چه خواهد شد، اگر این یک جنگ نباشد؟

در منتخب سردبیر/نوشته شده در سال ۲۰۱۷ توسط
با کمی دقت در اصطلاحات، استعاره‌ها و روایت‌هایی که به کار می‌بریم متوجه حضور «استعارهٔ جنگ» در آن‌ها می‌شویم. بسیاری از ما، حتی وقتی مترقیانی خواستار گسترش عدالت یا صلح هستیم، برای پیشبرد آرمان‌هایمان «مبارزه» می‌کنیم؛ در جنگ‌ها و جبهه‌هایی که همیشه خودمان را در قسمت خوب‌هایشان قرار می‌دهیم. نویسندهٔ این یادداشت خود روزی یکی از این جنگجویان بوده و مخاطبانش را به این دعوت می‌کند که خارج از استعاره‌های جنگ فکر کنند.

ترجمه: روزبه فیض

شاید «جنگ» تنها چیزی باشد که آدم‌ها عاشقش هستند. حتی آن دسته از ما که وانمود می‌کنیم جنگ را دوست نداریم، واقعاً دوستش داریم. انگار نمی‌توانیم از آن فرار کنیم. حتی صلح‌طلب‌ها و وگان‌ها[۱]vagans هم گرفتارش هستند. آنارشیست‌ها بیشتر از تفنگ‌داران دریایی از آن لذت می‌برند—دست کم اگر بتوانند خوشحالی‌شان را پنهان نگاه دارند. در سال‌های فعالیتم در جنبش محیط زیست—که قاعدتاً باید جایی پر از محبت، توجه و همکاری باشد—استعاره‌های نظامی زیادی را دیدم، شنیدم و به کار بردم. همیشه پولدارهایِ بد بودند که سیاره‌ را تخریب می‌کردند و توده‌های قهرمان و عاشق زمین با آن‌ها مبارزه می‌کردند. در دههٔ ۱۹۹۰، وقتی که عضو جوانی در گروهِ رادیکال «اول زمین!»[۲]Earth First بودم، شعاری داشتیم که ورد زبان‌مان بود. دور از چشم نگهبان‌ها، ما این شعار را با نفت کنار ماشین‌آلات خاکبرداری می‌نوشتیم: «زمین در حال مرگ نیست، بلکه دارند آن‌را می‌کشند و قاتلانش نام و نشانی دارند.» بله! خیلی هیجان‌انگیز و دلیرانه بود و صد البته که اسم ما هرگز در میان آن‌ نام‌ها و نشانی‌ها دیده نمی‌شد.

به جنبش‌هایی که با هدف ایجاد تغییرات سیاسی یا اجتماعی شکل می‌گیرند نگاه کنید. روایت‌های جنگی مثل علف هرز تکثیر می‌شوند. ۹۹٪ باید علیه ۱٪ قیام کنند! دونالد ترامپ فاشیست است و ما در جبههٔ مقاومت قرار داریم! مردم عادی باید نخبگان حامی جهانی‌سازی را متوقت کنند! شرکت‌های بزرگ باعث بروز تغییر اقلیم هستند و ما باید با آن‌ها بجنگیم! سیاهان علیه سفیدان، مردان علیه زنان، نخبگان علیه توده‌ها، مردم علیه سیاره: به کدام کارزار علاقه دارید؟ هر انتخابی که بکنید خود را ملزم به جنگیدن در جبهه‌ای خاص کرده‌اید. و واضح است که گروه شما در سمت خوب قرار دارد. شما در جبههٔ حق قرار دارید و دستهٔ مقابل فریبکارانی پرنفرت هستند. شما همیشه قهرمانِ خوبِ داستان هستید، نه شخصیتِ منفی آن[۳]You are always Luke Skywalker, never Darth Vader..

وقتی با مشکلی مواجه می‌شویم، اولین چیزی که به ذهن‌مان می‌رسد استعاره‌های جنگی[۴]war metaphors و روایت‌های دشمنانه‌[۵]enemy narratives هستند؛ چرا که به کمک آن‌ها می‌توانیم پیچیدگی‌ها و ریزه‌کاری‌ها را حذف کنیم. آن‌ها به ما اجازه می‌دهند قهرمان داستان‌های خودمان باشیم و خشم و تهاجم شخصی‌مان را در چارچوبی والا و باشکوه قرار دهیم. اما گزینه‌ٔ دیگر به مراتب دشوارتر است: پذیرفتن این‌که خودمان نیز شریک جرم هستیم. گزینهٔ دیگر یعنی آن کارزارگر محیط زیست[۶]environmental campaigner که می‌پذیرد نقشش در تغییر اقلیم مشابه نقش مدیرعامل شرکت اکسون[۷]Exxon است؛ یعنی آن طرفدار مرزهای آزاد که به نقش خود در آماده کردن عرصه برای ظهور ترامپ و ترامپیسم معترف است؛ یعنی آن ملی‌گرای اروپایی که قبول دارد ثروتش به واسطهٔ جهانی‌شدن به دست آمده است. اما این مطلوبِ ما نیست، چرا که ما را در مسیرمان متوقف می‌کند و از ماشین جنگی جا خواهیم ماند. آن‌وقت است که احساس تنهایی خواهیم کرد. دویدن و همراه شدن با جماعتِ جنگجو به مراتب ساده‌تر است.

