🖋 مترجم: روزبه فیض
طی هفتههای گذشته گرتا تونبری[۱]Greta Thunberg—فعال اقلیمی پانزده ساله—نیمکرهٔ غربی زمین را طی کرد و نُطقی پرشور در سازمان ملل ایراد نمود. بقیهٔ جهان شامل بزرگترین منتشر کنندهٔ گازهای گلخانهای (چین) سکوت کردند. آنها واکنش نشان دادن به این نوجوانِ پرخاشجو و از لحاظ روانی غیرعادی را که در عرصهای فعالیت میکند که ظاهراً توسط خاندانهای ثروتمند و دارای برنامههای جهانی طراحی شده، دونِ شأنشان میدانند. اما غرب—منطقهای از جهان که این روزها در آن «وقار»[۲]dignity متاعی کمیاب است—شاهد تظاهرات گستردهٔ جوانان بوده است: چهار میلیون شرکتکننده در ۱۵۶ شهر، شامل صدهزار نفر در برلین و شصتهزار نفر در نیویورک. این موضوع به نظرم نوعی حماقتِ تحمیلشده[۳]enforced stupidity است؛ مقبول ساختن جبری راهکارهای ساده و غیرعملی برای مشکلات پیچیده و دشوار.
من دربارهٔ ضرورت پاسخ دادن به پدیدهٔ گرتا تردید داشتم. هر چه باشد او فقط یکی از کودکان متعددی است که در چارچوب تمهیداتِ سیاسی در مقابل رسانههای جمعی ظاهر میشوند. به عنوان نمونه میتوانیم سهورن کالیس سوزوکی[۴]Severn Cullis-Suzuki دختر دیوید سوزوکی[۵]David Suzuki را به خاطر بیاوریم که در دوازده سالگی در کنفرانس سازمان ملل در ریو (۱۹۹۲) دربارهٔ خطرات ناشی از سوراخ شدن لایهٔ اوزون صحبت کرد. از آن موقع تاکنون، وضعیتِ لایهٔ اوزون تقریباً ثابت مانده و کسی نمیتواند ثابت کند که آیا این موضوع ارتباط چندانی به توافقنامهٔ مونترآل[۶]Montreal Protocol داشته است یا خیر. سهورن پس از تحصیل در دانشگاه ییل[۷]Yale University فعالیتش را به عنوان فعال و روزنامهنگار محیطی ادامه داد. بنابراین اوضاع در آن جبهه، شامل لایهٔ اوزون، خوب به نظر میرسد. شاید آیندهٔ گرتا، انتشارات کربنی و گرمایش جهانی هم به همین خوبی باشد. هر چه باشد سوئد، زادگاه او، نسبت به نوسانات اقلیمی نسبتاً ایمن است. این درست که آغاز عصر یخبندان بعدی—که حدوداً هزار سال از آن فاصله داریم—سوئد و سایر کشورهای شمالی را برای دهها هزار سال غیرقابل سکونت خواهد ساخت، اما تا جایی که به گرتا و نوادگان او تا چندین نسل دیگر مربوط میشود این موضوع جای نگرانی ندارد.
با این حال به نظرم رسید که اوضاع گرتا چندان هم ایدهآل نیست: او در تمرکز تکشیدایانهاش[۸]monomaniacal focus بر روی موضوعی که مطمئنم آن را نمیفهمد (چرا که هیچکس آن را نمیفهمد) پریشان و چه بسا از لحاظ عاطفی آزرده به نظر میرسید. این نوع وسواسها مُسریاند و اگر به حال خود رها شوند، میتوانند نوجوانان را به جنونِ جمعی[۹]mass psychosis بکشانند. بزرگسالانی که ذرهای معرفت و بینش کسب کردهاند وظیفه دارند با نوجوانان حرف بزنند و سعی کنند تأثیراتِ هیستریایی کسانی که آنها را برای رسیدن به اهداف سیاسی خود به بیراهه هدایت میکنند خنثی کنند. به همین دلیل تصمیم گرفتم نامهای سرگشاده برای گرتا بنویسم[۱۰]open to all Club Orlov members, and, of course, to Greta, should she wish to join..
