ایمان و اعتقاد

در پادکست‌ها/منتخب سردبیر/نوشته شده در دههٔ ۱۹۸۰ توسط

مدرنیت جایگاهی تمام‌نگر برایِ عقلانیت، به ویژه عقلانیتِ ابزاری قائل می‌شود—در تقریباً همه‌ی حوزه‌هایِ علمی، اقتصادی و فلسفی. اما به جرأت می‌توان گفت که عقلانیتِ ابزاری اختراعِ مدرنیت نیست، بلکه نمونه‌هایِ آن‌را در برخی نگرش‌هایِ دینی و شریعت‌ها نیز می‌توان یافت. با این‌حال فیلسوفان و متفکرانِ متعددی هستند که بر اهمیتِ بنیادیِ ایمان (به مثابهِ پادِ عقلانیتِ ابزاری) در زندگیِ انسان و نقشِ تعالی‌بخشِ آن تأکید می‌کنند. ژاک الول یکی از این متفکرانِ مسیحی است که رابطه‌ی دین، ایمان و جامعه از حوزه‌هایِ موردِ علاقه‌ی اوست. این یادداشت برگرفته از کتابِ «ایمانِ زیسته: اعتقاد و تردید در دنیایِ پرمخاطره» به قلمِ او است.[۱]Ellul, J., Gill, D.W., 2012. Living Faith: Belief and Doubt in a Perilous World. Wipf & Stock Pub. این متن ترجمه‌ی تلخیصی است که توسطِ جیمز فاولر انجام شده و متنِ اصلیِ آن‌را می‌توانید در این‌جا ببینید. طرحِ انتخابی اثرِ ارا دیاموند[۲]Ira Diamond Gerald Cassidy است. . این مطلب را می‌توانید به صورت فایل صوتی نیز بشنوید.

ترجمه: روزبه فیض

از اصطلاحِ «باور داشتن»[۳]to believe دو اسم که فعل‌هایی عمیقاً متضاد را نمایندگی می‌کنند استخراج می‌شود: «اعتقاد»[۴]belief و «ایمان»[۵]faith. شخصِ معتقد باور دارد، شخصِ مؤمن نیز باور دارد؛ اما بینِ این باور و آن باور تفاوت از بام تا ثریاست.

اعتقاد پاسخ‌دهنده‌ی پرسش‌هایی است که ایمان در برابرشان سکوت می‌کند. افراد به اعتقاد رو می‌آورند تا به اطمینانِ خاطر، راهِ حلِ مشکلات و پاسخِ پرسش‌هایشان دست یابند و برایِ خودشان نظامی عقیدتی ایجاد کنند. اما ایمان—به معنایی که در کتابِ مقدس آمده است—اساساً متفاوت است. هدفِ مکاشفه‌[۶]revelation ارائه‌ی شرح و تفسیر نیست، بلکه آماده کردنِ ما برایِ گوش دادن به پرسش‌هاست.

بارت[۷]Karl Barth به ما یادآوری می‌کند که ایمان، در درجه‌ی نخست، شنیدن است. اعتقاد اما سخن می‌گوید و سخن می‌گوید، در واژه‌ها در می‌غلطد، در گفتگویِ خدایان وارد می‌شود و ابتکارِ عمل را به دست می‌گیرد. موضعِ ایمان کاملاً برعکس است: انتظار می‌کشد، هوشیار می‌ماند، نشانه‌ها را در می‌یابد، می‌داند چطور با تمثیل‌های ظریف برخورد کند؛ صبورانه به سکوت گوش فرا می‌دهد تا وقتی که سکوت سرشار از صدایِ مسلمِ خداوند شود.

