ترجمه: روزبه فیض
چند روز پیش و به دنبالِ مذاکراتی طولانی، مسافرانِ سوار بر تایتانیک تصمیم گرفتند محدودیتهایی ناچیز برایِ نرخِ ورودِ آب به بدنهی کشتیِ در حالِ غرقشان وضع کنند. این روزها از تریبونهایِ مختلفِ دولتی و از زبانِ نهادهایِ مختلفِ زیستمحیطی خودتبریکگوییهایِ فراوانی دربارهی موفقیتِ بزرگِ به دست آمده در کنفرانسِ تغییرِ اقلیم در پاریس (موسوم به COP-21) به گوش میرسد. منظرهای تماشایی است، چرا که عواملی که منجر به اتخاذِ این آخرین «ناراهِحل» شدند در شمارِ قدرتمندترین نیروهایی هستند که تمدنِ صنعتیِ امروز را در مسیرِ یکطرفهاش به سویِ زبالهدانِ تاریخ هدایت میکنند.
موضوعِ اصلیِ موردِ بحث در کنفرانسِ پاریس همان بود که در کنفرانسهایِ پیشین تکرار شده بود. عواقبِ ادامهی برخورد با جوِ زمین به مثابه «زبالهدان» و انتشارِ گازهایِ گلخانهای در آن را دیگر به سختی میتوان نادیده گرفت، اما تقریباً هر آنچه که اقتصادِ صنعتیِ مدرن را «صنعتی» و «مدرن» میکند گازهایِ گلخانهای تولید میکند و ادامهی رشدِ اقتصادهایِ صنعتیِ مدرن همچنان اساسِ سیاستهایِ اقتصادی در سراسرِ جهان را تشکیل میدهد. بنابراین، هدفِ مذاکرهکنندهها در این کنفرانس و کنفرانسهایِ پیشین یافتنِ چاره برایِ مقابله با گرمایشِ جهانیِ ناشی از فعالیتهایِ انسان بود به گونهای که هیچ نوع محدودیتی برایِ رشدِ اقتصادی ایجاد نشود.
معنیِ رویکردِ بالا این است که کشورهایِ جهان کم و بیش خودشان را متعهد کردهاند که «نرخِ افزایشِ انتشارِ گازهایِ گلخانهایشان را طیِ ۱۵ سالِ آتی کاهش دهند». آن دسته از خوانندگانی که فکر میکنند کنفرانسِ پاریس به دستاوردِ مهمی انجامیده است را به خواندنِ مجددِ جملهی بالا و فکر کردن به نتیجهی آن دعوت میکنم. توافقِ حاصل شده در کنفرانسِ پاریس هیچکس را متعهد به توقفِ انتشارِ گازکربنیک و سایرِ گازهایِ گلخانهای در جو نمیکند، چه حالا و چه در هیچ زمانی در آینده. آنچه در این توافق بر آن تأکید شده کاهشِ نرخِ افزایشِ انتشارِ گازهایِ گلخانهای است. اگر به چشمِ شما این نسخهی نجاتبخشی نیست، اجازه دهید بگویم شما تنها نیستید!
این موضوع که توافقِ پاریس صنایعی که از کمترین کاهش در انتشارِ گازهایِ گلخانهای بهره میبرند را سرمست کرد هم چندان امیدوار کننده نیست؛ صنایعِ مربوط به تولیدِ انرژیهایِ تجدیدپذیر و همینطور صنایعِ انرژی هستهای و برخی دیگر مانندِ طرفدارانِ «زغالِ سنگِ تمیز»[۱]clean coal، مهندسیِ زمین[۲]geoengineering، تحقیقاتِ مربوط به همجوشیِ هستهای[۳]nuclear fusion و چند چاهِ یارانهی دیگر که سعی در ارتزاق از تهماندههایِ سفرهی پاریس دارند. نآاومی اورِسکس [۴]Naomi Oreskes، نویسندهای که پیشترها تا حدی برایش احترام قائل بودم، مطلبی خامدستانه نوشته و کسانی که ادعای «انرژیهایِ تجدیدپذیر میتوانند برایِ همیشه ادامهی جامعهی صنعتیِ امروز را تأمین کنند» را زیرِ سئوال ببرند را «منکرانِ نوینِ تغییرِ اقلیم» نامیده است. البته نگاهِ او بیشتر به طرفدارانِ هرزهی صنعتِ هستهای اشاره دارد که معتقدند انرژیهایِ تجدیدپذیر نمیتوانند با سرعتِ کافی گسترش یابند و در نتیجه انرژیِ هستهای تنها گزینهی موجود است!