گرتای عزیز،
به تو به خاطر عبور از اقیانوس اطلس به کمک بادبان تبریک میگویم. من هم اغلب رویای مشابهی را در ذهنم پروراندهام. اما هرگز به کشتی تفریحی چهار میلیون یورویی ساخته شده از الیاف کربن دسترسی نداشتهام؛ همینطور که آن چهل هزار یورویی را که برای عبور کشتی از اقیانوس یا خرید بلیط برگشت هواپیما برای خودم و خدمهٔ کشتی لازم است (شما با هواپیما برگشتید، مگر نه؟) را نداشتهام. اما اگر هم اینها را میداشتم، حتماً نگران تأثیراتِ محیطی ناشی از آن همه سوختِ فسیلی که در ساخت بدنهٔ کربنی، بادبانها و سایر تجهیزاتِ پیشرفتهٔ چنین کشتیهایی به کار گرفته شده میبودم. اگر حساب کرده بودی (حساب که خواندهای، مگر نه؟) متوجه میشدی که اگر از استکهلم به نیویورک پرواز رفتوبرگشت کرده بودی گازکربنیک کمتری منتشر کرده بودی و سایر آثار نامطلوبِ محیطیِ سفرت نیز کمتر میبود.
اما اجازه بده برای لحظهای محیط زیست را فراموش کنیم. تو سفرِ خیلی خوب داشتی، مگر نه؟ خوب، قطعاً باید قدر این را که میتوانی به عنوان یک نوجوان پانزده ساله چنین سفری داشته باشی بدانی. این شروع بسیار خوبی است و احتمالاً نشانهٔ این که آیندهٔ حرفهای تو به عنوان یک فعالِ محیطی درخشان خواهد بود. درست مثلِ سَلَفت، سورن سوزوکی[۱۱]Severn Cullis-Suzuki، که برای نجات لایهٔ اوزون تلاش کرد. قاعدتاً تو باید در حال تجربه کردن لحظههای بسیار خوبی باشی. اما وقتی نُطقت در سازمان ملل را شنیدم به نظرم رسید که تو نه تنها شاد و آسودهخاطر نیستی بلکه تلخکام و عصبانی هستی. من کمی دربارهٔ نشانگان آسپرگر[۱۲]Asperger syndrome و اختلال وسواسِ فکری-عملی[۱۳]Obsessive–compulsive disorder میدانم. مبتلایان به این اختلالها معمولاً آدمهای صمیمی و صادقی هستند. بنابراین میدانم که تو تظاهر به عصبانیت نمیکردی و حس واقعیات را بروز میدادی. از آن جا که داشتن این همه احساساتِ منفی برای سلامتی خوب نیست، اجازه بده ببینم چه چیزی تو را عصبانی کرده است.
در نُطقت در سازمان ملل گفتی: «برای مدت بیش از ۳۰ سال، دانش کاملاً شفاف و واضح[۱۴]crystal clear بوده است». احتمالاً منظورت اقلیمشناسی است. اما ۳۰ سال واقعاً بازهٔ کوتاهی برای میانگین گرفتن و نتیجهگیری دربارهٔ تغییرات اقلیمی است: اقلیم چیزی جز میانگین وضعیت آبوهوایی طی بازهٔ زمانی خیلی طولانی نیست. تغییرات عمدهٔ اقلیمی را فقط طی بازههای زمانی به مراتب بلندتر—یک قرن یا بیشتر—میتوان مشاهده کرد. در ضمن پیشبینی اقلیم خیلی شبیه پیشبینی آبوهوا است—ولی به مراتب از آن دشوارتر است. حالا تو از کجا به این نتیجه رسیدی که دانش طی سه دههٔ اخیر—طولانیتر از سنِ خود تو—کاملاً «شفاف و واضح» بوده است؟ من خیلی بیشتر از تو عمر کردهام، اما در همین ۳۰ سال اخیر زمانی را به خاطر میآورم که اقلیمشناسان با مطالعهٔ کند شدن جریان اقیانوسی موسوم به گلفاستریم[۱۵]Gulf Stream پیشبینی میکردند عصر یخبندان دیگری در حال شکل گرفتن است. اما مدتی گذشت و مُدِ علمی زمانه عوض شد و همهٔ اقلیمشناسان سوار قطار گرمایش جهانی شدند.
