س: در مقدمهٔ کتاب «کودک و طبیعت: درسنامهٔ مدرسهٔ طبیعت»[آ]«کودک و طبیعت: درسنامهٔ مدرسهٔ طبیعت»؛ نوشتهٔ پیتر کان و استفن کلرت؛ ترجمهٔ عبدالحسین وهابزاده و آرش حسینیان؛ انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد؛ ۱۳۹۲ از زیستگرایی[۱]biophilia سخن گفتید. زیستگرایی را چگونه تعریف میکنید؟ آیا زیستگرایی یک تمایل ذاتی است که برای شکلگیری باید پرورش داده شود؟
زیستگرایی یک تمایل ذاتی است. گرایش مثبت به چیزهایی و پرهیز ذاتی از چیزهای دیگر در طبیعت. این گرایش مثبت و منفی سازگارانه است، به این معنی که به ما امکان میدهد از آنچه برای بقای ما خطرآفرین است دوری کنیم و نسبت به آنچه به حیات ما کمک میکند تمایل و علاقه نشان دهیم. این آن چیزی است که در گونههای دیگر از آن به عنوان «انتخاب زیستگاه» یاد میکنیم: یعنی اینکه گونه به جایی یا شرایطی به عنوان مناسب نگاه میکند و آن را به عنوان زیستگاه خود برمیگزیند یا اینکه، با یافتن حس بیزاری، آن را مناسب انتخاب به عنوان زیستگاه مطلوب نمیبیند و از آن پرهیز میکند.
اما از آنجا که نیازهای زیستگاهی ما در سرزمین مادری انسان در طی میلیون سالی که در آن میزیسته بسیار متنوع و متغیر بوده این تمایل ذاتی نمیتوانسته یک گرایش مثبت یا منفی غیر قابل انعطاف باشد، بلکه ما با یک گرایش گنگ و مبهم به دنیا میآییم که جزییاتش در جریان نوعی از آموزش که به آن «فرهنگپذیری» گفته میشود و با تقلید از اطرافیان و والدین در یک دورهٔ حساس کودکی، شکل نهایی خود را پیدا میکند. مثلاً زیستگاه اجدادی ما برای میلیون سال، در ناحیهٔ شاخ آفریقا، آن چیزی بوده که بومشناسان به آن ساوان میگویند، با درختهای فاصلهدار و چترهای گسترده که بین آنها را پوششهای علفی میپوشاند و اینجا و آنجا بین آنها کپههایی بیشهمانند پراکنده است، نوع چشمانداز آن با پستی و بلندیهایی همراه است و آب در منظر وجود دارد. ما بعد از این همه سال دوری از چنین زیستگاهی هنوز به آن گرایش ذاتی داریم و اگر به جایی میرسیم پُردرخت آنقدر درخت میبریم که چنان منظری حاصل شود و اگر به دشت بیدرختی میرسیم چندان درخت میکاریم تا دوباره آن را بازسازی کنیم. پارکهای ما در همه جای جهان، در بهترین فرم خود، چنین چیزی هستند و قصرهای سلطنتی و معابد و مکانهای مقدس دیگر نیز به همین ترتیب در جاهایی واقع شدهاند که مشرف به چنین چشماندازهایی باشند.
س: به نظر میرسد تمدن علاوه بر بسیاری از گونههای جانوری و گیاهی خود انسان را نیز اهلی کرده است. جانداران اهلی نسبت به همتایان وحشی خود مشکلات فیزیولوژیک بسیاری دارند. آیا فرایند اهلی شدن انسان نیز برایش مشکلاتی به وجود آورده است؟ آیا میتوان به کلی از طبیعت جدا شد و هیچ هزینهای پرداخت نکرد؟
درواقع اهلیکننده خود بیشتر از اهلیشونده دستخوش تغییر شده است. این تغییر هم جنبههای فیزیولوژیک داشته و هم روانی و رفتاری. وقتی دام و محصول گیاهی را اهلی کردیم خود میبایست دست از حرکت مداوم و خانهبهدوشی برداریم وبه جای شکار و گردآورندگی، به مراقبت از آنها بپردازیم. این یکجانشینی با خود مجموعهای از شرایط جدید به همراه داشت. مثلاً بسیاری مواد غذایی نو—مثل غلات و بقولات—به رژیم تغذیهٔ ما راه یافت که هضم آنها دشواریهای غذایی به بار میآورد، یا برای ما دیگر امکانپذیر نبود به عادت میلیونها ساله در تمام روز به اصطلاح دستریزه بخوریم بلکه اقتصاد وقت ایجاب میکرد که غذای خویش را در سه وعده به صورت متراکم مصرف کنیم و این چیزی بود که برای ما مشکلات گوارشی به همراه میآورد. اما تا آنجا که به بحث زیستگرایی مربوط میشود سکنا گزیدن در محیطها و اقلیمهای ناخواسته ما را دچار مشکلات روحی کرده است.