کشورهایِ جهان در کنفرانسِ پاریس کم و بیش خودشان را متعهد کردند که «نرخِ افزایشِ انتشارِ گازهایِ گلخانهایشان را طیِ ۱۵ سالِ آتی کاهش دهند». اما این نسخهی نجاتبخشی به نظر نمیرسد!
این بازارگرمیها البته کاملاً درست هستند؛ انرژیهایِ تجدیدپذیر را نمیتوان با سرعتِ کافی جایگزینِ سوختهایِ فسیلی کرد. در ضمن میتوان به درستی اضافه کرد که انرژیهایِ تجدیدپذیر را نمیشود به اندازهی کافی بزرگ کرد که بتوانند چنین وظیفهی خطیری را به عهده بگیرند. اما نکتهی کوچکی که در این بحثها نادیده گرفته میشود این است که انرژیِ هستهای را نیز نمیتوان با سرعتِ کافی یا به اندازهی کافی گسترش داد. علاوه بر این، نه انرژیِ هستهای و نه انرژیِ تجدیدپذیر در مقیاسِ بزرگ از نظرِ اقتصادی بازدهی ندارند. به این دلیلِ ساده و قاطع که هیچ کشوری در جهان نتوانسته است بدونِ سرازیر کردنِ یارانههایِ گسترده و مستمرِ دولتی حتی یک نمونه از آنها را تولید کند. بدونِ دریافتِ این یارانهها، هیچکدام توجیهِ اقتصادی ندارند؛ چرا که نمیتوانند برقِ ارزان و فراوانِ موردِ نیازِ جامعهی مدرنِ صنعتی را فراهم کنند.
این را در جمعِ کسانی که تغییرِ اقلیمِ جهانی را جدی میگیرند بگویید و البته اگر با اعتراضِ شدیدِ حضار مواجه نشوید، احتمالاً چنین خواهید شنید که «خوب، حتماً یک راهِ حلی پیدا خواهد شد». اینجاست که میتوانید نابیناییِ مرگباری که تقریباً در همهی گفتگوهایِ کنونی دربارهی آینده وجود دارد را به چشم ببینید. خواستِ الهی یا قانونِ طبیعت، هیچکدام دسترسی نامحدودِ انسانها به منابعِ ارزان و فراوانِ الکتریسیته را تضمین نمیکنند.
این فیلمِ کوتاهِ چند دقیقهای که در فستیوالِ تغییرِ اقلیم و در حاشیهیِ کنفرانسِ پاریس پخش شده را تماشا کنید. عنوانِ فیلم «پیامی از گذشته» است و همانطور که از آن پیداست نمایشگرِ واقعهای در آینده است؛ آیندهای که به دنبالِ تغییراتِ اقلیمی شاهدِ آن خواهیم بود.
اغلبِ مخاطبانِ فیلم در جشنوارهی اقلیمیِ پاریس آنرا غیرِ قابلِ فهم یافتند. آنها حدس زدند که فیلم، علیرغمِ عنوانش، پیامی از زمانِ ماست که به طریقی به گذشتهی دور راه یافته است. تو گویی این تصور که آیندهی بعد از تغییرِ اقلیم به دورانِ پیشصنعتی شباهت داشته باشد و مردمانِ آینده، در پاسخ به فاجعهی بزرگی که ما امروز مشغولِ رقم زدنش برایِ آنها هستیم، لباسهایِ دستدوز با برشهایِ ابتدایی به تن کنند و بقایایِ تکنولوژیهایِ امروز را به عنوانِ نمونههایی از دورانی از دست رفته بیابند، به کلی خارج از حوزهی تخیلِ آنها بود.
