متنِ زیر ترجمهٔ سخنرانی ایوان ایلیچ[۱]Ivan Illich است که در ۲۰ آوریل ۱۹۶۸ به عنوانِ شخصیتِ برگزیدهٔ کلیسا[آ]Monsignor یا مونسنیور، عنوانی که به برخی از بزرگان کلیسای کاتولیک میدهند. م. در کنفرانسِ «پروژهٔ بین آمریکاییِ دانشجویی»[۲]InterAmerican Student Projects (CIASP در کورناواکِ مکزیک ارائه شده است. ایلیچ با شیوهٔ معمول و بعضاً کناییِ خود به قلبِ خطرِ نگرشِ آقا بالاسریِ[۳]paternalism نهفته در خدماتِ داوطلبانه، به ویژه خدماتِ بینالمللی موسوم به «هیأتِ فرستادگان» یا میسیونرها[۴]international service “mission” اشاره میکند. بخشی از این سخنرانی مشمولِ مرورِ زمان شده است و باید آنرا با توجه به اوضاعِ حاکم در ۱۹۶۸ مطالعه کرد. با اینحال متنِ کامل سخنرانی، بدون تلخیص یا حذف، ترجمه شده تا تأثیر پیام ایوان ایلیچ به تمامی حفظ شده باشد. متن اصلی این سخنرانی به زبان انگلیسی را میتوانید از اینجا دریافت کنید.
شاید این سوال برای خوانندگانِ یوتوپیا ایجاد شود که این نوشته چطور میتواند به سواد اکولوژیک مربوط باشد؟ بدون اینکه مفصلاً وارد این بحث شویم به این بسنده میکنیم که تمایلی عمیق در تمدن تاریخی غرب وجود دارد که آنرا به شناسایی انواع «نیاز» (need) در خود یا دیگران ترغیب میکند. نیازهایی که برطرف کردن آنها از عهدهٔ نهادهای بزرگ ساخته است. وقتی این تمایل با این ایده که غرب تجسم بهترین و نهاییترین شیوهٔ ممکن زندگی جمعی است ترکیب شود به نیرویی دوچندان نیرومند تبدیل میشود که در همهٔ جهان نیازمندانی میبیند که باید توسط آرمانگرایان غربی نجات یابند. علاوه بر این، «نیازمندان» ممکن است خود واقف به نیازشان به رستگاری توسط خیرخواهان غربی نباشند. اما این نکته به ندرت آرمانگرایان را از مأموریت میسیونریگونهٔ خود دلسرد میکند. به اعتقاد ایلیچ، این خیرخواهان غربی، اغلب به صورت ناآگاهانه به فرایند گسترش الگوهای تمدن غربی کمک میکنند که روی دیگرش دخالت نظامی و سلطهجویی به شیوههای خشونتبار است. اما مدل زندگی غربی با خود تفکر اقتصادی و مصرفگرایی به ارمغان میآورد که همزمان ایدههای سنتی در رابطه با زیستن در چارچوب محدودیتها را طرد و تخریب میکند. این فرایند وضعیت ناپایایِ معاصر را بیش از پیش خطرناک میکند. به عبارت دیگر، ایدهٔ مطرح شده در این سخنرانی به مراتب عمومیتر از داوطلبانی است که مخاطبان وقت ایلیچ بودند. ایلیچ در این نوشته به تمایلی عمیق در تمدن غرب اشاره میکند که برای خود نوعی رسالت رستگاری بشریت را در نظر گرفته است و ترکیب آن با جامعهٔ صنعتی مدرن آنرا به یکی از مهمترین نیروها برای تخریب فرهنگهای سنتی و محیط زیست بومی جوامع جهان تبدیل کرده است.
مترجم: روزبه فیض
در گفتگوهایی که امروز داشتم دو چیز مرا تحتِ تأثیر قرار داد. مایلم قبل از اینکه سخنرانیِ از پیش آماده شدهام را قرائت کنم به این دو نکته اشاره کنم.