ما تا چندهزار سال پیش—که در مقیاس تکاملی ما، دیروزی بیش نیست—در محیطهای گرم با طول روز و شب تقریباً برابر و فضاهای باز طبیعی که شرحش گذشت زندگی میکردیم و امروز زندگی در محیطهای متراکم شهری، بریده از طبیعت یا اقلیمهای سرد شمالی با شبهای بلند زمستانی، ما را دچار افسردگی و بیانگیزگیهای غذابآور میکند. در واقع پارکها و محیطهای طبیعی که روزهای تعطیل به آن هجوم میبریم در حکم کلینیکهای روانپزشکی عمل میکنند که روح خود را در آن اندکی آرام میکنیم. اما در مورد قسمت آخر سوال شما که آیا میتوان کاملاً بریده از طبیعت جدا بود بدون اینکه هزینهای پرداخت، فکر میکنم پاسخ به تلویح داده شده باشد. خیر نمیتوان. ما انسانیم و به هر شرایطی انس میگیریم اما اگر آن شرایط دور از نیازهای میلیون ساله ما باشد برای ما هزینه به همراه خواهد داشت. ما حتی در سلول انفرادی نیز به حیات ادامه میدهیم اما آنچه میماند یک کالبد است با یک روح بیمار. حتی وجود یک گلدان یا لانهٔ پرجنبوجوش مورچهها نیز در این سلول میتواند از آلام روحی ما اندکی بکاهد. حال خود تصور کنید که نیاز ما به وصل به طبیعت تا کجاست.
س: فرایند بیگانگی از طبیعت چه مسیری را طی می کند و آنچه در کتاب از آن به عنوان «فراموشی نسلی زیستمحیط» یاد شده به چه معناست؟
هرچه محیطهای طبیعی را بیشتر دستخوش تخریب و تغییر میکنیم و زندگی ما بیشتر در انزوای سنگ و سیمان قرار میگیرد بیگانگی از طبیعت نیز ابعاد گستردهتری مییابد. امروز این روند در شهرهای بزرگ ما تا به آنجا رسیده که کودکان ما حتی از فرایند تولید مواد غذایی خود نیز بیخبرند و گمان میکنند که مثلاً تخممرغ نیز مثل هر کالای دیگر موجود در خواربارفروشی یک محصول کارخانهای است. بسیاری از آنان میوه را بر درخت و جوجه مرغ را درکنار مادر ندیدهاند چه رسد به تجربهٔ زیستن در یک محیط وحش و درک زیباییهای آن.
وقتی واحد مرغ قطعه باشد دیگر همه چیز روشن است. منظور از فراموشی نسلی زیستمحیطی نیز آن است که متر و معیار فرد در مورد سلامت طبیعت و محیط زیست آن چیزی است که در دوران حساس کودکی خود ادارک کرده. او آن را به عنوان طبیعت و محیط پاک میشناسد و هر تغییری در آیندهٔ را بر مبنای آن میسنجد و لذا، با پیشرفت هر نسل، طبیعت و محیط تخریب بیشتری مییابد بدون آنکه کل تخریب حاصل در طی چندین نسل به صورت یکجا محسوس باشد. وقتی به سفرنامهها و توصیف طبیعت چند قرن پیش در آنها برمیخوریم تصور اینهمه تخریب ناممکن است. اما از آنجا که هر نسل فقط اندکی از آن را تجربه کرده لذا نمیتواند نسبت به کل این تخریب حساس باشد و این خود خطر بزرگی است برای آیندهٔ طبیعت و محیط زیست کرهٔ ما. فروغ فرخزاد در شعر آیههای زمینی که توصیفی از یک جامعه مسخشده است، در مورد تصور کودکان از خورشید که خود آنرا هرگز ندیدهاند میگوید:
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشقهای خود
با لکهٔ درشت سیاهی
تصویر مینمودند.