دو عامل، نابینایی نسبت به مشاهدهی طیفِ کاملِ آیندههایِ احتمالیمان را شگفتانگیزتر میکند. اول اینکه تا همین چند وقت پیش، خیلی از فعالانِ تغییرِ اقلیم آشکارا دربارهی این احتمال که تغییراتِ غیرِقابلِ کنترلِ اقلیمی جامعهی صنعتی را نابود میکند صحبت میکردند. آنها از احتمالِ اینکه چکمههایِ جامعهی صنعتی بر پوستهی خالی یک تخمِ مرغِ بزرگ فرود بیاید (زیرِ پایش خالی شود) سخن میگفتند. چنین متداول بود که متنهایِ مربوط به تغییراتِ اقلیمی سرشار از پیشبینیهایِ نامطلوب دربارهی آینده بودند؛ آیندهای که در آن دمایِ سطحیِ زمین به قدری بالا رفته که سردخاکهایِ شمالی ذوب میشوند و مقادیرِ زیادی گازِ متان به جو منتشر میشود یا یخسارهایِ[۵]ice sheet موجود به سرعت فرو میپاشند و آبِ اقیانوسها مناطقِ پَست را غرق خواهد کرد. کتاب بعد از کتاب، انواعِ سناریوهایِ هیجانانگیز دربارهی فروپاشیِ تمدن و مرگ و میرِ گسترده معرفی میکردند؛ کتابهایی که عموماً از بازاریابیِ خوبی نیز بهره میبردند. با اینحال، اینطور به نظر میرسد که اخیراً این بحثها به کلی از تخیلِ جمعیِ بسیاری از فعالانِ محیطِ زیستی خارج شده و جایِ خود را به این ادعا داده که «همه چیز درست خواهد شد، اگر هر چه دلار و یورو و یوآن و غیره در اختیار داریم را به رشدِ غیرِاقتصادیِ نیروگاههایِ تجدیدپذیر اختصاص دهیم و درسهایی که در سه دههی اخیر در ساختِ ناموفقِ آنها گرفتهایم را به کلی نادیده بگیریم.»
اما عاملِ دوم از اولی جالبتر است. انتشارِ گستردهی متان از سردخاکها، افزایشِ آبِ دریاها و فروپاشیِ یخسارها را به یاد دارید؟ آنها دیگر به صفحاتِ پایانیِ کتابهایِ مربوط به تغییرِ اقلیم اختصاص ندارند بلکه همین حالا در دنیایِ واقعی در حالِ رخ دادن هستند.
انتشارِ متان از سردخاکها؟ این حفرهی عظیم را که طیِ سالهایِ اخیر به واسطهی خروجِ مقادیرِ عظیمی متان از سردخاکهایِ سیبری شکل گرفته ببینید. اگر این کافی نیست، به سطحِ آبهایِ اقیانوسِ منجمدِ شمالی در تابستان نگاه کنید، جایی که ذخایرِ زیرآبیِ متان که به خاطرِ افزایشِ دما ناپایدار شدهاند مثلِ نوشابهی گازدار به سطحِ آب قُل قُل میکنند. برخلافِ تصوراتِ برخی فانتزیگرایانِ آخرالزمانی، گازِ متان یک آلایندهی ماندگارِ مرگبار نیست؛ چرا که عمرِ متوسطِ یک مولکولِ متان پس از انتشار در جو حدود ۱۰ سال است، اما طی همین مدت در مقایسه با مولکولِ گازکربنیک انرژیِ حرارتیِ بیشتری جذب میکند. همین حالا هم منطقهی قطبی سریعتر از هر نقطهی دیگری از جهان در حالِ گرم شدن است و یکی از دلایلِ این پدیده پتویِ نازکی از جنسِ متان است که آنرا در بر گرفته است.