ایمان فرد را منزوی می‌کند[۸]faith isolates، اما اعتقاد—چه مسیحی و چه غیرِمسیحی—افراد را گردِ هم می‌آورد. ما خود و دیگران را عضوِ جریانِ نهادیِ مشترکی می‌یابیم، همه‌ به سویِ باوری مشترک حرکت می‌کنیم، ایده‌هایمان همسان است، از آیین‌های مشابهی پیروی می‌کنیم، اعضایِ سازمانِ اجتماعی یا مذهبیِ یکسانی هستیم، به زبانی مشترک سخن می‌گوییم. اعتقاد برایِ کارکردِ بی‌دست‌اندازِ جامعه مفید است. کلیدِ وفاقی است که همه در جستجویش هستیم، کیمیایی که قرن‌هاست به عنوانِ شرطِ ضروریِ زندگیِ همگانی[۹]communal life معرفی می‌شود. کارکردِ ایمان درست برعکس است. ایمان شخص را از جمع جدا می‌کند و فردیت‌ می‌سازد؛ فرایندی مطلقاً شخصی که همیشه نیز چنین باقی می‌ماند. ایمان رابطه‌ی شخصی با خداوندی است که خود را به صورتِ فرد متجلی می‌سازد. خداوندی که افراد را تکینه می‌کند، آن‌ها را از هم تفکیک می‌کند و به هر کدام هویتی منحصر به فرد می‌بخشد. شخصی که به کلامِ او گوش فرا می‌دهد، تنها کسی است که صدایش را می‌شنود؛ او از دیگران متمایز شده است؛ یکتا شده، چرا که پیوندِ بینِ او و خداوند یکتاست، بی‌شباهت است، ناگفتنی است؛ رابطه‌ای یگانه است با خداوندی یگانه و مطلقاً غیرِقابلِ مقایسه. «من تو را با اسمت صدا می‌زنم» (کتاب اشعیا، ۴۵:۴). ایمان افراد را از هم جدا می‌کند و هر کدام را منحصر به فرد می‌سازد. در کتابِ مقدس، «مقدس»[۱۰]holy یعنی «جدا افتاده»[۱۱]separated. مقدس بودن، یعنی از هر چیزِ دیگر جدا بودن، منحصر به فرد بودن برایِ ایفایِ کاری که هیچ‌کسِ دیگر قادر به انجامِ آن نیست، کاری که فرد از طریقِ ایمان از آن‌ آگاه می‌شود.

تردید[۱۲]doubt پیش‌فرضِ ایمان است، در حالی که اعتقاد نافیِ تردید است. نقطه‌ی مقابلِ تردید ایمان نیست، بلکه اعتقاد است. «شوالیه‌هایِ» معتقد با عزمی جزم از فرامین و دستوراتِ شریعت پیروی می‌کنند. آن‌ها در عقیده‌شان راسخ هستند و هیچ انحرافی را بر نمی‌تابند. در شرحِ اعتقادشان بی‌نهایت محکم و مطلق‌‌نگر هستند. پیوسته در حالِ پیراستنِ شیوه‌ی بیانِ اعتقادشان هستند و سعی می‌کنند برایِ آن فرمول‌بندیِ فکریِ روشنی بیابند، به شکلی که در نظامی تا حدِ ممکن منسجم و کامل بگنجد. آن‌ها بر راست‌کیشی[۱۳]orthodoxy تأکید می‌کنند. شیوه‌هایِ فکر و عملِ آن‌ها به شکلی سخت‌گیرانه از پیش برنامه‌ریزی شده است. در نتیجه آن‌ها می‌توانند به سطحی خیلی خوب از کارآیی دست یابند: معتقد کسی است که کار را به خوبی انجام می‌دهد، اما فعلش از درون تهی است. حقیقتِ درونیِ معتقدان چنان اندک است که فقط می‌توانند آن‌را در چارچوبِ معیارهایِ جاافتاده‌ی موجود بیان کنند. آن‌ها اهلِ گردهم‌آیی هستند. حضورِ دیگران به معتقدان اطمینانِ خاطر و انگیزه می‌دهد؛ اطمینانِ خاطر از این‌که دیگران نیز مانند ایشان حقیقتاً معتقدند و این همبستگیِ اجتماعی خلاءِ وجودی‌شان را پر می‌کند. زیاد شدنِ تجویزها، دستورالعمل‌ها، پیمان‌ها و فعالیت‌هایِ آیینی معتقدان را حقیقتاً خوشنود می‌سازد و این رضامندی به آن‌ها اجازه نمی‌دهد حقیقت یا واقعیتِ اعتقادشان را به پرسش بگیرند؛ سرشان گرمِ این فعالیت‌هاست. با این وضعیت، تصورِ این‌که چرا نظام‌هایِ اعتقادی تکثر را بر نمی‌تابند دشوار نیست. در یک نظامِ اعتقادی جایی برایِ شک و تردید وجود ندارد، چرا که شک و تردید دشمنِ رادیکالِ اعتقاد هستند. چنین است که تکثر نمی‌تواند تحمل شود، چرا که تکثر سوال‌هایِ جدید طرح می‌کند و به خودانتقادی و تردیدِ احتمالی می‌انجامد. بنابراین اعتقاد به سرعت و به شکلی اجتناب‌ناپذیر به اسامیِ شب، آیین‌ها و راست‌کیشی تبدیل می‌شود.