در ضمن لابد منظورت از «دانش شفاف و واضح بوده» این است که اقلیمشناسان با هم وفاق دارند. اما این وفاق بیشتر یک پدیدهٔ اجتماعی است تا علمی. قضیه از این قرار است که دانشمندانی که پیشبینیهای هولناک میکنند سروصدای بیشتری به راه میاندازند و بودجهٔ تحقیقی[۱۶]funding بیشتری دریافت میکنند. دسترسی به بودجههای تحقیقی به این معناست که برخی موضوعات شایستهٔ تحقیقات مفصل تلقی میشوند و برخی دیگر به حاشیه رانده میشوند. فرضاً اقلیمشناسانی که معتقدند اقلیم پدیدهای بسیار پیچیده است و بنابراین نمیتوان آن را پیشبینی کرد بودجهای دریافت نمیکنند و به تدریج از عرصهٔ دانش اقلیمشناسی [جریان اصلی] به بیرون رانده میشوند. وفاق همهٔ دانشمندان نشاندهندهٔ بروز پدیدهای به نام «گروهزدگی»[۱۷]groupthink است و معنای دیگری ندارد. تنها چیزی که در علوم تجربی معنی دارد این است که نتایج تجربی با نظریهها سازگار باشند، منتها تجربههای مربوط به نظریههای اقلیمی هزاران سال طول میکشند.
به صورت ضمنی «دانش شفاف و واضح بوده» به ما میگوید که علوم مربوط به نظریههای اقلیمی کاملاً تثبیت شدهاند. اما این خلاف شواهد موجود است: بین سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۴ بیش از دویست هزار مقالهٔ علمی دربارهٔ این موضوع منتشر شده است. این را مقایسه کن با مقالههایی که در همان بازهٔ زمانی دربارهٔ کلیدِ قطعووصل لامپهای خانگی نوشته شدهاند: صفر عدد. وقتی یک موضوع علمی به ثبات میرسد اوضاعش چنین میشود: دیگر هیچ محققی چیزی دربارهاش منتشر نمیکند. رسم بر این است که هر جا دانشمندی مقالهای منتشر میکند در پایان مدعی میشود که «تحقیق بیشتری مورد نیاز است» (تا جایی که بودجهٔ بیشتری در دسترسی باشد)، اما وقتی به مقولهٔ کلیدِ قطعووصل میرسیم به سختی میتوان چنین ادعایی کرد. بر عکس به نظر میرسد که عرصهٔ به قولِ تو «شفاف و واضح» دانشِ اقلیمشناسی هنوز کمی مبهم و غبارآلود است.
در نطقت به کاهش انتشار گازهای گلخانهای ناشی از سوزاندن سوختهای فسیلی اشاره کردی و گفتی این کار به معنای «ماندن زیر حد ۱.۵ درجهٔ سانتیگراد و پرهیز از خطر ایجاد واکنشهای زنجیرهای برگشتناپذیر و مهارناپذیر توسط انسان خواهد بود.» احتمالاً این جملات را بر اساس آنچه برخی افراد بزرگسال به تو گفتهاند گفتی و باور کن از اینکه مجبورم به تو بگویم این ادعاها نادرست به نظر میرسند متنفرم. اول اینکه واکنشهای زنجیرهای فقط داخل رآکتورهای هستهای رخ میدهند و همهٔ آنها نیز برگشتناپذیر هستند.[آ]البته واکنشهای زنجیرهای شیمیایی نیز قابل تعریف هستند. م. اقلیمشناسان معمولاً کاری به واکنشهای زنجیرهای ندارند، بلکه از بازخوردهای مثبت یا منفی[۱۸]positive feedbacks and negative feedbacks میگویند. بازخوردهای مثبت باعث به هم ریختن اوضاع یک سیستم میشوند، در حالیکه بازخوردهای منفی جلوی بروز تغییرات شدید در آن را میگیرند.