(فروغ فرخزاد)
س: تقابل میان عشق و آگاهی در حفاظت از طبیعت چگونه است؟ آیا میتوان گفت اگر چیزی را نشناسیم به آن علاقهای نداریم و اگر به چیزی علاقه نداشته باشیم تلاشی برای حفظ آن نخواهیم کرد؟
بله دقیقاً به همین ترتیب است. این گفتهٔ معروف و محبوب طرفداران محیط زیست است که ما به آن چیزهایی علاقمندیم که آنها را بشناسیم و فقط از چیزی دفاع میکنیم که به آن علاقمند باشیم. اما در مورد علاقه به طبیعت بایستی یک نکته مهم نیز به آن افزود که اغلب نادیده گرفته میشود و آن اینکه شناخت طبیعت در بزرگسالی به علاقمندی به آن منجر نخواهد شد، بلکه ما تنها در دوران حساس کودکی است که با لمس طبیعت میتوانیم به آن دلبسته شویم و بعد این دلبستگی است که ما را در فردای کودکی به شناخت بهتر طبیعت برمیانگیزد و با شناخت بهتر میتوانیم به مدافع آن بدل شویم. اگر زندگی آنانی که امروز مدافعان سرسخت طبیعت ایران هستند—چه در بین جوانان و چه نسل قبل از آنها—را مورد مطالعه قرار بدهیم خواهیم دید که کار آنها از آگاهی در بزرگسالی آغاز نشده، بلکه همه از یک تجربهٔ پربار از لمس طبیعت در دوران کودکی خویش برخوردار بودهاند. یعنی میخواهم این توالی را به این ترتیب در مورد علاقمندی به طبیعت اصلاح کنم که بدون برقراری یک رابطه ملموس و مداوم با طبیعت در دوران کودکی، علاقمندی سازنده نسبت به آن در بین نخواهد بود و بدون این علاقمندی حتی آگاهی علمی نسبت به طبیعت در بزرگسالی نیز به عشق و دلبستگی به آن نخواهد انجامید و بدون عشق و دلبستگی نیز انگیزهای برای حفاظت از آن دربین نخواهد بود.
س: جملهای به نقل از شما این روزها معروف شده که گفتهاید در گذشته چند کارشناس داشتیم و دنیایی از طبیعت، امروزه هزاران کارشناس داریم اما طبیعتی باقی نمانده است. آیا مردم، نظام آموزشی، فرهنگ و سبک زندگی ما در طول چند دهه گذشتهٔ از طبیعت گسسته شده است؟
البته همهٔ آسیبهای وارد به محیط زیست ما در این چارچوب قابل توجیه نیست. بخش بزرگی از تخریبها مشخصهٔ این دوران خاص از توسعهٔ کشور و شیوهٔ نفتی معیشت ماست. اما کودکان بریده از طبیعت در شهرهای سنگی و عقیم امروزی، والدین ناآگاه به پیامدهای وخیم این محرومیت، نظام آموزشی مبتنی بر محفوظات و مدرکگرایی، در همکاری و در ترکیب با هم، نسلی از تحصیلکردهها را بار آورده که گرچه در سایر رشتهها اجازهٔ اظهارنظر راجع به کاستیهایش را ندارم اما حداقل در این زمینهٔ خاص، پس از چهل سال سابقهٔ کار و تدریس، میتوانم بگویم که شاید دانش نظری لازم را داشته باشند، اما از توان عملی و عشق و شور لازم برای حفاظت از طبیعت در بسیاری از آنها چندان خبری نباشد. هر روز فارغالتحصیلان بیشتری از این خط تولید بیرون میآیند، اما انعکاس آن در بهبود محیط زیست ما چندان محسوس نیست. عشق در این میان گم است. مرد را دردی اگر باشد خوش است/ درد بیدردی علاجش آتش است.
ولی همینجا لازم است بگویم در این مورد چندان نیز ناامید نیستم. بر این درخت عمدتاً بیثمر شاخهای در حال رستن است از پژوهشگر، معلم و استاد، مستندساز، عکاس و فیلمبردار و مدافع طبیعت که هر یک به طور تخصصی در حال پیگیری مشکلات محیط زیست کشور در زمینه مورد علاقه خوداند. اینان نوری از امید به آیندهٔ در دل میتابانند. اما باز هم تاکید میکنم که به پیشینهٔ هر یک از آنها که نگاه کنید محصول آن پرورش عقیم در قفسهای سیمانی نیستند، بلکه کودکی آنها سرشار از تجربهٔ طبیعت است و عشق حاصل از این تجربه، توشه راه آنها در این سفر شده و این خود موضوع گنجانیدن درس طبیعت در زندگی کودکان ما در شهرها را بس عاجلتر میکند.