ایمان در این واژه‌ها خلاصه می‌شود: «من اعتقاد دارم؛ کمکم کن بی‌اعتقاد شوم» (مرقس، ۹:۲۴). ایمان، بیش از هر چیز، مرا به این مقید می‌کند که بدانم چقدر دور از ایمان می‌زیم؛ چقدر به ندرت زندگی‌ام از ایمان پر می‌شود. ایمان همه‌ی اجزایِ زندگیِ من و جامعه‌ام را محک می‌زند؛ هیچ‌چیز را آسوده نمی‌گذارد. به شکلی اجتناب‌ناپذیر، مرا وا می‌دارد که همه‌ی یقین‌ها، اخلاقیات، اعتقادات و قوانینم را به پرسش بگیرم. مرا از الصاقِ اهمیتِ اساسی به هر ابراز و فعالیتِ‌ انسانی بر حذر می‌دارد. او مرا از پول و خانواده جدا و رها می‌کند؛ از شغل و از دانشم. ایمان مطمئن‌ترین شیوه‌ی درک این نکته است که «تنها چیزی که می‌دانم این است که هیچ‌ نمی‌دانم.» ایمان هیچ‌‌چیز را بی‌تغییر باقی نمی‌گذارد. هدیه‌ی ایمان به من ادراکِ ناتوانی، عجز، کم‌داشت و نقصانم است؛ و در نهایت مرا به سویِ شک، تردید و ناباوری‌ رهنمون می‌سازد. ایمان بی‌لغزش‌ترین و کشنده‌ترین سلاح علیهِ همه‌ی اعتقادهاست.

اعتقاد قوتِ قلب می‌دهد. مردمی که در دنیایِ اعتقاد زندگی می‌کنند آسوده خاطرند. بر عکس، ایمان ما را برایِ همیشه رویِ لبه‌ی تیغ قرار می‌دهد. ایمان می‌داند که خداوند، پدر است، اما هرگز قدرتِ او را تقلیل نمی‌دهد. «این کیست که حتی باد و دریا هم از او فرمان می‌برند؟» (مرقس، ۴:۴۱). این پرسشِ ایمان است. برایِ اعتقاد چیزها ساده هستند: «خدا قادرِ مطلق است.» ما خداوند را نرمالیزه می‌کنیم. ما با قدرتِ خدا کنار می‌آییم و به آن خو می‌گیریم. تنها ایمان است که می‌تواند قدردانِ عظمتِ خداوند و ذاتِ واقعیِ او باشد.

من به شک، که بخشی لاینفک از ایمان است کار دارم، نه به تجلیِ خداوند، یا عشقِ او، یا حضورِ عیسیٰ مسیح. ایمان یعنی تردید درباره‌ی تأثیر یا حتی اعتبارِ آن‌چه انجام می‌دهم و نیروهایی که از آن‌ها در کلیسا و جامعه تبعیت می‌کنم. علاوه بر این، ایمان مرا می‌آزماید. اگر شورِ ایمان را در درونِ خودم حس کنم، اولین قانون این است که خود را فریب ندهم و به دستِ اعتقادِ بی‌گریز نسپارم. باید باورهایم را در معرضِ نقدِ موشکافانه قرار دهم. باید به همه‌ی انکارها و هجمه‌ها علیهِ آن‌ گوش دهم تا بتوانم میزانِ استحکامِ ایمانم را بدانم. ایمان را کاری با نیم-حقیقت‌ها و نیم‌-قطعیت‌ها نیست. او مرا وادار می‌کند تا با این حقیقت که هیچ‌چیز نیستم رویارو شوم و به این واسطه‌ هدیه‌ی همه‌چیز را دریافت کنم.