باورِ شما به اینکه انگیزهٔ داوطلبانِ آمریکاییِ گسیل شده به خارج عمدتاً از عواطف و ایدههایی بیگانهسازیشده[۵]alienated نشأت میگیرد مرا تحتِ تأثیر قرار داد. به همان اندازه، آنچه که به تفسیرِ من گامی به پیش توسطِ داوطلبانِ بالقوهای مثلِ شما است مرا تحت تأثیر قرار داد: ذهنِ بازِ شما نسبت به این ایده که تنها کاری که قادر هستید به شکلی مشروع در آمریکای لاتین داوطلبش شوید «عجزِ داوطلبانه»[۶]voluntary powerlessness، حضورِ داوطلبانه[۷]voluntary presence به مثابهِ یک گیرنده[۸]receivers و به این ترتیب، انشاءالله دوست داشتهشدن یا پذیرفته شدنتان توسط این مردم باشد، بدونِ اینکه کوچکترین امکانی برای جبرانِ موهبت ایشان داشته باشید.
در عینِ حال ریاکاریِ اکثرِ شما مرا به همان اندازه متأثر کرد: ریاکاریِ حاکم بر جوِ اینجا. من این را از موضع یک برادر خطاب به خواهران و برادرانش میگویم. من اینرا علیرغمِ موانعِ درونیِ زیادی میگویم؛ اما حرفی است که به هر حال باید گفته شود. مبناییترین بینشِ شما، همین تمایلی که نسبت به ارزیابی برنامههای سالهای گذشته از خود نشان میدهید، شما را ریاکار میکند. چرا که شما—اغلبِ شما—از پیش تصمیم گرفتهاید تابستانِ آتی را در مکزیک سپری کنید و در نتیجه حاضر نیستید به اندازهٔ کافی در نقد برنامهای که در آن شرکت دارید عمیق شوید. شما چشمهایتان را میبندید، چرا که میخواهید رو به جلو حرکت کنید و در نظر گرفتن برخی واقعیتها شما را از اینکار باز خواهد داشت.
کاملاً محتمل است که ریاکاری اغلب شما از نوع ناخودآگاه باشد. از لحاظ فکری، شما قادر به ملاحظهٔ این نکته هستید که دلایلی که در سال ۱۹۶۳ در دفاع از اعزام داوطلبان آمریکایی ارائه میشد را نمیتوان در ۱۹۶۸ تکرار کرد. در اوایل این دهه، مشارکت در «تعطیلاتِ مأموریتی»[۹]mission-vacations، یعنی سپری کردن تعطیلات تابستانی برای کمک به فقرای مکزیکی، از نظر دانشجویان مرفه آمریکایی «کاری کارستان» تلقی میشد: دغدغههای احساساتی نسبت به فقر نوینی که به تازگی در جنوب مرزها کشف شده بود و نابینایی نسبت به فقری بدتر که در آمریکا وجود داشت این گشتهای خیرخواهانه را امکانپذیر ساخته بود. بصیرت فکری نسبت به دشواریهای اقدامهای داوطلبانهٔ موثر[۱۰]fruitful volunteer action هنوز نتوانسته بود مستی را از سر داوطلبان سپاه صلح[۱۱]Peace Corps که روحیهای پاپموأبانه و خودخوانده[۱۲]Papal-and-Self-Styled دارند بپراند.
اما امروز وجود سازمانهایی نظیر سازمانِ شما توهین به مکزیک است. علت اظهارات من این است که شرح دهم چرا نسبت به همهٔ اینها احساس بدی دارم و اینکه شما را از این نکته واقف کنم که نیتهای خوب ارتباط چندانی با آنچه اینجا دربارهاش صبحت میکنیم ندارند. نیتهای خوب به جهنم[۱۳]to hell with good intentions. این یک گزارهٔ دینشناسانه[۱۴]theological statement است. شما با نیتهای خوبتان به هیچکس کمک نمیکنید. اصطلاحی ایرلندی میگوید «جادهٔ جهنم با نیتهای خوب سنگفرش شده است»، که خلاصهٔ همین بینش دینشناسانه است.