انتشارِ گازِ متان نمونهی بسیار جالبی از توقفِ ناگهانیِ بحثها دربارهی آیندهی نامطلوبی که پیشِ رویمان قرار دارد است، آنهم درست در همان لحظهای که این آیندهی پیشبینی شده در حالِ رخ دادن است! پیش از این، انتشارِ متان بخشِ مهمی از ادبیاتِ تغییرِ اقلیم را به خود اختصاص میداد؛ کتابِ رنگارنگ و به شدت تبلیغ شدهی مارک لیناس[۶]Mark Lynas به نامِ «شش درجه»[۷]Six Degrees فقط یکی از چندین مثال در این زمینه است. اما وقتی انتشارِ متان به واقع رخ میدهد، بیشترِ فعالانِ اقلیمی ناگهان از صحبت کردن دربارهاش پرهیز میکنند و کم کم گفتمان به این سمت میرود که متان چندان هم مهم نیست و آنچه اهمیتِ ویژه دارد گازکربنیک است که باید مراقبش باشیم.
دریاهایِ در حالِ بالا آمدن چطور؟ این روزها میتوانید این پدیده را در همهی سواحلِ فرودستِ جهان نظاره کنید، با اینحال برایِ یک نمایِ نزدیک به ساحلِ میامی[۸]Miami Beach در ایالت فلوریدا سر بزنید و ترجیحاً اینکار را سریع انجام دهید؛ مادامی که این ساحل هنوز وجود دارد! سطحِ آبِ دریا در فلوریدا حدودِ یک اینچ (بیش از ۲ سانتیمتر) در سال افزایش مییابد و جنوبِ فلوریدا شاملِ ساحلِ میامی بر فرازِ سنگهایِ آهکی پر خلل و فرج ساخته شده است. در نتیجه، این روزها هر وقت که مَدِّ بلند و غیرمعمولی همراه با بادِ شدیدِ ساحلی رخ میدهد، آبِ نمکینِ دریا از زیرِ زمین و از میانِ فاضلابها و طوفانگیرهایِ ساحلی بالا میزند و واردِ خیابانهایِ ساحلِ میامی میشود. کمی جلوتر در خشکی، آبِ دریا به سفرههایِ آبِ زیرزمینی راه یافته است؛ این سفرهها آبِ آشامیدنیِ فلوریدایِ جنوبی را تأمین میکنند و نمک به تدریج گیاهانی که در مناطقِ فرودستِ ساحلی میزیند را نابود میکند.
وضعیتِ فلوریدایِ جنوبی تا حدی در رسانهها منعکس میشود، اما دلیلِ اصلیاش این است که ایالاتِ فلوریدا سرخ است (حزبِ جمهوریخواه دستِ بالا را دارد) و در نتیجه انکارِ تغییرِ اقلیم توسطِ مقاماتِ سیاسی آن را به سوژهی آسانی برای طنز تبدیل میکند. اما پدیدهی مشابهی در نواحیِ دیگرِ جهان نیز رخ میدهد؛ ترکیبی از انبساطِ حرارتیِ آبِ دریاها و ذوبِ یخها و سایرِ عواملِ جغرافیایی و اقیانوسشناسیک. هیچ کارِ معناداری برایِ مقابله با این پدیده انجام نمیشود؛ در واقع اگر بخواهیم منصف باشیم باید بگوییم که احتمالاً در این لحظه هیچکارِ معناداری، به جز قطعِ کامل و فوریِ انتشارِ گازهایِ گلخانهای در سراسرِ جهان، نمیتوان انجام داد و کنفرانسِ پاریس هم خیالِ همه را راحت کرد که چنین چیزی قرار نیست رخ دهد.
سرنوشتِ فلوریدا مانندِ سرنوشتِ آشنایِ میلیونها نفر از مردمانِ دیگرِ جهان در سالهایِ آتی است. همراه با کم شدنِ آبِ آشامیدنی، زمینهای باغی و زراعی نمکی میشوند و از بین میروند و مهاجرتِ میلیونی افراد به سایرِ مناطق عادی خواهد شد. در کوتاه مدت، فلوریدایِ جنوبی به باتلاقِ نمکی تبدیل خواهد شد؛ اما در بلندمدت سرنوشتِ نهاییِ فلوریدا را میتوان اینطور توصیف کرد: دریایی کم عمق پر از ماهیهایِ ریز، صخرههایِ مرجانی و جزیرکهایی که تا درونِ خلیجِ مکزیک امتداد یافتهاند، در حالی که ویرانههایِ آسمانخراشهای متروک اینجا و آنجا از میانِ دریا بیرون زده و گذشتهای رو به فراموشی را به نمایش میگذارد.