استعارهٔ جنگی موردِ علاقهٔ من استعارهٔ «انسانِ مدرن علیه زمین» است. من فکر می‌کنم جوامع متمدنی که بعد از دورهٔ روشنگری ظهور کردند[۸]post-Enlightenment نیرویی تاریک و مخرب بوده‌اند و هستند. ما، طی فقط چند صد سال، توانسته‌ایم بحرانی سیاره‌ای ایجاد کنیم که حتماً‌ با آن آشنایی دارید. ما حیات وحش و زیبایی و معنا را نابود کرده‌ایم، به نوعی خود حیات را خورده‌ایم. من فکر می‌کنم تمدن ما دچار جادویی سیاه شده است. برای من کاری ندارد که پرونده‌‌ای علیه بشر مدرن تشکیل دهم. این‌کار را قبلاً‌ انجام داده‌ام. اما امروز، آن‌چه ذهنم را به خود مشغول کرده این است که اگر چنین پرونده‌ای نسازم چه خواهد شد؟

اگر این یک جنگ نیست، پس چیست؟ اگر ما جنگجو نیستیم، پس چه هستیم؟ راهبیم یا معتکف؟ پوچ‌گراییم[۹]nihilist یا لذت‌گرا[۱۰]nihilist؟ نکتهٔ مهم دربارهٔ استعاره‌های جنگی این است که آن‌ها شما را به سوی خود می‌کشند و می‌بلعند، درست مثل خود جنگ‌ها. اگر با پای خودت ثبت نام نکنی، تو را ترسو می‌خوانند و رسوا می‌کنند. با این‌حال، ما جهانی در حال جنگ نمی‌خواهیم. ما طالب چیزی دیگر هستیم. اما چه چیز؟ و چگونه؟

در این لحظه به این فکر می‌کنم که استعارهٔ «آزمون»[۱۱]trial از استعارهٔ «جنگ» راهنمای بهتری است. به نقل از وندل بری[۱۲]Wendell Berry «شاید متوجه شوید که وضعیتی که در آن قرار داریم یک وضعیت اضطراری است و وظیفهٔ شما این است که یاد بگیرید صبور باشید.» صبور بودن حین اضطرار کاری دشوارتر و باارزش‌تر از نقش سرباز را بازی کردن است. اما اگر ماهیت روایتِ جنگی مورد علاقه‌ام—انسان‌ها علیه سیاره—را عوض کنم و آن‌را به داستان یک آزمون تبدیل کنم به چه روایتی دست خواهم یافت؟ داستانی طولانی دربارهٔ شکیبایی و سخت‌کوشی و توجه به طبیعت؛ داستانی که از من و فرزندانم پردوام‌تر خواهد بود. گری اسنایدر[۱۳]Gary Snyder، شاعر آمریکایی، پیشنهاد کرده که ما در نخستین مراحل سفری به سوی زندگی خوب با خودمان و زمین هستیم؛ سفری که شاید ۵۰۰۰ سال طول بکشد. همهٔ ما مسافران این سفر هستیم، صرف نظر از این‌که به کدام قبیله یا گروه تعلق داشته باشیم. این یک آزمون است: امتحانی طولانی و پیچیده.

اگر این یک آزمون، اضطرار طولانی[۱۴]a long emergency یا سنجشِ میان‌نسلیِ شکیبایی[۱۵]an intergenerational test of patience باشد، در این صورت برای موفقیت در آن به چه خصوصیت‌هایی نیاز داریم؟ این خصوصیات با خصوصیت‌های مورد نیاز یک جنگجو—نظیر خشم، تهاجم، قدرت، کاردانی تاکتیکی—فرق دارند. شاید لازم باشد لحظه‌ای به گذشته‌ها برگردیم و برخی از فضیلت‌های غیرجنگی‌[۱۶]non-martial virtues کهن را در نظر بگیریم. روزگاری این فضیلت‌ها معرف فرهنگ‌مان بودند؛ پیش از آن‌که آژیرهای سوداگری آن‌را نیمه‌جان کنند.