دلسردی شما از مشارکت در این برنامهها میتواند شما را به آگاهی جدیدی برساند: اینکه آمریکایِ شمالیها میتوانند از مزایای میهماننوازی مردمان جنوب بهرهمند شوند، بیآنکه قادر باشند حتی ذرهای از آنرا بازپس دهند. آگاهی یافتن از اینکه در پاسخ به برخی هدیهها فرد حتی نمیتواند بگوید «متشکرم.»
اما بروم سراغ متنی که از پیش آماده کردهام.
خانمها و آقایان:
طی شش سال اخیر مرا به خاطر مخالفت روزافزونم با حضور همهٔ انواع «خوبکاران»[۱۵]dogooders آمریکایی در آمریکای لاتین شناختهاید. اطمینان دارم که از تلاشهای کنونیام برای خروج داوطلبانهٔ ارتشهای داوطلب آمریکایی از آمریکای لاتین مطلع هستید؛ ارتشهایی شامل میسیونرها، اعضای سپاه صلح و گروههایی نظیر شما—«لشکری» که برای حملهٔ خیرخواهانه به مکزیک سازماندهی شده است. شما ضمن آگاهی از این نکات من را به اینجا دعوت کردید. از میان گزینههای متعددی که داشتید، من را به عنوان سخنران اصلی گردهمآیی سالیانهتان انتخاب کردید. این شگفتآور است! تنها نتیجهای که میتوانم بگیرم این است که دعوت شما از من به یکی از سه معنای زیر است:
برخی از شما به این نتیجه رسیدهاید که سازمانتان باید به کلی منحل شود، یا اینکه ترویج کمکهای داوطلبانه به فقرای مکزیکی را از اهداف نهادیاش خارج کند. بنابراین شاید مرا به اینجا دعوت کردهاید که به شما کمک کنم تا دیگران نیز به چنین تصمیمی برسند.
شاید هم مرا دعوت کردهاید، چون میخواهید یاد بگیرید چطور میشود با آدمهایی که مثل من فکر میکنند سر و کله زد، با آنها بحث کرد و با موفقیت به چالششان کشید. این روزها رایج شده که سخنگویانی از سازمانهای مدافع حق تعیین سرنوشت سیاهپوستان برای سخنرانی به باشگاههای لاینز کلاب[۱۶]Lions Clubs دعوت میشوند. همیشه باید «کبوتری»[۱۷]dove در بحثهای عمومییی که هدفشان افزایش ستیزهجویی آمریکاست حاضر باشد.
در نهایت، شاید به این امید مرا دعوت کردهاید که بتوانید با بیشتر آنچه میگویم موافق باشید و بعد از آن با خیال آسوده دنبال کارتان بروید و تابستان را در روستاهای مکزیکی سپری کنید. این احتمال آخری فقط برای کسانی است که گوش نمیدهند یا نمیتوانند مرا بفهمند.
من اینجا نیامدهام که با شما بحث کنم. من اینجا هستم که شما را آگاه کنم، اگر ممکن باشد متقاعدتان کنم، و شاید انشاءالله از اینکه خودتان را به شکلی خودنمایانه و ریاکارانه بر مکزیکیها تحمیل کنید منصرفتان کنم.
