آقای دکتر محمدتقی فرور، تحصیلات دبیرستانی خود را در دبیرستان البرز تهران به پایان رساندند. سپس تحصیلات عالیه خود را در زمینههای معماری، مهندسی، ریاضیات محض و فیزیک در دانشگاه آمریکایی بیروت، دانشگاه اوانزویل آمریکا و دانشگاه واشنگتن گذرانده و بالاخره دکترای اکولوژی و علوم اجتماعی را از دانشگاه واشنگتن دریافت کردند. ایشان از بنیانگذاران سازمان حفاظت محیط زیست ایران هستند و در حال حاضر رئیس کنسرسیوم بین المللی قرقهای بومی[۱]ICCA Consortium و عضو هیأت امنای بنیاد پاول.ک.فایرآبند[۲]Feyerabend K Paul سوئیس و رئیس هیأت مدیره مؤسسه توسعه پایدار و محیط زیست[۳]CENESTA در ایران میباشند. ایشان طراح و مدیر اولین برنامه توسعه مشارکت اجتماعی در ایران با نام «طرح توسعه یکپارچه سلسله» هستند. در این مطلب پای صحبت آقای دکتر فرور مینشینیم تا از تجربیات ایشان در رابطه با مدیریت محیط زیست برخوردار شویم.
س: چرا ما در مدیریت محیط زیست و منابع طبیعی تا این حد اشتباه کار هستیم؟
من در این قضیه دو عامل اصلی را گناه کار میدانم یکی بلاهایی است که دیگران بر سر ما آوردند و دیگری بلاهایی است که خودمان بر سر خودمان میآوریم. آنچه که دیگران بر سر ما آوردند در مبحث استعمار میگنجد که ناشی از سلطهای است که چندین بار تاکنون برای ما اتفاق افتاده است. اگرچه در دوران معاصر کشور ما هیچ وقت مستعمره رسمی جایی نبوده، اما از زمان ناصرالدین شاه مرحله خود استعماری ما آغاز شد و بلاهای زیادی خودمان بر سر خودمان آوردیم. من، جناب میرزا تقی خان را یکی از بزرگترین دولتشخصان این مملکت میدانم، ولی در عین حال ریشه توسعه تقلیدی که شکلی از خود استعماری است را به ایشان نسبت میدهم. ایشان برای اولین بار یک تعداد دانشجو به خارج فرستاد و به آنها دستور داد، بروید آنجا هر چه که میبیند بردارید بیاورید و در اینجا پیاده کنید. این دانشجویان رفتند و برگشتند و هر چیزی که دیده بودند پیاده کردند. مثال فرنگیها پلی تکنیک داشتند ما دارالفنون ایجاد کردیم، آنها مرسی میگفتند و ما هم مرسی گفتیم. خلاصه از زبان و آداب و رسوم گرفته تا دانشگاه و صنعت و محیط زیست مان، طبق الگوی تقلیدی فرنگیها پیاده شد و کلیه تجربیات
بومی کشور که حاصل هزاران سال تجربه در همین مرز بوم بود و بسیار هم کارآمد بود، همگی با روشهای غیر بومی عوض شد. این شرایط در زمان محمد رضا شاه و پدرش خیلی بدتر شد، چون توأم شد با یک نوع خود کم بینی و حس حقارت و دگر برتر بینی، به علاوه معنی مدرنیزاسیون نیز برای ما مساوی شد با اروپایی شدن. جالب است که ایران و ژاپن برای مدرن شدن و یادگیری آنچه که اروپاییها انجام میدادند و آوردن تکنولوژی و علم و چیزهای جدید، همزمان اقدام به فرستادن دانشجو و کارآموز به اروپا کردند. ژاپنیها در ِ حکومت «می جی» این کار را انجام دادند که همزمان بود با دوران میرزا تقی خان. پس چه اتفاقی افتاد که ما با اینکه نفت داشتیم و چیزی از ژاپنیها کم نداشتیم، عقب مانده باقی ماندیم و هنوز هم هستیم و ژاپن به این حدی رسید که شد، جلودار تکنولوژی مدرن. بعضیها میگویند نژاد ژاپنیها عامل این تفاوت است، بعضیها میگویند فرهنگ آنها باعث این تفاوت شده. یکی از دوستان من که تحقیقی در این مورد انجام داده انگشت روی نقطه دیگری گذاشته، او میگوید، ببینیم میرزا تقی خان کدام قشر و طبقه را به اروپا فرستاد و ژاپنیها چه کسانی را فرستادند، نتیجه بسیار جالب است. ما بچههای اشراف و هزار فامیل را به اروپا فرستادیم. این گروه مرفه بودند، در نتیجه تغذیهشان بهتر و هوششان بیشتر بود و فرستادنشان آسانتر و خیلی بهتر درس خواندند و شاگرد اول هم شدند، ولی فقط در تئوری. یک خصلت دیگر اشراف و ثروتمندان