س: جانورستیزی به شکل نوعی زیستگریزی[۲]biophobia در فرهنگ کشاورزی ایرانیان دارای ریشههای عمیق و تاریخی است. در واقع تمام آنچه سودی به حال کشاورزی ندارد نادیده گرفته میشود و اگر ضرر داشته باشد «خرَفستَر»[ب]خْرَفْسْتَر نامیده میشود که کشتن آن ثواب دارد و ایرانیان باستان حتی برای این کار یک روز ملی هم تعیین کرده بودند. حتی مار که با خوردن موش، بالقوه به سود کشاورز است، به واسطهٔ نیش زهرآگینش خرفستر به شمار میآمد و طعمهٔ چوبدستی معروف به مارغَن. زنبور و کرم ابریشم نیز بعدها به علت پیوستن به فرایند کشاورزی از خرفستری بیرون آمدند و تغییر ماهیت دادند. در چنین فرهنگی از شکارچی و چوپان گرفته تا شهرنشینان همه با وجدانی آسوده در کار نابودی طبیعت و تنوع زیستیاند. آیا با این اوصاف، در فرهنگ ما دستاویزی هست برای امیدوار شدن به آموزش؟
درست است. فرهنگهای کشاورزی نظر خوشی نسبت به جانورانی که به محصول آنها آسیب وارد کنند ندارند و در مورد ایرانیان نیز از دیرباز چنین بوده. البته ظاهراً مار در زمرهٔ خرفستران نبوده و از ماران و موران و خرفستران یاد میشود و به باور من علت دشمنی با مار از ریشههای عمیقتری سرچشمه میگیرد که به بحث زیستگرایی مربوط است. انسان از هر موجود مارمانند ترس غریزی دارد که گاه در موارد افراطیاش به صورت هراس (فوبیا) نیز ظاهر میشود. برخی حتی تصویر مار در تلویزیون را نیز نمیتوانند تحمل کنند. اما دشمنی با سایر موجودات بهاصطلاح «زیان آور» را بایستی در چارچوب منفعتطلبی انسان دانست.
آرداویراف در سیر و سیاحتش در آن جهان دیگر که در آرداویرافنامه آمده، به موردی برمی خورد که کسی را در دیگی از آب جوش عذاب میدهند ولی یک پایش از این عقوبت معاف است. وقتی علت را میپرسد میگویند او طی حیاتش گناهان بسیار مرتکب شده و مستوجب این عقوبت است، اما یک پایش به آن خاطر از عذاب در امان مانده که در آن جهان با این پا ماران و موران و خرفستران بسیاری را کشته است.
اما، با تغییر مفهوم منفعت، این رابطه نیز میتواند دستخوش تغییر شود. نمیتوان انتظار داشت که یک کشاورز از وجود آفت در مزرعهاش خوشنود باشد. اما وقتی شیوههای حفظ نباتات تغییر کرد یا، با پیشرفت دانش، برای موجوداتی که تا دیروز فایدهای به آنها مترتب نبود ارزشها و فوایدی کشف شد آنها نیز به همین فهرست شما از زنبور و کرم ابریشم میپیوندند.
بهعلاوه توجه به ارزشهای زیباشناختی و تنوع طبیعت نیز روزبهروز در بین مردم تحصیلکرده رو به رشد است و خطرناک یا درنده بودن یک حیوان نیز از زیبایی و جذابیت آن در چشم ما چیزی کم نمیکند، سهل است که شاید حتی بر آن بیافزاید. لذا میتوان امید داشت که با رفع تعارض بین انسان و طبیعت وحش و با افزایش آگاهی از کارکرد جانوران و گیاهان مختلف، در فراسوی فواید سنتی کشاورزی، و همچنین با تلطیف و ارتقای سلیقهٔ زیباشناختی مردم، توجه به جانوران و گیاهانی که تا دیروز زیانآور یا بیفایده تلقی میشدند افزایش یابد و راه برای حفاظت و لذت بردن از وجود آنها هموارتر گردد. این چیزی است که همین الان نیز طلایههای آن را میتوان در بین جوانان و تحصیلکردگان مشاهده کرد. طبیعی است که بسط تجربهٔ طبیعت در بین کودکان و گسترش آگاهی آنها در آیندهٔ نسلی به بار خواهد آورد که برای طبیعت و زیستمندان آن ارزشهای والاتری قائل باشند.