من عمیقاً به نیت خوب و سرشار یک داوطلب آمریکایی باور دارم. اما، این نیت خوب را معمولاً فقط میتوان به کمک فقدان کامل ظرافتِ شهودی[۱۸]an abysmal lack of intuitive delicacy شرح داد. بنا به تعریف، شما در نهایت نمیتوانید چیزی غیر از فروشندگانی در تعطیلات باشید که قصد دارند کالایی به نام «شیوهٔ زندگی طبقهٔ متوسط آمریکایی» را بفروشند. چرا که این تنها نوعی از زندگی است که با آن آشنا هستید. اگر خلق و خوی آمریکایی—این باور که هر آمریکایی حقیقی باید برکتهای خدا را با همنوعان فقیرش تقسیم کند—یاری نمیکرد، اصولاً این نوع گروههایِ داوطلبی شکل نمیگرفتند. این ایده که هر آمریکایی چیزی برای دادن دارد و همیشه ممکن است، میتواند و باید آنرا بدهد به ما میگوید که چطور به ذهن دانشجویان آمریکایی خطور کرده که میتوانند با چند ماه زندگی کردن در روستا به «توسعه یافتن»[۱۹]deveop دهقانهای مکزیکی کمک کنند.
البته این اعتقاد شگفتانگیز، ولو به شکلی پررنگتر، مورد حمایت اعضای دستگاه میسیونری نیز بود. در غیر این صورت دلیلی برای وجود داشتنشان نمیبود. امروز وقت آن رسیده که خود را از این بیماری برهانید. شما، همچون ارزشهایی که حمل میکنید، محصول جامعهٔ آمریکایی موفقها و مصرفکنندهها[۲۰]society of achievers and consumers هستید؛ با نظام دو حزبی، آموزش و پرورش همگانی و ناز و نعمت خانواده-ماشیناش. شما در نهایت—آگاهانه یا ناخودآگاهانه—«فروشندگان» نمایشِ بالهٔ گولزنکی هستید که میخواهد ایدههایی دربارهٔ دموکراسی، فرصتهای برابر و بُنگاههای آزاد را به مردمانی بفروشد که هرگز امکان بهرهمند شدن از آنها را نداشتهاند.
بعد از پول و اسلحه، آرمانگرایان[۲۱]U.S. idealists سومین صادرات بزرگ آمریکای شمالی هستند. آرمانگرایانی که در همهٔ تأترهای جهان حاضر هستند: معلم، داوطلب، میسیونر، ساماندهندهٔ اجتماع[۲۲]the community organizer، توسعهدهندهٔ اقتصادی و خوبکاران در تعطیلات. در بهترین حالت، این افراد نقش خود را به عنوان نوعی خدمت تعریف میکنند. در واقع، آنها در اغلب موارد به تسکین خسارتهای ناشی از پول و اسلحه یا «اغوای»[۲۳]seducing «توسعهنیافتهگان»[۲۴]underdeveloped نسبت به مزایای جهان پر از موفقیت و فراوانی مشغول میشوند. اما شاید وقت آن رسیده باشد که این معرفت را با خود به خانه ببرید که شیوهٔ زندگیِ آمریکایی به اندازهٔ کافی سرزنده نیست و ارزش به اشتراک گذاشتن ندارد.
تاکنون دیگر باید برای همهٔ ساکنان قارهٔ آمریکا واضح شده باشد که کشور آمریکا در حال تقلای عظیمی برای دوام و بقا است. دوام آمریکا در گروی این است که بقیهٔ جهان متقاعد شده باشد که ما در آمریکا مالک «بهشت روی زمین» هستیم. بقایِ آمریکا به این وابسته است که همهٔ به اصطلاح مردمان «آزاد»[۲۵]free” men” بپذیرند که طبقهٔ متوسط آمریکا «موفق شده است». چنین است که شیوهٔ زندگی آمریکایی به دینی تبدیل شده که همه باید آنرا بپذیرند، مگر اینکه بخواهند با شمشیر یا ناپالم کشته شوند. در سراسر جهان، آمریکا در حال جنگیدن برای پاسداری و توسعهٔ حداقل اقلیتی است که میتواند آنچه را که اکثر آمریکاییها قادر به مصرف کردنش هستند، مصرف کند. این است هدف «اتحاد برای پیشرفتِ»[۲۶]Alliance for Progress طبقههای متوسط آمریکایی؛ پیمانی که چند سال پیش بین آمریکا و کشورهای لاتین امضا شد. اما این اتحادهای تجاری روز به روز بیشتر نیازمند محافظت توسط اسلحههایی هستند که به اقلیتِ «موفق» اجازه میدهند اکتسابها و دستاوردهایشان را نگاه دارند.
