موزه بارزترین وجهِ بیگانگیِ هنر است. «پل والری» در «دربارهی موزهها» میگوید نقاشی و پیکرتراشی طفلانِ یتیماند و مادرشان معماری است. پس موزه چیزی است که جایِ معماری یعنی معبد را گرفته است. موزه در واقع یتیمخانهی هنر یا، به عبارت دیگر، معبدِ بیگانگی است. بزرگترین آثارِ فیدیاس[۱]Phidias و اسکوپاسِ[۲]Scopas یونانی، جزئی از مجموعهی معابدِ باستانِ آن دیار بود، به همین علت نیز اغلب پیکرتراش، معمار هم بود. کلیسایِ گوتیک که نقطهی اوج و شکفتگیِ بینظیرِ هنر مسیحیت است، مجموعهای تجزیهناپذیر از پیکرتراشی و ویترایسازی[۳]Stained glass و معماری محسوب میشد. مجسمهسازی عنصرِ جدانشدنیِ رشدِ ارگانیکِ این فوارههای سنگیِ نیایش بود، و نیایش نیز از دلِ معصومِ هنرمندانِ گمنامِ وقت، که از اصنافِ قرونِ وسطایی بودند، برمیخاست. نه کسی نام سنگتراشان را میداند و نه نام معماران و ویترایسازان آن دوره را. کاتدرالِ گوتیک، به یک اعتبار تحقق یافتنِ ایمانِ دستهجمعی افرادی است که فردیت خود را در مجموعهی اثری که هم چون عبادتِ جمعی آنهاست مستحیل ساختهاند. مسجدِ اسلامی نیز تلفیقی موزون از معماری، کاشیکاری و هنرِ تزئینی بود و مینیاتور هم جزئی از تذهیبِ کتابهای خطی. معابدِ کهنِ مصر، فیالمثل معبدِ کارناک[۴]Karnak، کتابِ دانستنیهای آن عصر بود: جفت شدن لبهی سنگها، تنظیم و آرایشِ حجمها، مضامینِ اساطیریِ نقاشیها، نقوشِ برجسته و خطوط، دریافتی ارگانیک در خودِ همهی علوم غریبهی روزگار از کیهانشناسی تا اساطیر و علم معاد را مجسم میکرد. نقاشیِ چینی به سببِ نفوذ آیینِ ذن، وسیلهی تفکر و مراقبهی ذهنی بود، ماندالای[۵]Mandala تبتی به ضبطِ حواس و تمرکزِ دماغی کمک میکرد. اما با انتقالِ هنر به موزه، زادگاه و خانهی هنر که غالباً معبد بود و یا خانه—توضیح این که خانه نیز طرحی از معبد بود، چنانکه معبد تجلیگاهِ نظام کیهانی—تغییر یافت. این تغییرِ اساسی نه فقط مفهومِ هنر را دگرگون کرد بلکه، هم جایگاه آنرا عوض کرد و هم نوعِ آدمی را که از آن بهره میگرفت. کسی که پیش از این به معبد میرفت زائر بود. اما کسی که امروز به موزه میرود نه عابد است و نه زائر؛ کسی که امروز به موزه میرود توریستِ هنری است. یعنی کسی که میخواهد با مطالعه و تماشای آثار هنری، چیزی بیاموزد، چیزی دریابد، چیزی به معلوماتِ خودش بیافزاید. عابد یا زائر در صدد این نبود که چیزی به خود بیافزاید، بلکه میل داشت که با عبادت و تفکر و مستغرق شدن در آثاری که تجلیگاهِ مقاصدِ خود او بودند، چیزی از خود بکاهد و حشوِ زوائد را بزداید، خویشتن را دریابد و ایثارِ معبودِ ازلی کند. هنرمندِ امروزی نیز بیشک نه عابد است و نه زائر. هنرمندِ امروزی در صورتی که هنرمندِ اصیلی باشد وجهِ دیگر همان بیگانگانِ تلخکام است که میکوشند خود را از مردابِ همترازکنندهی تودههایِ بیشکل بیرون بیاورند. هنرمندِ اصیل برای موزه نمیسازد، میکوشد شاید دردِ بیدرمانِ خود را بیان کند. ولی دردِ او را تودهها نمیفهمند، دردِ او را بیگانهای دیگر که هم دل و هم داستان اوست درمییابد. ممکن است این بیگانهیِ تلخکام نیز به موزه برود و ساعتهایِ دراز به تماشای آثار بزرگان مشغول شود، اما موزه را برای او نساختهاند. موزهها را برای تودهها، یعنی توریستهایِ هنری ساختهاند. توریستِ هنری هم وجهِ فرهنگطلبانهیِ تودههاست، چنانکه موزه عرصهی تبلورِ نیاز همانها. در واقع، هنرمندِ اصیل، قربانیِ ذوقِ تودههاست، هم چنانکه هنر دستمایهی جامعهی مصرف است و آثار هنری هم کالاهای تجاری.