اعتقاد، به چیزها، واقعیت‌ها و رفتارهایی مربوط می‌شود که اهمیت‌ِ زیادی پیدا کرده‌اند، تا حدی که می‌توان برایِ شأن‌شان جان داد. اعتقاد واقعیت‌هایِ‌ انسانی را به واقعیت‌هایِ نهایی، مطلق و مبنایی تبدیل می‌کند و هر آن‌چه که به وعده‌ی خداوند[۱۴]the Promise، کلام[۱۵]God Word و قلمرویِ او[۱۶]the Kingdom مربوط می‌شود را به پدیده‌هایِ ثانویه[۱۷]epiphenomena، عبارت‌هایِ شیرینِ زاهدانه، روش‌هایِ آسوده زیستن و فرایندِ خودتأییدی تبدیل می‌کند. ایمان درست عکسِ این عمل می‌کند. ایمان، پیش از هر چیز، امرِ نهایی[۱۸]the Ultimate و حقیقتِ غیرِقابلِ تجزیه‌ی آن‌را به رسمیت می‌شناسد و برایِ هر چه که بخواهد جایگزینِ آن‌شود اهمیتی اندک قائل می‌شود. ایمان درباره‌ی جستجو برایِ واقعیتِ نهاییِ بیرونی[۱۹]external ultimate reality نیست؛ قلمرویِ فردوس[۲۰]Kingdom of heaven این‌جا و حالا در تو و در میانِ شماست. در این لحظه از تو و شما تشکیل شده است. ایمان درخواستی است برایِ متجسم‌ کردن[۲۱]incarnate قلمروِ خداوند؛ اکنون، در این عصر و در این جهان.

فرد هرگز نمی‌تواند از اعتقاد به ایمان برسد، در حالی که ایمان معمولاً به عقیده تقلیل می‌یابد. تو نمی‌توانی ایمان را از طریقِ هیچ دینِ کهن، عقیده، تمجیدهایِ مبهمِ معنوی یا عواطفِ زیبایی‌شناسیک به دست بیاوری. از منظرِ مسیحیت، «اعتقاد داشتن» بهتر از «اعتقاد نداشتن» و «دین‌داری» بهتر از «بی‌دینی» نیست. هیچ‌ راهی نیست که عقیده را به ایمان برساند. تو نمی‌توانی اعتقادِ راسخت به ارزشِ آیین‌ها را به فعلِ ایستادنِ فُرادا در محضرِ خداوند تبدیل کنی. اما عکسِ این امکان‌پذیر است: هر عقیده‌ای مانعی بر سرِ راهِ ایمان است. عقیده‌ها مزاحم هستند، چرا که آن‌ها نیاز به داشتنِ دین را برآورده می‌سازند، چرا که آن‌ها انتخاب‌هایِ معنوی را جایگزینِ ایمان می‌سازند؛ آن‌ها ما را از مکاشفه، گوش دادن و پذیرفتنِ ایمانی که مسیح تجلی‌گرش بود باز می‌دارند.