اما اسلحه به تنهایی نمیتواند به اقلیتها امکان حکمرانی بدهد. تودههای در حاشیه ناآرام خواهند شد، مگر اینکه به آنها «آیین»[۲۷]Creed یا باوری داده شود که توجیهگر وضع موجود باشد. این وظیفه به داوطلب آمریکایی محول شده است—فرقی هم نمیکند او عضو مرکز سیاستگزاری آمریکای لاتین[۲۸]CLASP باشد یا خدمتگزار به اصطلاح «برنامههای آرامسازی»[۲۹]Pacification Programs در ویتنام.
در حال حاضر، ایالات متحده برای قبولاندن آرمانهایش مبنی بر «دموکراسیِ» متمایل به زیادهطلبی و موفقیت[۳۰]acquisitive and achievement-oriented “Democracy.” در سه جبهه درگیر است. میگویم «سه» جبهه چرا که سه حوزهٔ اصلی در جهان امروز وجود دارند که اعتبار نظام سیاسی و اجتماعییی را که به واسطهٔ آن ثروتمندان ثروتمندتر میشوند و فقرا روز به روز بیشتر به حاشیه رانده میشوند را به چالش میکشند.
در آسیا، آمریکا توسط قدرتی مستقر به نام چین تهدید میشود. آمریکا با سه نوع سلاح با چین مقابله میکند: اقلیتِ کوچکی از نخبگان آسیایی که نتوانستهاند کار بهتری جز اتحاد با آمریکا انجام دهند؛ ماشین جنگی عظیمی که هدفش این است که مانع از این شود که چینیها آنطور که در آمریکا میگویند «امور را به عهده بگیرند»[۳۱]taking over؛ و بازآموزیِ تحمیلی به اصطلاح مردمانِ «آرام شده»[۳۲]Pacified” peoples”. به نظر میرسد هر سه نوع تلاش در حال شکست خوردن هستند.
در شیکاگو، تلاشهای صندوقهای حمایت از فقرا[۳۳]poverty funds، نیروهای پلیس و مبلغان مذهبی نیز ظاهراً نتوانستهاند موفقیت بیشتری در مهار جامعهٔ سیاهپوستان کسب کنند؛ جمعیتی که تمایلی به انتظار کشیدن برای ادغام موقرانه در سیستم از خود نشان نمیدهد.
در نهایت، در آمریکای لاتین «اتحاد برای پیشرفت»[۳۴]Alliance for Progress در افزایش تعداد کسانی که نمیتوانستند فرصتی از این بهتر گیر بیاورند موفق بوده—یعنی تعداد اندکی از نخبگان طبقهٔ متوسط—و شرایطی ایدهآل برای دیکتاتوریهای نظامی فراهم کرده است. سابقاً دیکتاتورها در خدمت باغداران و مزرعهداران بزرگ بودند، اما حالا وظیفهشان مراقبت از مجتمعهای صنعتیِ نوساز است. دستِ آخر، شما داوطلبان وارد میشوید تا به بازنده کمک کنید که سرنوشتِ خود را در این فرایند بپذیرد.
آشفتگی و اختلال تنها کاری است که قادرید در یک دهکدهٔ مکزیکی انجام دهید. در بهترین حالت میتوانید سعی کنید دختران مکزیکی را قانع کنید که با مردِ جوانی خودساخته، ثروتمند، مصرفکننده و گستاخ نسبت به سنتها ازدواج کنند، یعنی کسی شبیهِ خودتان. در بدترین حالت، با آوردن روحِ «توسعهٔ اجتماعیتان»[۳۵]community development احتمالاً آنقدر مشکل ایجاد خواهید کرد که ممکن است گلولهای نصیب کسی شود؛ بعد از اینکه تعطیلات تابستانیتان تمام شد و به سرعت به محلههای طبقهٔ متوسطتان بازگشتید، جایی که دوستانتان دربارهٔ «پشتخیسها» و «تُفها»[ب]معادل spits و wetbacks که اگر درست فهمیده باشم اشارههایی تحقیرآمیز به مکزیکیها یا مهاجران لاتینتبار در کشور آمریکا هستند. م. جوک میسازند.