زندگی اجتماعی و دینی در اروپای پیش‌ از مدرنیت—نظیر بخش‌های سنتی‌تر جهان امروز—مردم را به سوی دو عقیدهٔ کلی سوق می‌داد. اول این‌که ما در درجهٔ اول فرد نیستیم، بلکه عضوی از اجتماع هستیم: قبیله، خانواده، روستا، شهرستان و یا ملت. در نتیجه فعالیت ما نباید فقط برای خودمان باشد، بلکه باید در خدمت اجتماعی قرار بگیرد که عضوی از آن هستیم. دوم این‌که انسان‌ها بر فراز قلهٔ‌ حیات زندگی نمی‌کنند و باید به خاطر داشته باشند که سرشان را در مقابل چیزی بزرگ‌تر و نیرومندتر از خودشان فرود آورند؛ چیزی رازگونه که زندگی آدم‌ها به آن وابسته بود.

در جامعهٔ غربی امروز به سختی می‌توان ایده‌هایی یافت که شما را بیشتر از این دو ایده خجلت‌زده کند. اما اگر به آن‌ها دقت کنید متوجه می‌شوید که اشاره‌شان به سوی ارزش‌هایی مهجور و رادیکال است: فروتنی، سکوت، قرار، بردباری، نظم شخصی و شرافت. درست است که اجداد ما در بسیاری موارد به این ارزش‌ها وفادار نبودند، اما دست کم آن‌ها را همچون مراد دل عزیز می‌داشتند. شاید امروز گرامی داشتن این ارزش‌ها از این‌که جهان را به بهانهٔ‌ نجات دادنش به آتش بکشیم کم‌خطرتر باشد.

اما چطور می‌توانیم ارزش‌هایی نظیر این‌ها را احیا کنیم؟ چطور می‌توانیم همزمان به روح اهلی‌ناپذیر درون‌مان و طبیعت پیرامون‌مان احترام بگذاریم؟ چه خواهد شد اگر به جای این‌که نگاه‌مان به سوی بیرون باشد، به درون‌مان بنگریم؟ چه خواهد شد اگر عضو خوب‌ها نباشیم؟ چه خواهد شد اگر نه خوب‌هایی وجود داشته باشد و نه بدهایی؛ در آن صورت تکلیف چه خواهد بود؟

همان‌طور که نظاره‌گر افزایش دمای سیاسی و فرهنگی غرب در سال اخیر بوده‌ام، و همان‌طور که دیده‌ام چطور مردمان به فرقه‌های مخالف تقسیم می‌شوند و از این‌ روند خوشنودند، این پرسش‌ها به نظرم عاجل می‌رسند. من پاسخی برای آن‌ها ندارم. شاید هزاران سال طول بکشد که پاسخی برایشان بیابیم. فکر می‌کنم پاسخ‌ها همواره تغییر خواهند کرد. با این‌حال مطرح کردن این سوال‌ها را از تنها سوالی که قبلاً می‌پرسیدم مفیدتر می‌دانم. آن سوال این بود: «دشمن کیست و چطور می‌توان او را شکست داد؟». حالا می‌دانم که ما نمی‌توانیم او را شکست دهیم. او را نقش بر زمین می‌کنیم، نقابش را بر می‌داریم و تازه می‌فهمیم که عضوی از خانواده‌ است. این‌جاست که کار دشوار آغاز می‌شود و حکمت مهیا می‌گردد.

در آیندهٔ نزدیک به این سوال‌ها خواهم پرداخت. من به گروهی از معلم‌ها و راهنماها خواهم پیوست که مردم را به مناطق بکر و وحشی می‌برند و آن‌ها را دعوت می‌کنند که به سوال‌های مهم دربارهٔ زندگی‌ و جهان فکر کنند. ما نام این برنامه را گذاشته‌ایم «آتش و سایه». شاید با الهام از قبیله‌ها یا اجتماع‌هایی که در جهان غرب رنگ باخته‌اند، ما گروهی از افراد خواهیم بود که دغدغه‌شان «دگردیسی جنگ به آزمون» است. ما می‌پرسیم که اولین گام‌هایمان در این سفر چند هزارساله چگونه می‌تواند باشد؟ به چه ارزش‌هایی نیاز داریم؟ چطور باید زندگی کنیم؟ چطور می‌توانیم از این صحنهٔ کارزار خارج شویم و در عین حال درگیر و دل‌مشغول جهان امروز باقی بمانیم؟ اگر به درون تاریکی نگاه کنیم چه خواهیم دید؟ ما امیدواریم که این آغازی باشد برای پاسخ دادن به این پرسش‌ها و پرسش‌های دیگر.

هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیست‌محیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر می‌شوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، درباره‌شان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بی‌قید‌ و شرطِ محتوای آن‌ها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری به‌وجودآورندگان‌شان نیست.


  1. vagans 

  2. Earth First 

  3. You are always Luke Skywalker, never Darth Vader. 

  4. war metaphors 

  5. enemy narratives 

  6. environmental campaigner 

  7. Exxon 

  8. post-Enlightenment 

  9. nihilist 

  10. nihilist 

  11. trial 

  12. Wendell Berry 

  13. Gary Snyder 

  14. a long emergency 

  15. an intergenerational test of patience 

  16. non-martial virtues 

برو بالا