سورن کی‌یرکگور[۲۲]Søren Kierkegaard استدلال می‌کند که افرادی که با فوت و فنِ کریسمس بزرگ شده‌اند و آن‌ها که کلیسا پاسخ‌گویِ نیازهایِ حقیرِ مذهبی‌شان است، در مقایسه با ناباورانی که در جستجویِ دائمی و بی‌نتیجه برایِ یافتنِ پاسخِ پرسش‌هایشان بوده‌اند، دشوارتر حیرتِ مکاشفه را دریافت می‌کنند، یگانه‌ی یکتا را کشف ‌می‌کنند و واردِ شبِ تاریکِ جان‌شان ‌می‌کنند. تعلق به مسیحیت و یکی از کلیساهایش بزرگ‌ترین مانع برایِ مسیحی شدن است. هیچ راهی نیست که بتواند کمی دین‌داری—هر دینی—را اندک‌اندک زیاد کند تا نهایتاً به ایمان ختم شود. ایمان هر آن‌چه دینی و معنوی است را متلاشی می‌کند. از آن طرف، مسیرِ بینِ ایمان و اعتقاد باز است و سقوطِ ایمان به اعتقاد تهدیدی همیشگی است. سراشیبی است که کلیسا—نه به معنایِ دینیِ آن—و زندگیِ مسیحی—به معنایِ‌ ایمانیِ آن—همیشه با آن مواجه هستند. ایمان به طورِ مداوم به عقیده‌هایِ مختلف تنزل می‌یابد. هیچ عبارتی نمی‌تواند این تغییرِ نامحسوس را بهتر از عبارتِ «ایمان داشتن»[۲۳]to have faith توصیف کند. ما به ایمان دست می‌اندازیم و ادعا می‌کنیم مالکِ آن هستیم و طبعاً چنین می‌اندیشیم که می‌توانیم بر حسبِ اختیار آن‌را در دسترس داشته باشیم. اما تنها عبارتی که حقیقتاً می‌توانیم بگوییم این است که «ایمان من را دارد»[۲۴]Faith has me. باقی فقط اعتقاد است.

ایمان نه اعتقاد است و نه ساده‌لوحی، نه یک اکتسابِ منطقی است و نه یک موفقیتِ فکری؛ بلکه اتصالِ یک تصمیمِ نهایی و یک تجلی است که من را امروز، به تجسمِ واقعیتِ نهایی—قلمرویِ خداوند که در بینِ ما حاضر است—دعوت می‌کند. من با کلمه‌ای ازلی، جهان‌شمول، شخصی، این‌جا و اکنون، فرا خوانده می‌شوم. من می‌خواهم مسئولانه عمل کنم؛ من واردِ یک ماجراجوییِ غیرمنطقی می‌شوم که نه آغازش را می‌دانم و نه پایانش را. چنین است ایمان.

هدفِ علمِ دفاعیاتِ دینی[۲۵]apologetics اثباتِ حقانیتِ مسیحیت است؛ که نشان دهد مسیحیت بر دین‌هایِ دیگر برتری دارد و پاسخِ همه‌ی پرسش‌هایِ انسان را می‌دهد. این باعث می‌شود که بحث‌مان به سطحِ دینی تقلیل یابد. می‌توانیم نشان دهیم که مسیحیت—به مثابهِ یک دین—کارنامه‌ی نسبتاً مقبولی دارد، اما این بحث‌هایِ فکری و نظری بی‌نهایت عقیم هستند: هیچ‌کس هرگز نخواهد توانست دیگری را قانع کند.

هیچ دفاعیه‌ی دینی تاکنون نتوانسته است بی‌اعتقادی را مؤمن کند، حتی اگر با خطابه‌ای ظفرنمون همراه باشد. هیچ مسیرِ فکری به سویِ رویکردِ مؤمنانه وجود ندارد. امرِ منطقی و رویکردِ خردورزانه به چاه ختم می‌شود. عقل نمی‌تواند ایمان را فراخواند یا راهِ رسیدن به آن‌را نشان دهد.