این توصیفها شبیهِ داستانهایِ علمی-تخیلی است؟ خیر. این نتیجهی محتومِ فرایندی است که همین حالا شاهدِ رخ دادنش هستیم. حتی اگر کنفرانسِ پاریس منجر به توافقی معنادار شده بود (مثلاً همهی کشورهایِ جهان متعهد میشدند که بلافاصله انتشارِ گازهایِ گلخانهایشان را کاهش دهند و آنرا تا ۲۰۳۰ به صفر برسانند) باز هم فلوریدایِ جنوبی محکوم به زوال میبود. فرایندهایی که منجر به بالا آمدنِ آبِ اقیانوسها شدهاند را نمیتوان با فشردنِ یک کلید خاموش کرد؛ همانطور که بیش از ۱۰۰ سال آلودگیِ بیمهابایِ جو، به آغازِ سیلها در فلوریدا انجامید، زمانِ زیاد و زحمتِ فراوانی برایِ معکوس کردنِ این روند لازم است، حتی اگر عزمِ سیاسیِ کافی وجود میداشت. معنایِ سادهی توافقِ پاریس این است که سیلها بدونِ مهار ادامه خواهند یافت.
انتشارِ گستردهی متان از سردخاکهایی که آب میشوند، افزایشِ آبِ دریاها و فروپاشیِ یخسارها را به یاد دارید؟ آنها دیگر به صفحاتِ پایانیِ کتابهایِ مربوط به تغییرِ اقلیم اختصاص ندارند بلکه همین حالا در دنیایِ واقعی در حالِ رخ دادن هستند.
اما اتفاقی به مراتب چشمگیرتر، در هزاران کیلومتر بالاتر از فلوریدا در حالِ رخ دادن است. بله. شکستنِ یخسارِ گرینلند. طیِ چند تابستانِ گذشته، گرمایِ بیسابقهای مناطقِ قطبی را فرا گرفته و رودخانههایی از ذوبآبِ یخها در سطحِ یخچالهایِ گرینلند جاری شدهاند. شبکهای رو به گسترش از مغاکها و تونلهای آبی، یخسارِ گرینلند را مثلِ پنیرِ سوئیسی سوراخ سوراخ میکند. این پدیدهای جدید است. بحثهایِ مربوط به یخسارِ گرینلند تا همین پنج سالِ پیش به ندرت شاملِ رودخانههایِ ناشی از یخهایِ آبشده میشد و دربارهی تأثیرِ این رودخانهها در پوک کردنِ یخسارها حتی از آن هم کمتر صحبت میشد. این نکته به همان اندازه جدید است که بخشِ اعظمِ آبِ یخهایِ ذوبشده به دریا نمیریزد. دانشمندان با ابرازهایِ متعدد این نکته را سنجیدهاند.
اما این به چه معناست؟ طیِ دهههای آتی، به احتمالِ خیلی زیاد، ما شاهدِ وضعیتی خواهیم بود که هیچ انسانی از پایانِ عصرِ یخبندان تاکنون شاهدِ آن نبوده است: شکستِ فاجعهبارِ یک یخسارِ غولپیکر. اگر شما هم مانندِ خیلی از بچههایِ آمریکایی در مدرسه یاد گرفتهاید که یخسارهایِ عصرِ یخبندان به آهستگی ذوب شدند، دوباره فکر کنید. یخچالشناسان[۹]glaciologists دههها پیش بطلانِ این نظریه را نشان دادهاند. آنچه در واقع رخ میدهد زنجیرهای از فروپاشیهایِ ناگهانی است که نرخِ ذوب شدن را به سرعت و در بازههاییِ غیرقابلِ پیشبینی افزایش خواهد داد. دیریناقلیمشناسها[۱۰]paleoclimatologist به این پدیده «تپشهایِ جهانیِ ذوبآبها»[۱۱]global meltwater pulses میگویند؛ که به معنیِ خیزابهایِ عظیمِ ناگهانی ناشی از فروپاشیِ یخسارهاست. این تپشها سطحِ آبِ اقیانوسها را چندین متر بالا خواهند برد و در بازهی زمانیِ بسیار کوتاهی بخشهایِ وسیعی از خشکی را به زیرِ آب خواهند کشید.