شما مأموریتتان را بدون اینکه کمترین آموزشی دیده باشید آغاز کردهاید. حتی سپاهِ صلح ده هزار دلار صرف هر کدام از اعضایش میکند تا به آنها کمک کند با محیط جدید تطبیق یابند و دچار شوک فرهنگی نشوند. عجیب نیست که هیچکس هرگز به این فکر نکرده که این پولها را صرف آموزش مکزیکیهای فقیر کند تا در اثر مواجه شدن با شما دچار شوک فرهنگی نشوند؟
واقعیت این است که شما هرگز نخواهید توانست اکثریت کسانی که وانمود میکنید برای خدمتگزاری به ایشان به آمریکای لاتین آمدهاید را ملاقات کنید—حتی اگر قادر باشید به زبانشان حرف بزنید، که اغلبتان نمیتوانید. شما فقط قادر خواهید بود با کسانی که دوستتان دارند حرف بزنید—بدلهای آمریکای لاتینی طبقهٔ متوسطِ آمریکای شمالی. شما به هیچ طریقی نخواهید توانست حقیقاً با محرومان ملاقات کنید، چرا که هیچ زمینهٔ مشترکی بین شما وجود ندارد که بتوانید بر پایهٔ آن با هم رویارو شوید.
اجازه دهید این نکته را واضحتر بگویم و توضیح دهم که چرا بیشتر آمریکای لاتینیهایی که قادر به برقراری ارتباط با شما هستند احتمالاً با من مخالفت خواهند کرد.
فرض کنید شما این تابستان به جای مکزیک، به یکی از گتوهای آمریکایی میرفتید و سعی میکردید به فقرای آن کمک کنید تا به «خودشان کمک کنند»[۳۶]”help themselves”. خیلی زود یا به سویتان تُف انداخته میشد یا به مضحکهای تبدیل میشدید. پرمدعاییتان کسانی را میرنجانید و آنها به شما میخندیدند یا به سمتتان تُف میانداختند. آنهایی که میفهمیدند وجدانِ ناراحتتان شما را به این ادا وادار کرده با غرور میخندیدند. خیلی زود میفهمیدید که حضور شما بین فقرا نامربوط است و از موقعیتتان به عنوان دانشجویان طبقهٔ متوسطی که در حال انجام تکلیفی تابستانی هستند با خبر میشدید. شما صراحتاً طرد میشدید، صرفنظر از اینکه رنگ پوستتان سفید—همانطور که اغلب شما چنین هستید—قهوهای یا سیاه باشد.
لطف کردید و گزارشهایی مکتوب از کارهایتان در مکزیک را برای من فرستادید. این گزارشها لبریز از خودخشنودی[۳۷]self-complacency هستند. گزارشهای شما از سالهای قبل—تابستانهای گذشته—ثابت میکند که شما حتی قادر به فهم این نکته نیستید که کار خیر شما در یک روستای مکزیکی حتی از کار مشابهی که ممکن بود در گتوی آمریکایی انجام دهید نیز نامربوطتر است. نه تنها درهای که بین داشتههای شما و آنها قرار دارد در اینجا به مراتب عمیقتر از شکافی است که با فقرای آمریکایی دارید—بلکه درهٔ دیگری وجود دارد که از هر شکافی که در آمریکا ممکن بود حس کنید عمیقتر است و به تفاوت آنچه شما حس میکنید و آنچه مردم مکزیک حس میکنند مربوط میشود. این دره آنچنان عمیق است که در دهکدهٔ مکزیکی، شما، سفیدپوستانِ آمریکایی—منظورم لزوماً رنگ پوستتان نیست؛ شما میتوانید از لحاظ فرهنگی سفیدپوست باشید—میتوانید دقیقاً همانطور خودتان را مجسم کنید که مبلغ سفیدپوست خود را حین موعظهخوانی برای بردههای سیاهپوست در کشتزارهای آلاباما میدید. اینکه چند هفتهای در کلبه زندگی کنید یا تورتیلا بخورید فقط باعث میشود که گروه خوشنیتتان اندکی تماشاییتر به نظر برسد.