توریست زائرِ امروزی است. توریست میخواهد یاد بگیرد، بداند و اصولاً موضوعی برایِ گفتوگو داشته باشد. توریست حاکمِ مطلقِ تمدنهاست. موزهها را برای او میسازند، هتلها را برای او برپا میکنند، معبدها را برای او به نمایش میگذارند، مقدّسات را برای او بیسیرت میکنند. توریست میخواهد همه چیز را هر چه زودتر به دست آورد. میخواهد هر چه زودتر ببیند، بهره بگیرد، ببرد و به خانه بازگردد. حوصلهی شاگردی و فراگیری و انتظارِ شکفتگی را، که از جمله شرایطی است که میوهای را در سکوتِ طبیعت به ثمر میرساند، ندارد. توریست شتابزده است، چون پراکنده است و پراکنده است چون غباری از خواستههایِ متضاد است. توریست میخواهد همه چیز را آماده به او بدهند، همه چیز را به سطحِ شعور و قد و قوارهی او پایین بیاورند، از اینرو از وقت تلف کردن بیزار است. توریست پول دارد و میخواهد همه چیز را بخرد و هر چه زودتر نهایتِ استفاده را ببرد و به همین سبب خواهان برنامههایِ فشرده است و برنامهی فشرده نیز مستلزمِ این است که جملهی دیدنیها، شنیدنیها و آموختنیها در نقاطِ گوناگون متراکم شوند: خواه این نقطهی تراکم، موزه باشد، خواه معبد، خواه قصر و خواه میدانِ شهر. آنجا که توریست پیدا شود، رقصِ معبد مبدل به پایکوبیِ کاباره میشود، مراسمِ سرّیِ آیینِ تشرف به قیل و قال سیرک، معابد و مساجد نیز به بازارِ مکاره، خشوع و خضوعِ زائر به کنجکاوی تنزل مییابد و شوقِ خلوتگزینی به تشدید لذت.
توریست عاملِ آلودگیِ فرهنگی است، هم چنانکه دودِ کارخانه موجبِ آلودگیِ محیطِ زیست است. توریست فرهنگها را به فولکلور مبدل میکند، همچنانکه هنر را تبدیل به کالایِ مصرفی و عشق را به دفعِ شهوت و معبد را به بازارِ مکاره. فولکلور جنبهی نمایشیِ یک تمدن است، یعنی جنبهای که بتواند کنجکاویِ حریصِ توریست را برآورد. به عبارتِ دیگر، فولکلور وجهِ سرگرم کنندهی یک فرهنگ است یعنی سرگرمی توام با تفریحاتِ سالم، و سرگرمی آخرین وجهِ تنزلِ یک فرهنگ است که خود را در جهتِ ارضایِ توریست به نمایش میگذارد، یعنی فرهنگی کاهش یافته به سرگرمیِ فشرده برای ارضایِ توریستِ شتابزده.