فروپاشیِ یخسار به شکلهایِ مختلفی رخ میدهد و موقعیتِ گرینلند به گونهای است که میتواند یکی از فرایندهایِ بیشتر شناخته شده را ایجاد کند. وزنِ عظیمِ یخ، پوستهی زمین را طیِ هزاران سال به پایین فشار داده و زمینِ زیرین را به کاسهای کم عمق تبدیل کرده که توسطِ کوهستان احاطه شده است. این کاسه همانجایی است که آبِ ناشی از ذوب شدنِ یخها در آن جمع میشود. در نهایت، این کاسه لبریز خواهد شد و آبِ یخها به دریا راه خواهد یافت و وقتی این اتفاق رخ دهد با خود مقدارِ زیادی یخ به دریاها خواهد ریخت.
چنانچه این اتفاق رخ دهد، لرزهنگارهایِ مستقر در سراسرِ بسترِ اقیانوسِ اطلسِ شمالی به همان اندازهی یخسارِ گرینلند دیوانه خواهند شد. تنشِ بینِ جاذبه و شناوری[۱۲]buoyancy از آستانِ تحملِ یخسارِ گرینلند بیشتر خواهد شد و در نتیجه یخسار ترک میخورد و میشکند. در مراحلِ آغازین این فرایند، ذوبآبها هزاران مایلِ مکعب یخ را به اقیانوسها استفراغ خواهند کرد. کوههایِ عظیمِ یخ همراه با جریانهایِ شرقی و جنوبی در اقیانوس شناور خواهند شد و همانطور که ذوب میشوند آبِ بیشتری به دریاها تزریق میکنند. بعد از آن، تابستان بعد از تابستان، این فرایند تکرار میشود تا وقتی که بخشِ معناداری از یخسارِ گرینلند به اقیانوسها ریخته باشد. چه بخشی از آن؟ تخمینِ دقیق غیرممکن است، اما احتمالاً هر چه گازِ گلخانهای بیشتری در جو منتشر کنیم، شکستِ یخسارِ گرینلند سریعتر و کاملتر رخ خواهد داد.
وضعیت در یخسارِ دیگرِ زمین، یعنی یخسارِ جنوبگانِ غربی[۱۳]West Antarctic ice sheet از این بهتر نیست و آن هم در آستانهی شکستن است.
آنچه باید به خاطر داشته باشیم این است که عواقبِ بروزِ تپشهایِ جهانیِ ذوبآب در سراسرِ جهان محسوس خواهد بود. وقتی تپشها شروع شوند (فرایندی که منجر به بروزِ آنها خواهد شد مدتهاست که کلید خورده است و عزمِ کشورهایِ صنعتی برای پیشگیری از آن کافی نیست)، ورودِ آبِ دریا به شبکهی مترویِ نیویورک و سایرِ شبکههایِ زیرزمینی که زیرساختهایِ این شهر را تأمین میکنند به یک عاقبتِ قطعی از لحاظِ آماری (امروز یا فردا) تبدیل خواهد شد. همهی شهرهایِ ساحلیِ جهان در انتظارِ لحظهی موعودشان خواهند نشست. شکی نیست که حرفهایِ زیادی دربارهی سیستمهایِ دفاعی ضدِ سیل خواهیم شنید؛ سیستمهایی که به ما خواهند گفت میتوانند مانع از ورودِ آبِ دریا به خشکی شوند. اما لطفاً واقعگرا باشید. چنین پروژههایی به سالها مطالعه و برنامهریزی و همینطور مقدارِ بیاندازهای پول نیاز دارند ولی امروز که شاید هنوز فرصت باشد، هیچ کشوری در هیچ کجایِ جهان کوچکترین علاقهای به اجرایِ چنین پروژههایی از خود نشان نمیدهد.