این است که حاضر نیستند دست به سیاه و سفید بزنند و فقط دوست دارند دست در جیب، فرمان بدهند و تمایلشان به خرید کردن، بیشتر است تا ساختن. در نتیجه تحصیل کردههای ما هر چند در سطح جهانی استاد و محقق شدند، ولی وقتی برگشتند دست به سیاه و سفید نزدند. در حالی که ژاپن اصلا و ابدا اشراف را نفرستاد، بلکه قشر «صنعت گر سنتی» را فرستاد. قشری که دستهایشان از کار پینه بسته بود و صنعت در خونشان جریان داشت. معروف است صنعتگران ژاپنی وقتی به یک کارخانه در اروپا میرفتند، چرخی میزدند و به همه چیز نگاه میکردند، بعد میآمدند عین آن کارخانه را طبق روشهای سنتی در ژاپن پیاده میکردند. چرا؟ چون صنعت در خونشان بود. وقتی هم که به کشورشان بر گشتند ابتدا صنعت بومی خودشان را رشد دادند و آن را در حد لازم و به تدریج مکانیزه کردند، بعد اقدام به ساخت صنایع جدید نمودند. در حالی که در ایران وقتی آقای محمد رضا شاه خواست بلوچستان را صنعتی کند، متخصصان از فرنگ برگشته ما پس از بررسیهای کارشناسانه و
علمی، به خوبی متوجه شدند که به دلیل حضور صنایع بافندگی دستی و سنتی در بلوچستان، صنعت مناسب برای این منطقه پارچهبافی است، ولی به جای رشد و تغذیه و نوسازی همان صنایع بومی، رفتند آخرین مدل کارخانه پارچه بافی را از سوئد آوردند و در بلوچستان راه انداختند، عملی که با سبک کار و سطح صنعت و چیزهایی که داخل خون مردم بلوچ بود هیچ ارتباطی نداشت. در نتیجه مجبور شدند تکنسین و کارگر از تهران یا خارج به بلوچستان ببرند. در آخر نه تنها صنعت نساجی در بلوچستان پا نگرفت بلکه همان صنایع بومی را هم
نابود کردند. زمانی هم که در زمان پهلویها تصمیم گرفتند روش اروپایی را کنار بگذارند، ما تبدیل شدیم به الگوی مصرفگرای آمریکایی، البته این مصرف گرایی فقط مخصوص ایران نیست بلکه نفوذ نظام سرمایهداری نوین است که باعث میشود مصرف گرایی بالا برود، زیرا آن نظام احتیاج دارد که مردم دائم مصرف کنند و بیشتر بخرند تا او بتواند سودش را ببرد. همین الگو برداری و تبعیت بی چون و چرا، در مدیریت محیط زیست و منابع طبیعی هم به وجود آمد. در حالی که در همان زمان نظامهای آبیاری سنتی ما جوابـــگو بودند و مقدار بسیار زیادی از شیوههای تولید کشاورزان ما هنوز به خوبی کارآمد بودند، ولی محمد رضا شاه دوست داشت، هر کدام از شئون مملکت را به یک نهاد خارجی و به خصوص آمریکایی بسپارد. منابع طبیعی و جنگل و مرتع را نیز دربست به دانشگاه ایالتی یوتا سپرد. به همین دلیل ما نظام مرتعداری غربی به خصوص آمریکایی را از دانشگاه ایالتی یوتا گرفتیم، بزرگان مرتع شناس ما نیز آنجا تحصیل کردند و دانشجویان آنها شدند استادهای استادهای فعلی ما. ما الان داریم به صورت دست سوم و چهارم مرتعداری ۶۰ یا ۷۰ سال پیش آنها را به دانشجویانمان یاد
می دهیم در صورتی که خود آنها از آن شیوه مرتعداری صرف نظر کردند و فهمیدند غلط بوده. مثال ما هم در جنگلداری و هم در مرتعداری یک نظام مدیرت منابع طبیعی خاص خودمان را داشتیم که مبتنی بر کوچ بود. دام داران سنتی ما متخصص جنگل و مرتع بودند و تخصصشان در این بود که دام را به موقع تالیف کنند و به موقع از یک جنگل یا مرتع معین به جای دیگر ببرند. این موقع را ریش سفیدان آنها میدانستند، یعنی مشخصه نظام پایدار جنگلداری و مرتعداری ما مبتنی بر کوچ بود. کارشناس فرانسوی، آلمانی یا آمریکایی، سازمان ملل و بانک جهانی آمدند، ولی هیچکدام توجه نکردند که نظام جنگلداری و مرتعداری ایران بر اساس کوچ است. اگر هم کوچ را دیدند، گفتند اینها چرا حرکت میکنند؟ همینها باعث تخریب جنگل میشوند! پس باید ساکن شوند! به همین بهانه و بعضی دلایل دیگر تخت قاپو کردن عشایر آغاز شد. بز حیوانی است که به نظر دولت و طبق همان آموزههای یوتا مخرب محیط زیست است، درصورتی که بز کوچنده مخرب نیست، رفیق محیط زیست است، این بز ساکن است که تخریب میکند، عشایر ساکن مخرب محیط زیست هستند، شتر ساکن مخرب جنگلهای اطراف کویر است. در صورتی که شتر کوچنده خودش میتواند شرایط را مدیریت کند. این شتر میداند که الان باید کجا را بچرد و از چه تاریخی باید برود جای دیگر را در ۱۰۰ کیلومتر دورتر بچرد. چندین سال پیش استادان قدیمی دانشگاه ایالتی یوتا مرا که دیدند، پرسیدند تو ایرانی هستی، گفتم بله گفتند از قول ما از کارشناسان و عشایر کشورت معذرت بخواه. گفتم چرا؟ گفتند چون ما چیزهایی را به آنها یاد دادیم که خودمان بعداً پی بردیم غلط بود و خودمان هم دیگر آنها را انجام نمیدهیم. پس سابقه تقلیدی بودن علم ما، عمل ما، توسعه ما، الگوهای حفظ طبیعت ما، الگوهای منابع طبیعی ما، الگوهای آب ما، همگی غلط است و از جای دیگر آمده و به درد ما نمیخورد.
س: مگر این الگوها با تغییر سیستم در این ۳۷ سال عوض نشده؟
هرچند الگوهای سیاسی و شاید اجتماعی ما تغییر کرده است، اما الگوی توسعه در بعد از انقلاب کلاً با الگوی توسعه در قبل از انقلاب فرقی نکرده است. همان الگوهای غلط زمان شاه را داریم مصرف میکنیم. چرا؟ چون نرفتیم دنبال پیدا کردن راه حلهای مناسب خودمان. پرده انقلاب را یواشکی بالا زدیم و از زیر آن مطالعات مهندسان مشاور گذشته را برداشتیم و از آنها استفاده کردیم. یک بار دفتر یکی از وزرای اسبق کشاورزی بودم. دیدم یکسری کتابچههای کت و کلفت روی میز ایشان است، از ظاهر کتابها فهمیدم که اینها مطالعات مهندسان مشاور باید باشد و تا آنجا که میدانستم ما این کار را بعد از انقلاب نکرده بودیم. پرسیدم اینها چیست؟ گفتند اینها مطالعات مهندسان مشاور آقای روحانی، وزیر کشاورزی در زمان شاه است. گفتم روی میز شما چه کار میکند؟ گفتند کل راه حل مشکلات ما در اینها خوابیده است. گفتم ببخشید من در این انقلاب بودم و علت بودنم هم این بود که اعتقاد راسخ داشتم الگوهای توسعه ما در آن زمان غلط بود، الان باید الگوهای مناسبتر داشته باشیم و حیف است که دنبال این الگوها برویم. گفتند نه اینها راه حل مشکلات است. گفتم پس من از شما به عنوان یک سیاستمدار و صاحب منصب باید بپرسم اگر قرار بود همان الگوهای توسعه را ادامه بدهیم پس چرا انقلاب کردیم؟ الگوی کشاورزی شیمیایی و دامداری متمرکز و همچنین ساخت بی رویه سد که باعث اکثر مشکلات فعلی بحران آب شده ادامه همان الگوی وارداتی زمان شاه است. هرچند سد سازی مدرن از نظر مهندسی توسعه، پیشرفت بزرگی به حساب میآید. ولی مدتی است که آثار مخرب و ضد توسعه پایدار سدها برای همه مشخص شده، تا جایی که در ایالات متحده سالی حدود ۷۵ سد از میان برداشته میشود و در چند دهه اخیر بیش از ۱۳۰۰ سد را در ایالات مختلف جمع آوری کرده و رودخانههای اسیر را احیا کرده اند. پس علت ساختن این همه سد در ایران طبق الگوی قدیمی استفاده از انرژی آخرین قطره آب رودخانهها چیست؟ آن هم در کشوری که به دلایل شرایط اقلیمی سطح تبخیر بسیار بالایی دارد. چرا ۳۷ سال است همان الگوی زمان اصل چهار ترومن را تعقیب میکنیم؟ به نظر من سد سازی در ایران به خاطر این نیست که ما به سد نیاز داریم چون همین حالا هم یک چهارم سدها خالی هستند و آثار تخریبی سد سازی برای دریاچهها و تالابها و منابع آب زیر زمینی کاملا آشکار شده. بلکه دلیل سدسازی این است که این کار به مذاق عدهای خیلی خوشمزه است. یعنی به اعتقاد من سد را در جهان سوم، مخصوصا در ایران، معمولاً برای تولید آب و برق نمیسازند. بلکه برای تولید «نان» میسازند. ترکیه هم این جور است، کشورهای آفریقایی هم این جور هستند، ولی در ایران دیگر بیداد کرده. دریاچه ارومیه یک پارک ملی حفاظت