ولی این عدد ۱.۵ درجهٔ سانتیگراد چیست؟ احتمالاً تخمینی است از افزایش دمای میانگین جهانی در مقایسه با دمای زمین در دوران پیشصنعتی[۱۹]pre-industrial levels. اما دمای میانگین سطح زمین پیش از شکلگرفتن صنایع مدرن چقدر بوده است؟ صادقانه باید بگوییم نمیدانیم. ما از حدود چهل سال پیش اطلاعات ماهوارهای از سراسر زمین گردآوری کردهایم، اما پیش از آن دما را توسط دماسنجهایی که در برخی نقاط زمین—عمدتاً در اروپا، آمریکای شمالی و بخشهایی از آسیا—نصب شده بودند ثبت میکردیم. برای اینکه بتوانیم بر اساس این اطلاعات محدود دمای میانگین جهان در دوران پیش صنعتی را تخمین بزنیم به مقدار زیادی سرهمبندیکردن[۲۰]fudging احتیاج داریم و نتیجه هر چه باشد چندان قابل اعتماد نخواهد بود. در بخشهایی از جهان که اطلاعات ثبت شدهٔ بلندمدتتری وجود دارد (مانند شمال اروپا) میدانیم که قرن دوازدهم به مراتب از حالا گرمتر بوده و بعد از آن یک عصر یخبندان نیمبند[۲۱]mini ice age نیز رخ داده است. هر دوی این اتفاقات قطعاً به دوران پیشصنعتی مربوط میشوند. حالا کدامیک از این دو دما را باید به عنوان «مرجعِ دمای زمین» در نظر بگیریم که قرار است طی دهههای آتی بیش از ۱.۵ درجهٔ سانتیگراد از آن تجاوز نکنیم؟ دمای بالاتر یا دمای پایینتر؟ شاید باید شیریاخط کنیم.
اما پرسش اساسیتر این است که «چطور میتوانیم بدانیم چقدر گرمایش جهانی قرار است رخ دهد؟» تخمینها (بله اینها همه تخمین هستند) بر اساس مدلهای اقلیمی انجام میشوند. اینها اقلیمهایی مصنوعی هستند که داخل کامپیوتر ساخته میشوند و بیشباهت به اسباببازی نیستند چرا که بازنمایی دقیق سیستمهای ژئوفیزیکی نیازمند کامپیوتری به بزرگی نصف کرهٔ زمین و قرنها محاسبه است. در نتیجه راهحل این است که چیزها را تا حد امکان تقریب بزنیم. مدلهای اقلیمی قطعاً برای آزمودن نظریههای مختلف اقلیمی و درک بهتر شیوهٔ عملکرد اقلیم مفید هستند، اما آیا میتوانیم بگوییم که به کمک آنها میشود تغییرات بلندمدت اقلیمی را هم پیشبینی کرد؟ اخبار شبانگاهی آبوهوا نمیتواند با اطمینان بالا حتی پنج روز آینده را پیشبینی کند، ولی اقلیمشناسان مدعیاند که میتوانند دههها و حتی قرنهای آتی را پیشبینی کنند. این کار چه مبنایی دارد؟