اعتقاد پناه‌گاهی است برایِ فرار از واقعیت. به آن دست می‌یازیم تا از خود محافظت کنیم، به مثابهِ سیاستی تضمین‌گر و بیمه‌کننده. ایمان اما پذیرشِ مخاطره است، پشتِ سر گذاشتنِ امن و آسایش، نکوهیدنِ تضمین‌ها، خروج از قایق و رفتن به دریایِ طبریه[آ]مسیح بخشِ بزرگی از دورانِ رسالتِ خویش را در نزدیکیِ دریاچه‌ی طبریه سپری کرد و در کتاب‌هایِ مقدس اشاره‌هایِ متعددی به سفرهایِ مسیح با قایق شده است. بنا به روایتِ انجیلِ متی، ۱۴:۲۲ تا ۱۴:۳۳، مسیح حینِ طوفان بر دریاچه‌ی طبریه راه می‌رود و پِطرُس که سوار بر قایق بوده از او می‌خواهد که به او بپیوندد. با این‌حال او پس از خروج از قایق در دریا غرق می‌شود که مسیح او را نجات می‌دهد.. اگر با ایمان زندگی کنیم نیازی نیست به او التماس کنیم تا نجات‌مان دهد. کافی است بدانیم، چرا که او آن‌جاست، حتی اگر خطر مرگ‌بار باشد، اراده‌ی عشقِ خداوند هر چه باشد همان بر ما خواهد رفت.

اما چرا باید مؤمنانه زندگی کنیم‌ [باور داشتن‌مان از نوعِ ایمانی باشد]؟ پاسخی برایِ این سؤال نداریم. مؤمنانه زیستن برای چه باید باشد؟ نگاه‌مان رویِ چه چیزی باید متمرکز شود؟ هدفش چیست؟ چه چیزی قرار است نصیب‌مان شود؟ ما برایِ هیچ مؤمنیم. ایمان هیچ دلیلِ عینی‌یی ندارد؛ باید با آن زندگی کنی. ایمان هیچ آغاز و هدفی ندارد. ایمان درست در همان لحظه‌ای که هدفی اختیار می‌کند، دیگر ایمان نیست. اگر به خدا باور داری تا از تو محافظت کند، مراقبت باشد، شفایت دهد، نجاتت دهد، در این صورت باورِ تو از جنسِ ایمان نیست، چرا که ایمان ‌بی‌علت و بی‌توجیه است. این نکته برایِ خیلی‌ها، از جمله پروتستان‌ها که حرف‌هایِ زیادی درباره‌ی رستگاری از طریقِ ایمان زده‌اند و ایمان را به عنوانِ شرطِ لازم برایِ رستگاری معرفی کرده‌اند، تکان دهنده است. آن‌چه آن‌ها می‌گویند این است که تو باور داری، پس تو نجات خواهی یافت. اما ما باید متداوماً به مشیتِ الهی و بی‌دریغ بودنِ[۲۶]gratuitousness آن باز گردیم. اگر خدا بی‌هیچ شرط و هزینه‌ای بشریت را دوست می‌دارد و نجات می‌دهد، مکملش این می‌شود که خدا قصد دارد او را باور داشته باشند و به او عشق بورزند، بی هیچ هدف یا نفعِ شخصی، صرفاً برایِ هیچ‌چیز. به عشقِ بینِ دو انسان فکر کنید تا به ننگ‌آور بودنِ ایمانِ هدفمندانه و سودجویانه به خداوند پی‌ببرید. لحظه‌ای که زن و مرد همدیگر را برایِ چیزی بخواهند، خواه پول باشد خواه موقعیت، زیبایی یا شغل، آن‌‌چه بینِ آن‌ها جاری است عشق نخواهد بود. عشق عاری از انگیزه و نفعِ خودخواهانه است؛ عشق بی‌دریغ است.

ایمان برهم‌کنشی مداوم است؛ هرگز فرو نمی‌نشیند و در جا نمی‌زند. هیچ‌کس نمی‌تواند ایمان را در چیزی جامد، بی‌حرکت و قطعی مجسم کند. ایمان بزنگاهی همیشه نو شونده است. بنابراین،‌ ایمان مستلزمِ حضورِ همیشگیِ وسوسه و بصیرتی روشن و افزاینده از واقعیت است؛ ایمان مستلزمِ نقدِ دینِ مسیح است، نقدِ مأموریت‌های متمدن‌کننده، نقدِ اصولِ اخلاقیِ مسیحی که از بیرون دیکته شده‌اند. ایمان نقطه‌ی گسست است، اما نه گسست از سایرِ همنوعان، بلکه از همه‌ی دین‌ها. ایمان باید به نقد کردن، به قضاوت کردن، و طردِ رادیکالِ همه‌ی ادعاهایِ دینیِ انسان ادامه دهد. در این‌جا باید محتاط باشیم؛ این مردم نیستند که قضاوت یا نقد می‌شوند؛ بلکه اراده‌ی معطوف به قدرت و ابرازِ آن در دین‌ به چالش کشیده می‌شود. اما نقدِ ایمان از دین باید در نقدِ ایمان از خودش ریشه داشته باشد.