برخی اعضای طبقهٔ متوسط، تنها کسانی هستند که میتوانید به ارتباط برقرار کردن با آنها امیدوار باشید. و باز در اینجا دقت کنید که گفتم «برخی»؛ منظورم اقلیتِ کوچکی از نخبگان آمریکای لاتین است.
شما از کشوری میآیید که خیلی زود صنعتی شده و توانسته اکثریت شهروندان خود را وارد طبقهٔ متوسط کند. در آمریکا، گذراندن دو سال تحصیل در کالج موقعیت اجتماعی خاصی ایجاد نمیکند. در واقع بیشتر آمریکاییها اینکار را میکنند. در آمریکا هر کس که نتواند دبیرستان را به پایان برساند و دیپلم بگیرد محروم تلقی میشود.
در آمریکای لاتین وضعیت کاملاً متفاوت است: ۷۵٪ مردم قبل از اینکه به کلاس ششم برسند ترک تحصیل میکنند. بنابراین، کسانی که دبیرستان را تمام کردهاند اقلیتی کوچک هستند. از میان آنها، اقلیتی دیگر وارد دانشگاه میشوند. فقط در میان این افراد است که شما قادر خواهید بود همتایان تحصیلیتان را بیابید.
علاوه بر این طبقهٔ متوسط در آمریکا بخش اعظم جامعه را شامل میشود، در حالیکه در مکزیک اقلیتی ناچیز است. هفت سال پیش، کشور شما شروع به تأمینِ مالی آنچه «اتحاد پیشرفت» نامیده شده کرد. این یک «اتحاد» برای «پیشرفت» نخبگان طبقهٔ متوسط بود. اکنون، در میان اعضای همین طبقهٔ متوسط است که شما معدود افرادی را که مایلند وقتشان را با شما بگذرانند خواهید یافت. و اینها عمدتاً همان «بچههای خوبی»[۳۸]”nice kids” هستند که میخواهند وجدان معذبشان را با «انجام کاری خوب در جهت بهبود وضع سرخپوستان فقیر» آرام کنند. البته، وقتی شما و همتایان طبقهٔ متوسط مکزیکیتان با یکدیگر مقالات میکنید، به شما خواهند گفت که کاری ارزشمند انجام میدهید؛ که شما برای کمک به دیگران «از خودگذشتگی» میکنید.
و این روحانی خارجی خواهد بود که به شکلی واضح تصویری که از خودتان دارید را تأیید میکند. هر چه باشد، معیشت او و تصوری که از هدفش دارد به اعتقاد راسخ او بر مأموریت بیانقطاعش وابسته است. مأموریتی که جنس آن مشابه مأموریت-تعطیلات تابستانی شماست.
گاهی چنین استدلال میشود که بعضی از این داوطلبان در نهایت از خسارتی که با خیرخواهیشان به دیگران وارد کردهاند با خبر میشوند و بنابراین به افرادی پختهتر تبدیل میگردند. با اینحال، کمتر گفته میشود که اغلب این افراد به شکلی مضحک به «ایثار تابستانیشان» افتخار میکنند. شاید هم در این استدلال بشود رد این ایده را یافت که مردان جوان باید چندی بیبندوبار باشند تا بتوانند بفهمند زیباترین حالتِ عشقِ جنسی در یک رابطهٔ تکهمسری[۳۹]monogamous relationship میسر است؛ یا اینکه بهترین روش ترکِ الاسدی[۴۰]LSD این است که آنرا برای چندی امتحان کنی؛ یا اینکه بهترین روش برای درک اینکه کمک تو در یک گتو نه مورد نیاز است و نه خواسته میشود این است که امتحان کنی و شکست بخوری. من با این استدلال موافق نیستم. خسارتی که داوطلبان، خواهینخواهی، وارد میکنند هزینهای بسیار گزاف برای کسب این بینش متأخر است که «اصولاً نباید داوطلب میشدند.»