با توجه به این نکته که ما انسانها چقدر در انواع پیشبینیهای دیگر بد عمل میکنیم، به نظرم این همه اعتماد کردن به مدلهای اقلیمی عجیب است. به علاوه ما میدانیم که اقلیمشناسان چیزها را سرهمبندی میکنند: این را خودشان هم معترف هستند. به عنوان نمونه، مدل کردن دقیق ابرها بسیار دشوار است، چون به آن چه در مقیاس میکروسکوپی رخ میدهد وابسته است. اگر قسمتهای فوقانی ابر شامل قطرات ریز آب باشد، آنها مانند آینههایی کوچک عمل میکنند و نور خورشید را به فضا باز میگردانند. در نتیجه حضور ابر باعث خنکتر شدن سیاره میشود. اما اگر قسمت فوقانی ابرها شامل کریستالهای یخ باشد، آنها مانند منشورهایی کوچک عمل میکنند و انرژی تابشی خورشید را در درون ابر پخش میکنند و هوا را گرمتر میکنند. اینکار به نوبهٔ خود باعث میشود که گاهی وقتها کریستالهای یخی ذوب شوند و به قطرات ریز آب تبدیل شوند که همانطور که گفته شد مانند آینههایی ریز عمل میکنند. این نوعی بازخورد منفی است. اقلیمشناسان کمکم در حال درک این نکته هستند که کل داستان مربوط به ابرها چقدر پیچیده است و برای همین تصمیم گرفتهاند تا اطلاع ثانوی «پارامترهای سرهمبندی»[۲۲]fudge factors را به مدلهای مربوط به ابرها اضافه کنند. به عبارت دیگر، آنها آنقدر مدلهایشان را دستکاری میکنند تا از هم نپاشند و آنچه را که آنها میخواهند پیشبینی کنند، پیشبینی کنند.
و یک مثال دیگر: جریانات اقیانوسی نقش بسیار مهمی در شکل دادن اقلیم زمین دارند. در اثر این جریانها حرارت از مناطع استوایی به سوی قطبها توزیع میشود و زمین به صورت متوازنتری گرم باقی میماند. اگر این جریانها متوقف شوند، کلاهکهای یخی و یخچالهای بزرگی در مناطق مجاور قطب شکل میگیرند. نگاهی به هزارههای گذشته الگویی را به ما نشان میدهد: عصرهای طولانی یخبندان و دورههای نسبتاً کوتاه بینیخبندان[۲۳]interglacial periods. در حال حاضر ما در حال نزدیک شدن به پایان یکی از این دورههای نسبتاً کوتاه بینیخبندانی هستیم. البته این هم خودش یک نظریه است، اما به نظر میرسد که گرمایش جهانی کلیدِ شروعِ عصرهای یخبندان را میزند: زمین به اندازهٔ کافی گرم میشود، کلاهک یخیِ گرینلند ذوب میشود، آب شیرین و سرد وارد اقیانوس اطلس شمالی میشود و [به واسطه اختلاف دما و میزان نمک] مانع از فرو رفتن جریان گلف استریم به اعماق اقیانوس میشود. در نتیجه جریان گلف استریم که توزیع کنندهٔ حرارت از استوا به قطب شمال است متوقف میگردد. حالا مدلهای اقلیمی چه چیزی دربارهٔ این موضوع میگویند؟ به نظر میرسد که جریانهای بزرگی نظیر گلف استریم به اندازهٔ جریانهای کوچک اهمیت دارند؛ همینطور تبادلاتی که در مقیاسهای بسیار خُرد رخ میدهند روی میزان مخلوط شدن آبهای گرمِ شور و آبهای سردِ کمنمک تأثیر میگذارند. مدل کردن اینها بسیار مشکل است، بنابراین پاسخ اقلیمشناسان این است که باید پارامتر سرهمبندی جدیدی وارد معادلات کنیم.