س: نوشتهاید که سرمایهگذاری روی کودکان ممکن است خیلی بهصرفهتر از سرمایهگذاری روی بزرگسالان باشد. آیا برای آشنایی کودکان با طبیعت یک سن بحرانی وجود دارد؟
بله چنین است. کودک در سالهای پیشدبستانی و دبستان، یعنی حدود ۵ تا ۱۱ سالگی، دوران حساسی برای ارتباط با طبیعت را طی میکند که بسته به تجربهاش در این مرحله، میتواند نسبت به آن بسیار علاقمند یا گریزان شود. نقش خانواده، مربیان و نظام آموزش در این دوره بسیار حساس و تعیینکننده است. مادری که با دغدغههای بهداشتی یا ایمنی مانع از برقراری تماس کودکش با آب، خاک، درخت، حیوان و سایر عناصر محیطهای بیرون میشود او را از یک تجربهٔ گرانقدر محروم میدارد که نه تنها به رابطهٔ آیندهٔ فرزندش با طبیعت ضربهٔ جبرانناپذیری وارد میکند و فرصتهای آیندهٔ او در لذت بردن از این سرچشمهٔ لایزال زیبایی و سرخوشی را به خطر میاندازد بلکه به شکفتگی استعدادهای او نیز آسیب جدی میزند، چراکه میدانیم پرورش استعدادهای فرد در بسیاری از زمینهها از جمله خلاقیت، استعداد حل مساله، قدرت دستورزی، قدرت تخیل و پرورش حواس پنجگانه در گرو یک تعامل مستمر، ملموس، واقعی (و نه مجازی) و متنوع با طبیعت در این دورهٔ حساس است.
س: شما در چند سال اخیر کار با کودکان را بیشتر تجربه کردهاید؟ بهترین روش آشنا کردن کودکان با طبیعت چیست؟
کودکان برای علاقمند شدن به طبیعت نیاز به آموزش ویژهای ندارند. کافی است به عنوان یک تسهیلگر امکان تجربهٔ متنوع و مستمر با طبیعت را برایشان فراهم کنیم. اجازه دهیم در طبیعت کاوش کنند، از درخت بالا روند و در آب بازی کنند، جانوران مختلف را ببینند، لمس کنند و با خاک و سنگ و چوب و بقیهٔ مواد طبیعی چیزی بسازند، با یکدیگر در طبیعت بازی کنند و اگر در این بین برای آنها سوالی پیش آمد ما تنها به آن سوالها پاسخ دهیم نه اینکه طبیعت را به کلاس درس دیگری بدل کنیم و به شرح جزییات همه چیز بپردازیم.
وظیفهٔ ما باید ایجاد و تقویت شوق در آنان باشد یا رفع ترسهایی که آموزشهای غلط پیشین در آنان به وجود آورده است. طبیعی است که در این مورد ملاحظات بهداشتی و ایمنی مد نظر خواهد بود، اما به صرف وجود هر خطری نمیتوان کودک را از تجربهٔ طبیعت محروم کرد. مثلاً کودک حتما بایستی تجربه بالا رفتن از درخت را داشته باشد هرچند که باید در این کار ملاحظهٔ ایمنی او نیز از نظر دور نماند یا بایستی با جانورانی که خطرهای احتمالی دارند آشنا شود اما نباید این آشنایی طوری باشد که به بیباکی او در برخورد با این موجودات بیانجامد و ایمنی او را به خطر اندازد.
س: با توجه به ویژگیهای شاخص نظام آموزش و پرورش در ایران که بارها نشان داده در برابر تغییر تا چه اندازه سرسخت است، و از جمله آنکه هنوز تغییری در سبک آموزش آن دیده نمیشود که در آن در یک اتاق دربسته معلم روبهروی دانشآموزان میایستد و با کلام و نهایتاً تخته سیاه یا سفید سعی در انتقال مفاهیم دارد، چگونه میتوان چنین برنامهای به آن افزود که کمترین لازمهاش خروج از چاردیواری و رفتن به فضای باز است؟
امروزه شاهد آن هستیم که دلهای بسیاری از دلسوزان اجتماع از این نظام آموزش خون است. با خانوادههای بسیاری روبهرو میشویم که نسبت به چنین نظامی منتقد جدی هستند اما گزینهٔ بدیلی نیز برای آنها متصور نیست. فراهم آوردن تجربه طبیعت برای کودکان، به دلایل پیشگفته به نفع کودک، جامعه و محیط زیست خواهد بود و اینجا است که دغدغههای خانواده، جامعه و طبیعت فصل مشترک پیدا میکند و جا دارد که همهٔ آنها برای تغییر این وضع و جا دادن این تجربه، به عنوان بخشی جداییناپذیر از آموزش و پرورش کودک در نظام آموزش کلاسیک بکوشند. آرزوی دیدن روزی را دارم که کودک و نوجوان ما برای رفتن از هرکلاسی به کلاس بالاتر حداقلی از این تجربه را به صورت قانونمند و برنامهریزیشده گذرانده باشد.