کنایهی عمیقی در همهی این گفتگوها و به خصوص بحثهایِ کنفرانسِ پاریس دربارهی ضرورتِ داشتنِ دغدغهای متوازن بینِ تغییرِ اقلیم و نیازِ مفروض به رشدِ ازلیِ اقتصادی وجود دارد. برایِ لحظهای به این فکر کنید که تپشهایِ جهانیِ ذوبآب چه تأثیری بر اقتصادِ جهان خواهند گذارد. تریلیونها دلار باید صرفِ زیرساختهایِ ساحلی شود، زیرساختهایی که اغلبِ آنها عاقبت زیرِ آب خواهند رفت؛ میلیونها نفر ساکنِ مناطقِ فرودستِ ساحلی نظیرِ فلوریدایِ جنوبی خانههایشان را از دست خواهند داد و باید جا به جا شوند و ارزشِ تریلیونها دلار زمین و ملک به صفر تنزل خواهد یافت. کهکشانی از هزینههایِ پیشبینی نشده باید پرداخت شوند، در حالی که درآمدِ دولتها و کسب و کارها به واسطهی تأثیراتِ مستقیم و غیرمستقیمِ سیلابهایِ ساحلی در سراسرِ جهان کاهش یافته است.
علاوه بر این، فاجعه به یک یا دو موردِ معین محدود نمیشود که طیِ چند هفته، ماه یا سال پایان یابد. طیِ دههها و قرنهایِ آتی، هر سال همین وضع برقرار خواهد بود: یخِ بیشتری ذوب خواهد شد و آبِ بیشتری به اقیانوسها خواهد ریخت و شهرها و منطقههایِ ساحلیِ بیشتری در معرضِ تپشهایِ ذوبآبی قرار خواهند گرفت. به این ترتیب، بقایایِ اقتصادِ جهانی که با چالشِ جدیدی به نامِ کاهشِ تعدادِ بندرهایِ عمیقِ قابلِ کشتیرانی و فعال نیز مواجه شده، با هزینههایِ پیوسته و روزافزونی مواجه خواهد شد.
نتیجه چه خواهد بود؟ زوالِ هر آنچه که کسب و کار مثلِ همیشه[۱۴]business as usual تلقی شود و آغازِ دورانی جدید و دلگیر که فرانک لاندیس[۱۵]Frank Landis در کتابِ ترسناکِ خود به نامِ «رویاهایِ زمینِ داغ»[۱۶]Hot Earth Dreams به خوبی توصیف کرده است. این بهترین کتابِ موجود در توصیفِ وضعیتِ آیندهی جهان در آستانهی بروزِ تغییراتِ شدیدِ اقلیمی است و درست به همین دلیل با بیاعتنایی اغلبِ جنبشهایِ زیست محیطیِ جریانِ اصلیِ مواجه شده است. (پنج فصلِ اول این کتاب را میتوانید اینجا مطالعه کنید)
روزی که شرکتکنندگانِ کنفرانسِ پاریس در این شهر گردِ هم آمدند، احتمالاً دیگر برایِ جلوگیری از حرکتِ افسار گسیختهی تغییرِ اقلیم خیلی دیر بود. توافقِ پاریس که به شکلِ شرمسارانهای سست و نحیف است این تضمین را به همگان داد که هیچ کارِ مهمی انجام نخواهد شد. واقعیتهایِ سیاسی و اقتصادییی که منجر به این شدهاند که هر گونه کاهش در میزانِ انتشارِ گازهایِ گلخانهای غیرِقابلِتصور باشد فقط لایهای تزئینی روی کیکِ وضعیتِ معاصر هستند. مخمصهای که رویکردِ «خیلی کم، خیلی دیر» را به روشِ اصلیِ ما در مقابله با آیندهای که پیشِ رویمان داریم تبدیل میکند.
هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر میشوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، دربارهشان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بیقید و شرطِ محتوای آنها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری بهوجودآورندگانشان نیست.
جان گریر (John Michael Greer) نویسنده، مورخِ ایدهها، منتقدِ اجتماعی، فعال محیط زیست، وبلاگنویس، رماننویس و … آمریکایی است. نگاهِ انتقادی او به جامعهی مدرن از دانشِ چندوجهی و غنی او بهره میبرد و لحنی خلاقانه، سرخوشانه و در عین حال صریح دارد.