آخرین موردی که در فهرست سرهمبندیهای اقلیمی به آن اشاره میکنم به خودِ نور خورشید مربوط میشود. پدیدهآورندگان مدلهای اقلیمی خروجی خورشید را ثابت در نظر میگیرند، اگر چه ما میدانیم که این خروجی نوسان میکند. به نظر میرسد خورشید از ریتمی تبعیت میکند، اما ما نمیدانیم این نظریه چقدر جدی است و در ضمن علت تغییرات در خورشید را نمیدانیم. تنها چیزی که میدانیم این است که قادر به پیشبینی خروجی خورشید نیستیم و این خروجی تأثیر زیادی روی اقلیم دارد.
در ضمن ما قادر به پیشبینی فورانهای آتشفشانی نیز نیستیم. این فورانها مقدار زیادی گاز گلخانهای منتشر میکنند و فورانهای بزرگ میتوانند آن قدر غبار به استراتوسفر بفرستند که همچون پردهای در مقابل تابش خورشیدی عمل کند و کاری کند که برای چندین سال تابستانها شبیه زمستان شوند، کشتها بیمحصول شوند و قحطی رخ دهد. چنین تصور میشود که فوران کوه سالاماس واقع در اندونزی[۲۴]۱۲۵۷ Salamas eruption در سال ۱۲۵۷ میلادی عامل بروز عصر یخبندان نیمبند در قرون وسطی شده باشد. به هر حال ما نمیتوانیم این رویدادها را پیشبینی کنیم، بنابراین مدلهای اقلیمی همراه با خود این پیام سلب مسئولیت حقوقی را حمل میکنند که «به شرطی که فوران آتشفشانی بزرگی رخ ندهد.»
با در نظر گرفتن این که مدل کردنِ ابرها، جریانهای اقیانوسی، فعالیت خورشیدی و فوران آتشفشانها بسیار دشوار است، اقلیمشناسان سراغ چیزی رفتهاند که هم قابل اندازهگیری است و هم مدل کردنش آنقدر دشوار نیست: گاز کربنیک. فرض این است که گاز کربنیک منجر به گرمایش جهانی میشود، اما میتوان به دو شکلِ مختلف دربارهٔ آن فکر کرد. میتوانیم فرض کنیم افزایش غلظت جوی گازکربنیک، باعث به دام انداختن بیشتر انرژی تابشی خورشیدی میشود و در نتیجه به گرمایش جهانی کمک میکند؛ یا برعکس، چنین تصور کنیم که این گرم شدن زمین [بنا به دلایل پیچیده و گوناگون] است که باعث افزایش غلظت جوی گازکربنیک و سایر گازهای گلخانهای نظیر متان، نیتروز اکساید[۲۵]Nitrous oxide و بخار آب میشود. توجه کن که اثرِ گلخانهای این گازها به مراتب از گازکربنیک بیشتر است، اما درک منشأ آنها دشوار است و به راحتی نمیتوان کسی را به خاطر انتشارشان سرزنش کرد. برعکس، انتشار گازکربنیک را میتوان گردن انسانها و مصرف سوختهای فسیلی انداخت.