س: کتاب «کودک و طبیعت» برای چه کسانی است و چگونه میتوان بهتر از آن استفاده کرد؟
این کتاب که مجموعهای ازمقالات در زمینههای مختلف رابطه کودک و نوجوان با طبیعت است و ما عنوان فرعی آن را «درسنامهٔ مدرسهٔ طبیعت» گذاشتهایم، میتواند به عنوان راهنمای آموزش کودک و نوجوان مورد استفادهٔ مربیان، اساتید و دانشجویان علوم تربیتی، راهنمایان گردشگری طبیعت برای کودکان و سازمانهای مردمنهاد محیط زیست که میخواهند با کودکان و نوجوانان کار کنند، قرار بگیرد. بهعلاوه، با توجه به اهمیت درمانی تجربه طبیعت، در کلینیکهای روانپزشکی که به درمان حیوانهراسی و طبیعتگریزی میپردازند نیز مورد استفاده خواهد بود.
از مقدمهٔ کتاب: با توجه به اهمیت فوقالعادهٔ تجربهٔ طبیعت در کودکی باید گفت که ما در شرایط امروزی زندگی شهری در تامین این تجربه برای کودکان خویش غفلت کردهایم و این غفلت برای آیندهٔ محیط زیست ما میتواند بس گران تمام شود… طبیعت در بخش عمدهٔ دوران تکامل انسان یکی از مهمترین بسترهای بلوغ کودکان بود. در واقع، تجربهٔ طبیعت جزئی حیاتی از تکوین جسمانی، عاطفی، فکری و حتی اخلاقی انسان بود، و هنوز هم میتواند باشد. با این حال شناخت علمی ما از اهمیت و نقش طبیعت در مراحل مختلف دوران کودکی ناچیز است. این کتاب حاوی پژوهشهایی علمی در اینباره و مقالههایی تفکربرانگیز دربارهٔ کودکان و طبیعت است. کتاب «کودک و طبیعت» شامل پژوهشهایی از حوزههای علوم شناختی، روانشناسی شخصیت، بومشناسی، آموزش، پژوهشهای محیط زیست، روانشناسی تکاملی، علوم سیاسی، نخستیشناسی، روانپزشکی، و روانشناسی اجتماعی است. نویسندگان کتاب به بررسی موضوعات زیر میپردازند: اهمیت تکاملی طبیعت در دوران کودکی؛ شکلگیری مفاهیم، ارزشها و همدلی با طبیعت در کودکان؛ تاثیر تماس با طبیعت بر تکوین جسمانی و روانی کودکان؛ و پیامدهای آموزشی و سیاسی تجربههای ضعیف دوران کودکی از طبیعت در جامعه امروزی. کریس مایرز، استاد دانشکدهٔ پژوهشهای میانرشتهای در دانشگاه میامی، میگوید «این کتاب در هر صفحه تعداد حیرتانگیزی نگاه و نکته جدید مطرح میکند. نویسندگان با دقت دلایل خوبی مطرح میکنند که باور کنیم تجربههای ما در طبیعت سنگ بنای رشد کودکان سالم است که یاد میگیرند در محیط عاقلانه رفتار کنند و جامعه سالمی به وجود آورند.»
هدف ما در مجلهٔ یوتوپیا افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی است. مطالب مجله با عشق انتخاب، ترجمه و منتشر میشوند. بهترین و تنها دلگرمی برای ما این است: مطالب ما را بخوانید، دربارهشان فکر کنید، با ما حرف بزنید! توجه داشته باشید که انتشار مطالب در یوتوپیا به معنای تأییدِ بیقید و شرطِ محتوای آنها و یا حمایت از سوابق اجتماعی-سیاسی-فکری بهوجودآورندگانشان نیست.
عبدالحسین وهابزاده، فعال و مترجم متون محیط زیستی اهل ایران است.