توریسم آخرین بلایی است که تمدنهایِ زنده را تهدید میکند و از آنجا که توریست وجه متحرکِ انسان تودهای است و از آنجا که آدمِ تودهای همه چیز را زیرِ آوارِ خود میگیرد (منظور، کلیهیِ ارزشهایِ معنویِ یک فرهنگ است) امکانِ این که تمدنهایِ آسیایی به تدریج مبدل به موزه شوند، و خلاصه اینکه به صورتِ فولکلور درآیند، هم اکنون در شرف تکوین است. برخی از کشورهایِ آسیایی به یک فاحشهخانهیِ توریستی مبدل شدهاند و شگفت اینکه اولیایِ امور نیز از این وضع چندان ناراضی نیستند. نه اینکه فحشا به خودیِ خود امرِ غیرِ ضروری باشد، روسپیگری، به اعتباری، قدیمیترین شغل دنیاست، ولی هنگامی که ابعادِ یک کارخانهی عمومی را به خود میگیرد، آن گاه از مرز روسپیگری ِ ساده تجاوز میکند و جنبهی آلودگیِ فرهنگی مییابد و مبدلِ به صنعت به مفهوم امروزی میشود. علت اینکه گردانندگانِ امور نه فقط از توریسم باکی ندارند، بلکه به عکس به ترغیب و تشویق و اشاعهی آن همت میگمارند این است که اولیایِ امور نیز در بیشتر موارد از انسانهایِ تودهها تشکیل شدهاند. انسانِ تودهای یا توریست، در واقع، کسی است که معیارهایِ اقتصادی و سودجوئی را بر هر چیز دیگر مقدم میداند. فالن، جهانگردِ چینی که در جستجویِ متونِ بودایی به هند سفر میکرد، یا ابنِ بطوطه که از مغرب به چین می رفت، توریست نبودند، چه سفر برای آنها حکمِ سیر و سلوک را داشت و شاید تجربهای که از این رهگذر میاندوختند، معطوف به هیچ غایتی هم نبود. اما به عکس میتوان در انگیزهی مارکوپولو که جدّ توریستهاست یا شاردنِ جواهر فروش و یا سایرِ جهانگردانی که به شرق میآمدند، همان انگیزهی توریستهایِ امروزی را که سودجوئی باشد بازیافت. انگیزهی اصلیِ توریسمِ امروزی در آغاز همان کنجکاویِ سیری ناپذیرِ تمدنِ فاوستی[۶]Faustian است که موجبِ گشایشِ راههایِ دریایی گردید و کریستف کلمب و ماژلان را پدید آورد و بعد به صورتِ میسیونهایِ مسیحی، دینِ مسیح را همچون متاعی اُخروی به جهانیان تحمیل کرد و راهِ استثمار و استعمارِ قدرتهایِ توسعهطلب را هموار کرد و سرانجام منجر به کولونیالیسم[۷]colonialism شد. توریسمِ امروزی، صورت به ظاهر بیآزارِ همان پدیده است، همچنان که سرمایهگزاریِ خارجی در کشورهایِ جهانِ سوم، صورت خیرخواهانهیِ استعمارِ نو است. صورتِ قضیه تغییر کرده است ولی اصل همان است که بود.
توضیح: این متن توسط غلامعلی کشانی از کتابِ آسیا در برابر غرب نوشتهی داریوشِ شایگان (انتشارات امیرکبیر، سال ۱۳۷۸ ،صفحه ۸۱-۸۵) انتخاب و بازنویسی شده است که با کمی ویرایش اینجا منتشر شده است.
هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر میشوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، دربارهشان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بیقید و شرطِ محتوای آنها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری بهوجودآورندگانشان نیست.
داریوش شایگان، نویسنده، فیلسوف و اندیشمندِ معاصر ایرانی است.