اینطور به نظر میرسد که برنامه به این شکل است: سرزنش کردن مردم برای سوزاندن منابع فسیلی، تلاش برای متوقف کردن یا دست کم ایجاد حس گناهکاری در آنها، و خرج کردن سرمایههای عمومی زیاد روی فنآوریهای سبز مانند تولید الکتریسته از باد یا خورشید. البته، اینها فقط تا وقتی قادر به تولید برق خواهند بود که سوختهای مایع نفتبنیان مورد استفاده در حملونقل در دسترس باشند. در ضمن برقی که ژنراتورهای بادی یا سلولهای خورشیدی تولید میکند ادواری[۲۶]intermittent است و همیشه قابل اعتماد نیست. بنابراین اگر همهٔ منابع تولید برقی که در اختیار دارید مبتنی بر باد یا خورشید باشند قطعی برق زیادی وجود خواهد داشت و عملکرد جامعهٔ صنعتی مختل میشود. نیروگاههای بادی و خورشیدی باید توسط نیروهای گازی پشتیبانی شوند (به همان ظرفیتی که اگر هیچ نیروگاه بادی یا خورشیدی وجود نمیداشت) با این تفاوت که این نیروگاههای گازی پشتیبان در اغلب اوقات در شرایط تولید نخواهند بود یا تولید اندکی خواهند داشت. علت اینکه برای پشتیبانی به نیروگاههای گازی احتیاج دارید این است که این نیروگاهها برخلاف نیروگاههای هستهای یا زغالی به زمان راهاندازی زیادی احتیاج ندارند. اما ایجاد ظرفیت بزرگ پشتیبان توسط نیروگاههای گازی شیوهٔ ناکارآمدی در استفاده از آنهاست. این باعث میشود بهای برق در کشورهایی که نظام تولید برق خود را به سوی منابع بادی و خورشیدی میبرند آن قدر بالا برود که تولید صنعتی بومی (از جمله تولید سلولهای خورشیدی، ژنراتورهای بادی و توربینهای گازی) را کاملاً محدود خواهد کرد. به علاوه، با حملونقل چه میتوان کرد؟ کشتیها، قطارها و وسائط نقلیهٔ باری مانند کامیونها و تریلیها به گازوئیل احتیاج دارند و در حال حاضر فنآوری دیگری برای جایگزین کردن آنها در دسترس نیست.
اما داستان از این هم مفصلتر است. همهٔ آنچه که تحت عنوان «فنآوریهای جدید سبز»[۲۷]green new technology نامیده میشوند احتمالاً صرفاً تلاشی است برای ترسیم چهرهای شاد روی وضعیتی ناگوار به نام پایان یافتن منابع انرژی فسیلی. کیفیت منابع زغالسنگ موجود نازل است و در آینده نازلتر نیز خواهد شد؛ تولید نفت متعارف که به سادگی قابل استحصال باشد در سال ۲۰۰۵ یا ۲۰۰۶ با اوج خود رسید و منابع باقیماندهٔ گاز طبیعی که به خاطر سوخت تمیزتر و گازکربنیک کمتری که در مقایسه با زغالسنگ تولید میکند (سه برابر کمتر) مطلوب خیلیهاست عمدتاً در سه کشور قرار دارند: روسیه، ایران و قطر. نتیجهٔ اجتنابناپذیر این است که در آینده انرژی فسیلی به مراتب کمتری در دسترسمان خواهد بود؛ چه با کارزارهای اقلیمی و چه بدون آن.
و گرتا، اینجاست که تو وارد صحنه میشوی. حامیان و اسپانسرهای تو که شامل مقامات سیاسی پیشین آمریکا مانند باراک اوباما[۲۸]Barack Obama و ال گور[۲۹]Al Gore، الیگارشهایی همچون جورج سوروس[۳۰]George Soros و خاندان بانکدار روچیلد[۳۱]Rothschild—آن قایق تفریحی که تو را از اقیانوس عبور داد در اصل ادموند روچیلد نام داشت—میشوند دچار مشکل شدهاند: تلاش جمعی آنها با شکست روبهرو شده است و چیزهای اندکی برای عرضه کردن به جوانان غربی دارند. دو نسل پیش از تو نیز شاهد کاهش تدریجی چشماندازهایشان برای یک زندگی معمولی بودهاند. به عنوان مثال، در کشور تو سوئد، بسیاری از جوانان مجبورند به جای مستقل شدن—یعنی خارج شدن از خانهٔ والدین، ازدواج و تشکیل خانواده—با والدینشان زندگی کنند. این نوع مشکلات با عمیقتر شدن بحران انرژی تشدید خواهند شد.