شده ایران است و پارک ملی از بالاترین سطح حفاظت در ایران برخوردار است و هیچ کس حق کوچکترین دخالت و تغییر رژیم آب و این چیزها را در آن ندارد، چرا برای ۱۴ رودخانه این دریاچه، حدود ۹۰ سد طراحی شده و بیشتر آنها را ساخته اند؟ به این شکل است که توانستند یکی از دو تا بزرگترین دریاچه شور دنیا را، که در یک منطقه خشک و نیمه خشک واقع شده، خشک کنند. چه کسی و با چه عقل سلیمی این کار را میکند. حالا که نگاه میکنیم، میبینیم تالابها از بین رفته، رودخانهها از بین رفته، تنها رودخانه قابل کشتی رانی ما که کارون بود خشک شده، آن وقت باید دنبال بهانه بگردیم. وقتی میگوییم تغییرات آب و هوا باعث خشک شدن دریاچه ارومیه شده یعنی تقصیر را گردن خدا میاندازیم، یعنی تقصیر من نیست که سد ساختم. متاسفانه فساد ارتباط مستقیم با توسعه دارد و آن را ناپایدار میکند.
س: حالا راه حل چیست؟
ببینید تا سیستم آموزش کشور اصلاح نشود هر کار دیگری، روبنایی و کوتاه مدت خواهد بود. مشکل در سیستم آموزش ما است. ببینیم وزارت علوم یک واحد درسی را چگونه تعریف میکند. زمان شاه همین گونه بود و الان هم همین طور است که یک واحد درسی معادل یک ساعت کلاس در هفته و یا دو ساعت آزمایشگاه و یا سه ساعت کارگاه و یا ۴ ساعت بیابان است. یعنی هرچه آموزش تئوریتر باشد ارزش بیشتری دارد و هرچه عملی بشود از ارزش کمتری برخوردار است. در صورتی که به نظر من برای هر یک واحد درسی، دانشجو و استاد باید یک هفته در محیط موضوع درس در معرض همدیگر قرار بگیرند. مثال اگر استادی بخواهد اکولوژی آب تدریس کند باید بتواند بپرد داخل آب و درس بدهد. اگر اکولوژی جنگل درس میدهد باید دانشجویان را ببرد داخل جنگل، اگر درس اکولوژی مرتع است باید برود در مرتع. اگر دریا است برود در دریا. با این روش بلا فاصله استاد سره از ناسره جدا میشود. زیرا
استادهای کم انگیزه دوست دارند یک ساعت سر کلاس، درس تئوری بدهند و پولشان را بگیرند و بروند، تا اینکه برای همان مقدار دستمزد چهار ساعت زیر آفتاب و باد و باران قرار بگیرند. اگر استادی را به صورت شبانهروزی در معرض دانشجو بگذارید اول از همه بیسوادی استاد آشکار میشود. با این شیوه به جای اینکه یک دانشگاه دور افتاده، از استادهای پروازی استفاده کند و کلی هزینه پرواز و فوقالعاده بدهد و دانشجویان بیچاره را غلط تربیت کند، میتواند مثلا برای ۴ واحد تخصصی در رشته مبارزه بیولوژیکی با آفات یک استاد خبره مهمان را از هر کجای ایران و یا حتی از جاهای دور دست دنیا دعوت کند، تا یک ماه با دانشجوها کار کند و برود، بهترین استاد ایرانی یا خارجی بالاخره میتواند یک ماه مرخصی بگیرد و در یک دانشگاه دور افتاده کارکند. مدت زیادی است که ما در یک کوچه بنبست حرکت میکنیم و به خاطر سیاستهای غلط به جایی نمیرسیم حالا از من میپرسید راه چیست؟ دوستان عزیز، باید از این بنبست بیرون بیاییم و راه را پیدا کنیم، برای همه مشکلات راه حل پیدا میشود. جالب است که اکثر اوقات راهی که برای ما مناسب است، از تداوم و تکامل راه نیاکانمان آغاز میشود.
هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر میشوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، دربارهشان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بیقید و شرطِ محتوای آنها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری بهوجودآورندگانشان نیست.
محمدتقی فرور از کارشناسان و فعالان حوزهٔ توسعهٔ پایدار و مدیریت محیط زیست است. از سوابق او میتوان به نقش وی در بنیانگذاری سازمان حفاظت محیط زیست و دانشگاه بوعلی اشاره کرد. او با نهادهای ایرانی و بینالمللی متعددی همکاری دارد.