اگر کمترین حسی از مسئولیتپذیری دارید، همانجا در خانه—آمریکا—با چالشها و دردسرهایش بمانید. برای انتخابات بعدی کار کنید: میدانید چه کار میکنید، چرا اینکار را میکنید، و چطور با مخاطبتان حرف بزنید. در ضمن، شما خواهید دانست کی شکست خوردهاید. اگر اصرار دارید برای فقرا کار کنید—اگر این حرفهٔ شماست—حداقل بین فقرایی کار کنید که امکان این را داشته باشند که به شما بگویند «بروید به جهنم!». این بسیار ناعادلانه است که شما خودتان را بر روستایی تحمیل کنید که در آنجا از لحاظ زبانشناسیک چنان کر و لال هستید که حتی نمیتوانید بفهمید چکار میکنید یا مردم دربارهتان چطور فکر میکنند. معرفی آنچه میخواهید انجام دهید به عنوان «خوب»، «ایثار» یا «کمک» عمیقاً به شما آسیب میرساند.
من اینجا هستم که به شما پیشنهاد کنم به صورت داوطلبانه از قدرتی که به عنوان یک آمریکایی به شما داده شده است چشمپوشی کنید. من اینجا هستم که استدعا کنم آزادانه، آگاهانه و فروتنانه حق قانونیتان برای تحمیل نیکخواهیتان بر مکزیک را رها کنید. من اینجا هستم که شما را به چالش بکشم تا بتوانید از ناتوانی، عجز و درماندگیتان از انجام کار «خوبی» که قصد انجامش را دارید آگاه شوید.
من اینجا هستم که از شما بخواهم پول، مقام و تحصیلاتتان را صرف سفر کردن به آمریکای لاتین کنید. بیایید که ببینید، بیایید و از کوههای ما بالا بروید، از گلهایمان لذت ببرید. بیایید و تحصیل کنید. اما برای کمک کردن نیایید.
هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر میشوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، دربارهشان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بیقید و شرطِ محتوای آنها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری بهوجودآورندگانشان نیست.
ایوان ایلیچ فیلسوف اتریشی، کشیشِ کاتولیک و یک منتقد اجتماعی سرسخت بود که دربارهی نهادهای فرهنگِ معاصرِ غرب و تأثیرِ آنها بر آموزش، پزشکی، کار، مصرفِ انرژی، حمل و نقل و توسعهی اقتصادی کتابهای متعددی نوشته است.
Ivan Illich ↩
InterAmerican Student Projects (CIASP ↩
paternalism ↩
international service “mission” ↩
alienated ↩
voluntary powerlessness ↩
voluntary presence ↩
receivers ↩
mission-vacations ↩
fruitful volunteer action ↩
Peace Corps ↩
Papal-and-Self-Styled ↩
to hell with good intentions ↩
theological statement ↩
dogooders ↩
Lions Clubs ↩
dove ↩
an abysmal lack of intuitive delicacy ↩
deveop ↩
society of achievers and consumers ↩
U.S. idealists ↩
the community organizer ↩
seducing ↩
underdeveloped ↩
free” men” ↩
Alliance for Progress ↩
Creed ↩
CLASP ↩
Pacification Programs ↩
acquisitive and achievement-oriented “Democracy.” ↩
taking over ↩
Pacified” peoples” ↩
poverty funds ↩
Alliance for Progress ↩
community development ↩
”help themselves” ↩
self-complacency ↩
”nice kids” ↩
monogamous relationship ↩
LSD ↩