چطور میشود به جوانان توضیح داد که آنها قادر به داشتن یک زندگی معمولی نخواهند بود و در عوض زندگیشان را در تنهایی، بدون همسر، فرزند یا حیوان خانگی، در اتاقک کوچکی واقع در مجتمعهای مسکونی کندویی سپری خواهند کرد؟ چطور میتوان آنها را متقاعد ساخت که با علاقه در چنین برنامهای شرکت کنند و علیه الیگارشها و مقاماتی که مهمترین عامل شکلگیری چنین آیندهای برای آنها هستند نشورند؟ گرتا، اینجاست که تو وارد صحنه میشوی: وظیفهٔ تو این است که جوانها را به گناهکار بودنشان متقاعد سازی. اگر آنها خودشان را در ارتباط با تخریب محیط زیست و گرمایش جهانی گناهکار بدانند بهتر با شیوهٔ نامناسبی که با آنها رفتار میشود کنار خواهند آمد و شکایت نخواهند کرد. اگر کارت را خوب انجام دهی آنها چه بسا احساس خوب و با فضیلت بودن نیز بکنند، حتی اگر همهٔ زندگیشان به صفحهٔ نمایشی متصل به اینترنت تقلیل یابد (مادامی که شبکهٔ برقرسانی برقرار بماند). راستی، ایدهٔ تو مبنی بر ترکِ مدرسه در روزهای جمعه به خاطرِ حفظ محیطِ زیست ایدهٔ درخشانی است! وادار کردن افراد به متوقف کردن کاری که دوست ندارند انجام دهند، به مراتب راحتتر از وادار کردنشان به انجام کارهای دیگر مانند کاشتن درخت است.
هیچکدام از این موضوعات نباید تو را ناراحت کند. هر چه باشد، وظیفهٔ تو این است که کاری کنی که مردمانی که زندگیشان به شکل اجتنابناپذیری اندوهناک خواهد بود احساس بهتری دربارهٔ خودشان داشته باشند. این طور که به نظر میرسد، بر خلاف اغلب همسنوسالانت، تو آیندهٔ روشن، شاد و موفقی پیش رویت داری؛ سرشار از ماجراجویی، دریانوردی و رویدادهای عمومی در حضور طرفداران بیشمار. اصلاً اجازه نده این موضوعات جدی تو را آزار دهند. از زندگیات لذت ببر و سعی کن از باقیماندهٔ کودکیات نهایت بهره را ببری و زیاد هم نگران زمین نباش. زمین چیزی در حدود چهار و نیم میلیارد سال است که این جاست؛ زمانی به مراتب طولانیتر از پانزده سالِ زندگی تو. مراقب خودت باش و اجازه بده زمین هم در همان مقیاسِ زمانیِ بینیخبندانیاش[۳۲]interglacial time مراقب خودش باشد.
هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر میشوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، دربارهشان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بیقید و شرطِ محتوای آنها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری بهوجودآورندگانشان نیست.
دمیتری اورلف مهندس و نویسندهٔ روسی-آمریکایی است که دربارهٔ حوزههای مختلفی از جمله ضعیف شدن تدریجی جوامع بزرگ صنعتی نظیر ایالات متحده تألیفاتی متعددی دارد.
Greta Thunberg ↩
dignity ↩
enforced stupidity ↩
Severn Cullis-Suzuki ↩
David Suzuki ↩
Montreal Protocol ↩
Yale University ↩
monomaniacal focus ↩
mass psychosis ↩
open to all Club Orlov members, and, of course, to Greta, should she wish to join. ↩
Severn Cullis-Suzuki ↩
Asperger syndrome ↩
Obsessive–compulsive disorder ↩
crystal clear ↩
Gulf Stream ↩
funding ↩
groupthink ↩
positive feedbacks and negative feedbacks ↩
pre-industrial levels ↩
fudging ↩
mini ice age ↩
fudge factors ↩
interglacial periods ↩
۱۲۵۷ Salamas eruption ↩
Nitrous oxide ↩
intermittent ↩
green new technology ↩
Barack Obama ↩
Al Gore ↩
George Soros ↩
Rothschild ↩
interglacial time ↩
آ) البته واکنشهای زنجیرهای شیمیایی نیز قابل تعریف هستند. م. ↩