ایمان مرا به سویِ مشارکت در همه چیز هدایت می‌کند و همزمان همه چیز را در نوری که از جنسِ منطق، تجربه و عقلِ سلیم نیست عیان می‌سازد. این یک عملیاتِ فکری نیست، بلکه یک روی‌کردِ وجودی است. ایمان «شخصِ نوینی» ایجاد می‌کند که تجسمِ عشق و روشن‌بینی است.

امروز، باورِ مسیحیان به کلیسا به بیراهه رفته است. وسواسِ آن‌ها به محتویاتِ ایمان—دعوایِ دین‌شناسان بر سرِ اصطلاحاتِ فنی—به جایِ تمرکز بر جنبش و حیاتِ ایمان، کلیدِ بحرانِ جهانیِ امروزِ ما را زده است. اما آن‌چه تغییرناپذیر است، تغییرناپذیر باقی خواهد ماند. یگانه‌ی نهایی[۲۷]The Ultimate One، نامشروط[۲۸]the Unconditioned، آن دیگریِ کامل[۲۹]the Wholly Other تغییر نکرده است. ایمان وظیفه‌ی ماست؛ که امرِ اثیری[۳۰]the Transcendent، نامشروط، وجودِ دیگرِ کامل[۳۱]the Totally Other Being را به واقعیتِ فعالِ این‌جا و اکنون تبدیل کنیم. ایمان، وقتی که با خالقِ قادرِ متعال[۳۲]the omnipotent Creator سخن بگوید و هنگامی که نقشِ خود را در گوش فرا دادن به نداهایش بپذیرد، کوه‌ها را تکان می‌دهد.

هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیست‌محیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر می‌شوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، درباره‌شان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بی‌قید‌ و شرطِ محتوای آن‌ها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری به‌وجودآورندگان‌شان نیست.


  1. Ellul, J., Gill, D.W., 2012. Living Faith: Belief and Doubt in a Perilous World. Wipf & Stock Pub. 

  2. Ira Diamond Gerald Cassidy 

  3. to believe 

  4. belief 

  5. faith 

  6. revelation 

  7. Karl Barth 

  8. faith isolates 

  9. communal life 

  10. holy 

  11. separated 

  12. doubt 

  13. orthodoxy 

  14. the Promise 

  15. God Word 

  16. the Kingdom 

  17. epiphenomena 

  18. the Ultimate 

  19. external ultimate reality 

  20. Kingdom of heaven 

  21. incarnate 

  22. Søren Kierkegaard 

  23. to have faith 

  24. Faith has me 

  25. apologetics 

  26. gratuitousness 

  27. The Ultimate One 

  28. the Unconditioned 

  29. the Wholly Other 

  30. the Transcendent 

  31. the Totally Other Being 

  32. the omnipotent Creator 


  1. آ) مسیح بخشِ بزرگی از دورانِ رسالتِ خویش را در نزدیکیِ دریاچه‌ی طبریه سپری کرد و در کتاب‌هایِ مقدس اشاره‌هایِ متعددی به سفرهایِ مسیح با قایق شده است. بنا به روایتِ انجیلِ متی، ۱۴:۲۲ تا ۱۴:۳۳، مسیح حینِ طوفان بر دریاچه‌ی طبریه راه می‌رود و پِطرُس که سوار بر قایق بوده از او می‌خواهد که به او بپیوندد. با این‌حال او پس از خروج از قایق در دریا غرق می‌شود که مسیح او را نجات می‌دهد. 

برو بالا