامِ زندهی همگانی. شاید بتوان فرمانِ رابینسون (Robinson) به تریسترام (Tristram) را دربارهی هوموساپینس (Homo sapiens) به مثابهِ گونهای که در زمانِ زمینشناسیک میزید نیز به کار برد:
تریسترام! بخواهی یا نخواهی تو یک شاهی،
یکی از معدود محکِ زمان خوردگانی که جهان پس از رفتنشان، همان جایِ قبلی نیست
نشانهای بر آنچه به جا میگذاری بگذار.[۳۴]Whether you will or not You are a King, Tristram, for you are one Of the time-tested few that leave the World, When they are gone, not the same place it was. Mark what you leave
چشمانداز[۳۵]The Outlook
به نظر من ایجادِ یک ارتباطِ اخلاقی با زمین، بدونِ عشق، احترام، تحسین و ارزشِ والایی برای آن قائل شدن امکانپذیر نیست. واضح است که منظورِ من از «ارزش» مفهومی به مراتب وسیعتر از اقتصاد است و ارزش به معنای فلسفیِ آنرا در نظر دارم. شاید جدیترین مانعی که در راستایِ تکوینِ اخلاقِ زمین داریم این واقعیت است که سیستمهای آموزشی و اقتصادی ما از هوشیاریِ ژرف نسبت به زمین فاصله میگیرند، به جای اینکه به آن نزدیک شوند. خمیرِ مدرنِ ما توسطِ واسطههای متعدد (دلالها و تعداد بیشماری از اشیاء فیزیکی) از زمین جدا شده و هیچ رابطهی حیاتییی با زمین ندارد. از نظرِ انسانِ مدرن زمین فاصلهای میان شهرهاست که در آن میتوان محصولاتِ کشاورزیِ مختلف را کشت کرد. او را یک روز در زمینی دلخواه رها کنید تا حوصلهاش به شدت سر برود، مگر اینکه آنجا زمینِ گلف یا یک منطقهی خوشمنظره باشد. اگر میشد محصولاتِ غذایی را به جای زراعت، توسطِ آبکشت[۳۶]hydroponics تولید کرد، برای او کاملاً مناسب میبود. او نسخههای مصنوعیِ چوب، چرم، پشم و سایرِ محصولاتِ طبیعیِ زمین را به نسخههای اصلیِ آنها ترجیح میدهد. به طورِ خلاصه، زمین برای او کوچک شده است[۳۷]he has ‘outgrown’.
ایجادِ یک ارتباطِ اخلاقی با زمین، بدونِ عشق، احترام، تحسین و ارزشِ والایی برایش در نظر گرفتن امکانپذیر نیست.
مانعِ دیگر برای ایجادِ اخلاقِ زمین، مانعی که تقریباً به اندازهی موردِ قبلی جدی است، رویکرد[۳۸]attitude کشاورز به زمین است. از نظرِ او زمین هنوز یک دشمن یا اربابِ بیرحمی که او را بردهی خود ساخته، محسوب میشود. در تئوری، مکانیزه شدنِ کشاورزی قاعدتاً باید به آزادی و رهایی کشاورز منجر شود، اما در اینکه چنین اتفاقی در عمل رخ داده یا خیر اختلافِ نظر هست.
یکی از پیشنیازهای درکِ اکولوژیکی زمین[۳۹]ecological comprehension، آشنایی با اکولوژی است. اما این نکته به کلی با نظامِ «تحصیلات»[۴۰]education فعلی ما بیگانه است و در واقعِ به نظر میرسد که بخشِ اعظمِ تحصیلاتِ عالی عمداً از مباحثِ اکولوژیک پرهیز میکنند. درکِ اکولوژیک لزوماً توسط درسهایی که نامِ اکولوژی را با خود یدک میکشند ایجاد نمیشود؛ بلکه به همان اندازه ممکن است در اثرِ خواندنِ مطالبی در حوزههای جغرافیا، گیاهشناسی، کشاورزی، تاریخ یا اقتصاد ایجاد شود. شیوهی درست همین است، اما صرفِنظر از نامِ درسها، آموزشِ اکولوژیکی بسیار کمیاب است.
گروهی که در اقلیتِ محض قرار دارند در حالِ انقلابی آشکار علیه روندهای «مدرن» ذکر شده هستند. اگر این اقلیت نمیبودند، آیندهی اخلاقِ زمین بسیار ناامید کننده به نظر میرسید.
کلیدِ آزادکردنِ فرایند فرگشتیِ ایجادِ یک دستگاهِ اخلاقی چنین است: به نگاه کردن به کاربردِ زمین به عنوانِ یک مشکلِ اقتصادی پایان دهید. هر سؤال را با در نظر گرفتن آنچه از لحاظِ اخلاقی و زیباییشناسیک درست و همچنین از نظرِ اقتصادی مدبرانه است پاسخ دهید. یک کار وقتی از نظرِ اخلاقی درست است که در راستایِ حفظِ همبستگی، پایداری و زیبایی یک اجتماعِ زیستی باشد؛ و اگر چنین نباشد، نادرست است.
یک کار وقتی از نظرِ اخلاقی درست است که در راستایِ حفظِ همبستگی، پایداری و زیبایی یک اجتماعِ زیستی باشد؛ و اگر چنین نباشد، نادرست است.
واضح است که امکانپذیری اقتصادی[۴۱]economic feasibility، آنچه را که میتوانیم یا نمیتوانیم در رابطه با زمین انجام دهیم محدود میکند. همیشه چنین بوده و در آینده نیز چنین خواهد بود. مغالطهای که جبرگرایانِ اقتصادی[۴۲]economic determinists به مثابهِ زنجیری دورِ گردنِ جمعی ما بستهاند و امروز لازم است که از قیدش خلاص شویم این است که اقتصاد «همهی» انواعِ کاربردهای زمین را تعیین میکند. اما این یک فرض نادرست است. بسته به سلیقه و خواستِ کاربرانِ زمین، آنها میتوانند رویکردها و اقداماتِ بیشماری را در رابطه با کاربردِ زمین در پیش گیرند؛ رویکردها و اقداماتی که لزوماً توسطِ ملاحظاتِ اقتصادی تعیین نمیشوند. اغلبِ رویههایی که در رابطه با زمین در پیش میگیریم وابسته به سرمایهگذاری زمانی، آیندهنگری، مهارت و ایمان هستند و نه سرمایهگذاری مالی.
من به عمد اخلاقِ زمین را به عنوانِ محصولِ فرگشتِ اجتماعی (social evolution) معرفی کردم، چرا که در طولِ تاریخ هیچ موضوعی که به اندازهی اخلاق بااهمیت باشد نوشته نشده است. این فقط دانشجویان سطحیخوانِ تاریخ هستند که فکر میکنند موسی (ع) دهفرمان را «نوشت». دهفرمان در ذهنهای یک اجتماعِ متفکر تکوین یافت و موسی خلاصهای موقتی از آنرا برای یک سمینار نوشت. میگویم «موقتی» چرا که فرگشت هرگز متوقف نمیشود.
تکوینِ اخلاقِ زمین فرایندی عقلانی و عاطفی است. تاریخِ حفاظت از محیطِ زیست سرشار از نیتهای خیری است که عاقبت بیهوده یا خطرناک از آب در آمدهاند؛ چرا که درکی انتقادی نسبت به زمین و کابردِ اقتصادی زمین نداشتهاند. به نظرِ من این امری بدیهی است که همراه با گسترشِ مرزهای اخلاق از فرد به جامعه، محتوای عقلانی آن نیز افزایش مییابد.
مکانیسمِ عملکردِ همهی اخلاقها مشابه است: وفاقِ اجتماعی دربارهی انجامِ اقداماتِ درست؛ مخالفتِ اجتماعی با اقدامات نادرست. ما در حالِ تغییر دادنِ چهرهی زمین با بیلهایمان هستیم و به روشهای اندازهگیریمان نیز افتخار میکنیم. بدونِ شک ما بیلهایمان را رها نخواهیم کرد، چرا که هر چه باشد آنها کاربردهای مثبتِ زیادی دارند، اما به شروطِ ملایمتر و عینیتری برای به کارگیریِ موفقیتآمیزشان احتیاج داریم.
هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر میشوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، دربارهشان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بیقید و شرطِ محتوای آنها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری بهوجودآورندگانشان نیست.
آلدو لئوپُلد (تولد: ۱۸۸۷، وفات: ۱۹۴۸) ، نویسنده، دانشمند، اکولوژیست، جنگلبان و فعال محیط زیست آمریکایی است. او که استاد دانشگاه ویسکانتین آمریکا بود به خاطر تالیف کتابی به نام «سالنامهی یک شهرستان شنی» مشهور است که بعد از مرگش در سال ۱۹۴۹ منتشر شد. لئوپُلد تاثیر زیادی بر شکلگیری «اخلاق محیط زیست» در اندیشهی مدرن گذاشته است. نگاه اخلاقی او به زمین «اکوسیستم محور» و «کل نگر» است.
The Land Ethic ↩
The ethical sequence ↩
mode of guidance ↩
community instinct ↩
The community concept ↩
interdependent ↩
the land of the free and the home of the brave ↩
continued existence ↩
self-defeating ↩
ex cathedra، به واسطهی مقامش ↩
what makes the community clock tick ↩
The ecological conscience ↩
trivial ↩
Substitute for a land ethic ↩
Wisconsin ↩
ornithologist ↩
The land pyramid ↩
the balance of nature ↩
elaborate and diversify ↩
sap ↩
self-induced change ↩
habitat ↩
soil erosion ↩
sustained carrying capacity ↩
self-renewal ↩
commodity-production ↩
wildlife ↩
recreation ↩
watersheds ↩
wilderness areas ↩
biotic farming ↩
paradox ↩
Whether you will or not
You are a King, Tristram, for you are one
Of the time-tested few that leave the World,
When they are gone, not the same place it was.
Mark what you leave ↩The Outlook ↩
hydroponics ↩
he has ‘outgrown’ ↩
attitude ↩
ecological comprehension ↩
education ↩
economic feasibility ↩
economic determinists ↩
آ) بخشی از سرود ملی ایالات متحده آمریکا که سرودِ پرچم ستارهنشان و یا پرچم پُرستاره نام دارد. ↩
ب) نظیرِ همین استدلال را میتوان دربارهی استفاده از کودهای شیمیایی آورد. ↩